دل وحشت زده در سینه ی من می لرزید
دست من ضربه به دیواره ی زندان کوبید
آی همسایه ی زندانی من!
ضربه ی دست مرا پاسخ گو
ضربه ی دست مرا پاسخ نیست
تا به کی باید تنها
تنها وندر این زندان زیست؟!!!
ضربه هر چند به زندان فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
سالها رفت که من
کرده ام با غم تنهایی خو
دیگر از پاسخ خود...