نتایح جستجو

  1. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    6-5 فصل زمستان به پایان رسیده بود و بهار قدم به زمین گذارده بود اما فرهاد همچنان بی هوش بود. بی خبر از تمام درد و رنجی که به خاطر وسایل پیچیده پزشکی و تغذیه از راه بینی متحمل می شد. حتی متوجه نمی شد که او هر روز بعد از کلاسش برای دیدن او می رفت، کنار تختش می نشست و ساعت ها گریه می کرد و از...
  2. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    6-4 شیوا با عصبانیت در اتاق را باز کرد و گفت: _کجا داری می ری؟ سارا بدون این که به او نگاه کند گفت: _نمی توانی قبل از ورود در بزنی؟ شیوا وارد اتاق شد و گفت: _می خواهی بروی؟ سارا با تمسخر گفت: _دارم می سپارمش به تو! شیوا گفت: _قبل از طلاق؟ سارا با خنده گفت: _حکم طلاق من همان مرده ی...
  3. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    13 من كه از دستش ناراحت بودم قبول نكردم . نمي دونم چرا اصرار داره همه جا ولي خودش رو پدر من معرفي كنه . به سختي سوار ماشين شدم . بقيه مسير را هم حرفي نزدم تا اين كه مهرداد ديگه خسته شد ببين ستاره من متوجه رفتار تو نمي شم بعضي وقتا يك دفعه ناراحت مي شي ولي من دليلشو نمي دونم چيزيم نيست...
  4. Pirate Girl

    [IMG]

    [IMG]
  5. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    12 نيما در حين گفتن با سر تعظيمي كرد تقصير من بود آخه پام پيچ خورده بود . خيلي ممنون نيلوفر جون حالا اگه مي دونيد كه ما مي رسونيمتون خاستم جوا بدم كه مهرداد اومد تو ستاره دلواپس شدم سلام اقاي مرادي سلام شما نازي خانميد ؟ نخير من نيلوفرم دوست ستاره ايشونم...
  6. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    11 ممنون خانم جان توي راه مهرداد حرفي نمي زد . وقتي داشتم از ماشين پياده مي شدم صدام زد ستاره موظب خودت باش . چه ساعتي دنبال بيام خودم بر مي گردم تا كار نداشته باشم و بتونم خودم دنبالت بيام ده دقيق به دو خداحافظ همش دعا مي كردم كسي منو نديده باشه . چون حوصله سوال و جواب نداشتم . نازي...
  7. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    10 ستاره خانم بلند شو مگه نبايد بري...... ستاره عمو جان واي خداي من كجام ...مثل فنر بلند شدم . صداي مهرداد از پشت در مياد . فكرم را متمركز كردم . فراموش كردم خونه ي خانم جانم . بلند شدم بيدار شدم الان ميام . سر ميز منتظرتم در را باز كردم رفتم دستشويي . صورتم را با اب سر شستم هنوز چشمهام مي...
  8. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    9 تو خونه باز بحثتون شد؟ - نه پس ..... - نميدونم مامان اخلاقش عوض شده. نمي دونم چرا اين كارا رو مي كنه. چند وقت كاريش نداشته باشي درست مي شه - مهرداد .....نمي تونم اون مادر منه نمي تونم در موردش بي تفاوت باشم. هر جور مي دوني من منظور بدي نداشتم از روي شناختي كه از قبل داشتم اينو گفتم. من ديگه...
  9. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    8 ستاره دخترم بيدار شو. - صبح بخير خانم جان ظهر بخير عزيزم - واي مگه ساعت چنده؟ ساعت 10، مادر جان . مهرداد ديشب اومد خونه؟ - بله خانم جان من شام بهشون دادم . دستت درد نكنه مادر . ولي الان خونه نيست . آخه جمعه ها جايي نمي ره . به تو چيزي نگفت ؟ - نه خانم جان . با صداي در مثل فنر از جا پريدم...
  10. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    7 ما از خونه شما رفتيم آره دخترم ولي باز هم همديگه را هروز مي ديديم و پيش هم بوديم تا اينكه مهرداد فهميد مادر بزرگن داره اون خون رو مي فروشه ..از اونجا كه پدرت خيلي به اون خونه علاقه داشت مهرداد وكيل گرفت و اون خونه رو از ماد ربزرگت خريد . چون اگه مادر بزرگت مي فهميد خريدار مهرداد خونه رو به...
  11. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    6 سلام سلام دخترم چه عجب شما دوباره به استقبال ما اومدين نكنه خبر تازه اي داريد؟ من جواب مامان رو با لبخند دادم و با هم داخل شديم . تا مامان لباسهايش رو عوض كرد من براي هر دو تاييمون چايي ريختم . واي خدايا دخترم امروز يه چيزيش شده من كه دلم مي خاست زودتر جريان البوم رو به مامان بگم تا اونو...
  12. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    5 چي مثل كيم عمو ؟ هيچي من گفتم مثل كسي هستي؟ - بله خودتون گفتيد نه اشتباه شنيدي من گفتم حدس مي زدم. خب از كجا حدس مي زديد؟ خب دختر تو هميشه اي نقدر سوال مي كني ؟ مزاحمت نباشم به مامانت چيزي نگو كه من زنگ زدم و هر چه زودتر اسباباتونو جمع كنيد كه زودتر بياين اينجت . مواظب خودت باش خداحافظ. -...
  13. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    4 تو برو من جايي كار دارم . بر مي گردم ، خانم جان خونه است . وقتي زنگ را زدم و صداي گرم خانم جان را شنيدم تمام اتفاقها يادم رفت ؛ من عاشق اين پيرزن مهربونم . تمام كودكي من يعني خانم جان يعني خونه ي انها . در كه باز شد همه يخاطرات كودكيم جلو چشمم رد مي شد چقدر دور اين درخت مي دويدم هيچ...
  14. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    3 دخترم بلند شو مگه تو امروز امتحان نداري؟ پاشو من ميخام برم سر كار. به زور از جام بلند شدم صداي در را شنيدم يعني مامان رفت ولي هميشه با من خداحافظي مي كرد ، شايد ديرش شده بود . دست وصورتمو كه شستم ديدم مثل هميشه صبحانه آماده است بي حو صله خوردم و آماده شدم كه برم . دلم شور مي زد نكنه باز اين...
  15. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    2 نسرين ، مادر انگار بوي برنجت مياد . واي خدا مرگم بده حواسم نبود . ديگه ناهار را بكشم. اره مادر ما پيرا زود دلمون ضعف ميره ؛ پاشو دخترم تو هم كمك مادرت كن. - رو چشم مادر جون شما جون بخاين.. جونت سلامت . رفتم توي اشپزخانه و تا سفره را انداختم ديدم مهرداد و خانم جان با هم يواشكي حرف مي زنن ولي...
  16. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    1 درست صحبت كن اين هزار دفعه. مگه من چي گفتم من فقط به اون گفتم مهرداد.نه پسوند داره نه پيشوندتمام شد. دختر تو بايد به اون بگي عمو فهميدي؟ چطور تا حالا بهش ميگفتي ولي حالا نمي گي؟ چون از خودش پرسيدم اونم گفت : عيبي نداره. اين بي احتراميه اون جاي پدرته.. اون به گردن تو خيلي حق داره با آبروي من...
  17. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    6-3 فصل بهار بود و همه برای تعطیلات نوروزی به دریا رفته بودند. هوای مطبوع ساحل و فضای دل انگیز آن، شور عجیبی در دلش انداخته بود. برای قدم زدن به ساحل رفته بود. فرهاد درست مثل حالا، روی صندلی راحتی دراز کشیده بود و چشمهایش را بسته بود. او به آهستگی به فرهاد نزدیک شده بود و مراقب بود تا او را...
  18. Pirate Girl

    رمان *ستاره*

    نام رمان : ستاره نویسنده : شیوا نظری منبع : سایت 98ia تایپ شده توسط Sedighe :w42:
  19. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    6-2 ;) هنگامی که او وارد بیمارستان شد پدرش در حال خارج شدن بود. امیر گفت: _آمدی دخترم؟ شیوا پرسید: _چه خبر ؟ حالشون چطوره؟ امیر مکث کوتاهی کرد و گفت: _خان جان را آوردند داخل بخش. سارا فردا مرخص میشه، اما فرهاد... هنوز بی هوشه! شب که مرجان برگشت تو همراه فرامرز برگرد خانه. فعلا خداحافظ...
  20. Pirate Girl

    رمان "ریشه در عشق"

    6-1 عطر ادکلن فرهاد همراه با بوي مرغوب سيگارش در تمام اتاق پيچيده بود شيوا عاشق آن بو بود به پشت سرش برگشت سينه به سينه فرهاد شد نگاه فرهاد به تبسمي زيبا لبريز از عشق شد دستهايش را طوري از هم گشود که انگار او را براي آغوش مي طلبد شيوا پر از ترديد خود را در آغوش او رها کرد و ناگهان بين زمين و...
بالا