نتایح جستجو

  1. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    شمــع شکستـــــــه برای که میســــو خت .....؟
  2. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    مشکل از تو نبوداز من بود با کسی حرف میزدم که سمعک هایش راپیش دیگری جا گذاشته بود . . .
  3. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    دل من گرفته زین جا ... هوس سفر نداری ؟؟؟؟
  4. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    من به رسمي که ظريفان همه عشقش نامند با تو مي مانم و با جور تو سر خواهم کرد
  5. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    ﺑﻌﻀﯽ وﻗﺖ ﻫﺎ ﺳﮑــــــﻮت ﻣﯿﮑﻨﯽ ﭼﻮن آﻧﻘﺪررﻧﺠﯿﺪﻩ ای ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﯽ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻌﻀﯽ وﻗﺖ ﻫﺎ ﺳﮑــــــﻮت ﻣﯿﮑﻨﯽ ﭼﻮن واﻗﻌﺎﺣﺮﻓﯽ واﺳﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪاری ﮔﺎﻩ ﺳﮑــــــﻮت ﯾﻪ اﻋﺘﺮاﺿﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ اﻧﺘﻈﺎر اﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺳﮑــــــﻮت واﺳﻪ اﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﻠﻤﻪ ای ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻏﻤﯽ رو ﮐﻪ ﺗﻮ در وﺟﻮدت داری ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﻨﻪ!
  6. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    ای غریبه سیگار داری؟! نخی روشن کن تا طاقت حرفامو داشته باشی.. مــــن.. مرده ای هستم بی کفن. با قبری به وسعت یک دنیا مرده ای که حرف میزنه.. بین آدمها زندگی میکنه.. اما خیلی وقته که زنده نیست......... مـــــــن.. از این تــــــــکرار ساعتها از این بیهوده بــــــــودنها از این بی تــــاب ماندنها از...
  7. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    بغض وقتی ترک برداشت دیگر ارام نمی شکند.... به یکباره خواهد ترکید و تکه تکه خواهد شد... دل اگر ترک برداشت ارام بهبود خواهد یافت...ولی اگر ترک نخورد به یکباره در هم خواهد شکست و هزار تکه خواهد شد.
  8. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    اگر تو را امتحان میگرفتند بی شک من رتبه اول میشدم ... بس که تکرار کردم نامت را در مرور خاطرات!
  9. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    تو که از بغض من ب تنهایی واژهایم حکم میکنی به مردن ثانیه های دلتنگی های نبض بیمار چشم هایم اندیشیده ای که چگونه از دوری دستهایت به جرم دوست داشتنت مرا حلق اویز نفس های سرد تکراری کرده است.
  10. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    من و انکار شراب، این چه حکایت باشد غالبا اینقدرم عقل و کفایت باشد
  11. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم ز حلقه ی زلفش به جان خرید اشوب چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
  12. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    ما ازموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
  13. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    تو صاحب منصبی جانان ز مسکینان نیندیشی تو خواب الوده ای بر چشم بیداران نبخشایی
  14. معمار فرناز

    عزیزم زودی بیا ک دلم تنگولیده جات خیلی خالیه :(

    عزیزم زودی بیا ک دلم تنگولیده جات خیلی خالیه :(
  15. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما اب از تو ابستن چمن و ای از تو خندان باغ ها
  16. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    چنین گفت حافظ : دریغ مدت عمرم که بر امید وصال.....به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
  17. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد!
  18. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    یاس های باغ احساس مرا پرپر مکن من در این ویرانه سرگردان دیدار توام ........................ ..................................... ........................................
  19. معمار فرناز

    مشاعرۀ سنّتی

    تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بردهان دوست دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
  20. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    اینجا دیگر قلبی برایت نخواهد تپید دستانم را نمیگویم انها بی اختیار بازند....!
بالا