نتایح جستجو

  1. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت سی پنجم اوایل اشنایمان همه ی کارهایکیانوش به نظرم عجیب و غریب می امد ولی گویی دیگر عادت کرده بودم چون حتی از نحوه درخواست ازدواجش ان هم درست یک روز پساز دیدارمان در ویلای کرج متعجب نشدم . دیگر او را به همان صورت پذیرفته بودم او را با همه ی عجایبش ! و اگر او را با ان ویژگی های حیرت انگیزش...
  2. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت سی و چهارم ان دقایق دیر گذر به سختی طی شدند و مدرسه تعطیل شد من با عجله از همکارانم خداحافظی کردم و از مدرسه خارج شدم و با خود اندیشیدم چقدر اشتباه کردم که با ماشین به مدرسه نیامدم ان هم درست امروز .نمی دانم چرا انقدر عجله داشتم ایا ان همه عجله برای پس گرفتن عکسم بود یا دیدن او ؟ به نظرم...
  3. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت سی سوم بعدا جزء به جزء ملاقاتم با کیانوش در ان باغ بزرگ مثل فیلمی ترسناک مقابل چشمانم شکل گرفت کابوسی که حتی در خواب شبانه هم رهایم نمی کرد .چند ساعت بعد تازه به یادم افتاد که برای چه نزدش رفته بودم و وقتی خشمم یه منتهی خود رسید که فهمیدم عکسم را پس نگرفته ام از خود متنفر بودم که تا ان حد...
  4. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت سی و دوم نیمی از فنجان را قهوه ریخت و انگاه در حالی که چشم بر چشمم دوخته بود پرسید - شیر ؟ - بله متشکرم. - شکر ؟ - لطفا کمی . بعد به هم زدن قهوه ام پرداخت در حالی که من به شدت از نگریستن به او می گریختم . حس می کردم باز هم زیر نظرم .با این که به چشم خود دیدم دیدم دستگاهها...
  5. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت سی یکم چشمهایش از به یاد اوردن گذشته کمی تنگ شده و انگار حضور مرا فراموش کرده بود در حالی که من حیرتزده به حرفهای او گوش می کردم از جا برخاست و مقابل پنجره رفت و به پیپ کشیدنش ادامه داد و صحبتش را از سر گرفت - او از همه اعمال و رفتار من بدش می امد انگار من از خون خودش نبودم همیشه مترصد...
  6. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت سیم من و خانواده ام در کلیه مراسم پدر شوهر خواهرم شرکت کردیم و من از ان پس دیگر کیانوش این پسر بی وفا را در هیچ یک از مجالس ترحیم پدرش ندیدم . پس از گذشت یک ماه و نیم از مرگ پدر خشایار بار دیگر تصمیمم در ذهنم قوت گرفت . نمی دانم چرا نمی توانستم فکر ان عکس را به دست فراموشی بسپارم ؟ در حال...
  7. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست نهم وقتی مراسم خاکسپاری به پایان رسید فیروزه برای سر زدن به فرزندانش با ما در امدن به خانه همراه شد در حالیکه خشایار برای تسلی دادن به مادرش در خانه پدرش باقی ماند . فرهاد و مینا هم با ما همراه شدند و همگی به خانه بازگشتیم .وقتب به خانه رسیدیم باجی برایمان چای اورد و به سوالات فیروزه...
  8. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست هشتم هوا گرفته بود اما باران نمی بارید و طلوع خورشید نا معلوم بود . جمعیت کثیری برای خاکسپاری پدر شوهر خواهرم حضور داشتند همه فر رفته در لباسهای فاخر مشکی و اندوهی ساختگی را بر چهره حفظ می کردند البته غیر فرزندان و همسرش که یک ان از گور سرد و مرطوب دور نمی شدند .خشایار به نظرم فرسوده...
  9. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست هفتم با چه بدبختی گریبانگیر بودم هم دلم می خواست بروم و هم با رفتن مخالف بودم .ذهنم دو دسته شده بود هم مایل بودم بروم چون عکسم را پس می گرفتم از سوی دیگر پاهایم برای رفتن پیش نمی رفت چرا که از رفتن به خانه او بیم داشتم خانه ای که از ان واتفاقاتی که در ان رخ می داد بسیار شنیده بودم...
  10. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست ششم گروه ارکستر شروع به نواختن یکی از بهترین اهنگهای موجود نمود و دیری نگذشت که وسط باغ از کسرت زوجهای جوان شکل تازه ای به خود گرفت اما انچه که برای من مهمترین چیز محسوب می شد ایستادن در مقابل کیانوش بود. نه اطرافم را می دیدم و نه سر و صدای مدعیون را می شنیدم نمی دانم چرا زبان جسورم...
  11. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست ششم گروه ارکستر شروع به نواختن یکی از بهترین اهنگهای موجود نمود و دیری نگذشت که وسط باغ از کسرت زوجهای جوان شکل تازه ای به خود گرفت اما انچه که برای من مهمترین چیز محسوب می شد ایستادن در مقابل کیانوش بود. نه اطرافم را می دیدم و نه سر و صدای مدعیون را می شنیدم نمی دانم چرا زبان جسورم...
  12. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست پنجم اگر گاهی از او صحبتی به میان می امد مثل موشی گریخته از دست گربه می لرزیدم و رنگم اشکارا می پرید و برای انکه نزد حاضران رسوا نشوم به سرعت جمعشان را ترک می کردم و به خلوت خود پناه می بردم .دیگر به اندازه گذشته از دستش خشمگین نبودم چرا که مدتها به حرفهایش فکر کردم و دریافتم از ان...
  13. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست چهارم دوباره دوران تشویش و اضطراب اغاز شد .بیشترین ساعات روزهایم به فکر کردن برای پیدا کردن راه حل مناسب به بطالت می گذشت و به کلیتمرکز و حواسم را از دست داده بودم هرچه بیشتر می اندیشم کمتر به نتیجه می رسیدم گویی به یک بن بست تاریک برخورده بودم که هیچ راه گریزی در ان به چشم نمی خورد و...
  14. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست سوم معمولا انقدر طول نمی کشید که به خاطر کنترل نکردن خشمم که سبب می شد حرفهایی بزنم که نباید پیمان می شدم.ان روز علاوه بر این حس دچار ذاب وجدان هم شده بودم و انقدر ترسیده بودم که به سختی می توانستم به خاطر لرزش دستهایم اتومبیل را هدایت کنم اما باید می رفتم .شب از ساعاتی پیش شروع شده...
  15. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست دوم طولی نکشید که جاده تاریک و خلوت را طی کردیم و به محدوده ی شلوغ شهر رسیدیم .با دیدن چراغهای روشن و امد و رفت مردم نفس راحتی کشیدم .برای لحظاتی تصمیم گرفتم داد و فریاد کنم اما قبل از انکه پیرامون عملی شدن این تصمیم بیندیشم ماشین کنار میدان متوقف شد با توقف ماشین من هم اسوده خاطر شدم...
  16. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیست یکم درست وقتیکه داشتم از یاد میبردمشسر راهم سبز شد . ماجرا از این قرار بود غروب یکی از روزهای اردیبهشت ماه وقتی که از کلاس ورزشی ام بیرون امدم و سوار ماشینم شدم پس از طی کردن مقداری از مسیر متوجه شدم ماشینی تعقیبم می کند که سرنشینانش چند جوان شر و شور هستند .به سرعت خود افزودم وتلاش...
  17. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت بیستم از ان پس هر جا می رفتم او بود نه خود حقیقی اش بلکه شبحش که حتی در خواب ارام شبانه هم رهایم نمی کرد .فرو رفته در ان لباسهای گرانقیمت که خود از اراستگیشان بی خبر بود در حالی که مثل همیشه لبخند طنز الودی را برلبانش حفظ می کرد با نگاهی خیره در حال برانداز کردنم. همیشه وحشت داشتم هر ان او...
  18. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت نوزدهم دیگر چون روزهای قبل تمرکز نداشتم حتی سر کلاس درس و هنگام تدریس خودم هم می دانستم که اموزگار ساعی گذشته نیستم و از این حقیقت به سختی رنج می بردم .باز هم مثل چند وقت پیش کم حرف و گوشه گیر شده بودم و کم کم خانواده ام را به گرداب و کنجکاوی پیرامون خودم می کشاندم .بالاخره پس از جهادی سخت...
  19. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت هجدهم گرمم بود و این گرمای اتشین که انگار مرا به قعر جهنم می برد بند بند وجودم را می سوزاند .صدای مادر بود صدای باجی یا نمی دانم پدر وای خدای من چقدر حرف می زنند مگر سوختن مرا نمی بینند ؟مگر نمی خواهند کمکم کنند ؟پروردگارا کمکم کن. - مادر گرمه خیلی گرمه ! - می دونم عزیز مادر می...
  20. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    قسمت هفدهم پدر نه تنها با پیشنهاد من مبنی بر پس دادن ماشین مخالفت نمود بلکه خیلی محکم و قاطع مقابل بقیه ایستاد و انان را متقاعد کرد که این کار برای روحیه من مناسب است هر چند که من واقعا از برهم خوردن ازدواجم ناراحت نبودم و در دل ان را به فال نیک می گرفتم چرا که از ساسان با ان قیافه حق به جانب و...
بالا