5-4
شیوا همراه فرهاد وارد سالن بزرگ ویلا شد. فرهاد درحالی که کتش را در می اورد یکی از خدمتکارها را صدا زد.
_مهری، مهری.
دقایقی طول کشید تا مهری از قسمت خدمتکارها خارج شد و گفت:
_سلام آقا، بفرمایید.
فرهاد کتش را به او داد و پرسید:
_سارا کجاست؟
مهری گفت:
_بعد از ظهر که می رفتند بیرون خواستند به...