نتایح جستجو

  1. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    69 اواسط زمستان بود انگار بر پیکر باغ روپوشسپیدی از برف کشیده بودند نمی دانم چرا از زمستان بدم می امد شاید برای این که عصرهای دلگیری داشت و با نبودن کیانوش به علت رفتن به اروپا برای انجام پاره ای از معاملات تنهایی را بیشتر حس می کردم و چون تازه اختلافمان را با خانواده ام حل کرده بودیم چندان...
  2. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    68 ظهور ناگهانی روشن نوازننده پیانو تحول و تغییر خاصی را در روال طبیعی زندگی ام به وجود نیاورد پس از ان شب من دیگر حتی به او فکر هم نکردم تا این که شب اجرای کنسرت فرا رسید و من به خواست کیانوش اماده رفتن شدم . ان شب شیرین نزد باجی ماند و من و کیانوش به عنوان مهمانان افتخاری راهی کنسرت شدیم . در...
  3. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    67 عیب بود به هرسو می نگریستم او حضور داشت در حالی که همچنان خیره خیره نگاهم می کرد و از هر نگاهش هزار معنا می ریخت .با خود گفتم ایا مردک دلباخته من شده ؟ لحظه ای از تصور این فکر مو بر اندامم راست شد و غضب سراپایم را گرفت .از ان پس پاسخ هر نگاهش را با خشم تحویل می دادم به این امید که او را از...
  4. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    66 وقتی که ان شب به یاد ماندنی به اخر رسید و ما قصد بازگشت کردیم مادر باجی را به طرف خودشکشید و گفت - تو باید چند روز پیش من بمونی . اما باجی با نوازش شیرین گفت - نه خانوم مسئولیت من در قبال شما تموم شده حالا باید به دختر فروغ خانوم برسم . فیروزه گفت - همیشه فروغ محبوب تو بود باجی ! یا...
  5. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    65 وقتی به اتفاق مادر شوهرم و کیانوش مقابل در منزل پدرم از ماشین پیاده شدم قلبم لرزید.خانه هنوز با اقتدار همیشگی اشپا برجا بود و هیبت و اراستگی اش نشان از کاردانی صاحبش داشت. مادر شوهرم دست سردم را به دست گرفت و با مهربانی گفت - بد به دلت راه نده . کیانوش هم علی رغم ارامشش مضطرب بود. باجی زنگ...
  6. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    64 بی گمان اگر فیروزه پیش ما بود و میشنید خودش را هلاک می کرد .مادر شوهرم در حال نوشیدن قهوه به اطراف نگریست و انگاه در حالی که من مضطرب چشم به دهان او دوخته بودم و خود را اماده شنیدن هر ایراد دیگری کرده بودم گفت - کیانوش باید بگمتو در داشتن چنین همسری با این سلیقه بسیار خوش شانسی حتی یک ذره...
  7. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    63 کیانوش با وجود تلاش خستگی ناپذیرشهنوز نتوانسته بود به ور کامل یخ خوارو برادر بزرگش را اب کند اما گله ای هم نداشت . در این بین تنها مادرش بود که به غرور او احترام می گذاشت و نمی خواست او در ادامه راهی که اغاز کرده بود سست گردد و از سوی دیگر میل نداشت رشته الفت میان خودش و نوه اش از هم گسسته...
  8. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    62 در راه بازگشت به خانه همه ساکت بودیم شیرین در اغوشباجی به خواب رفته بود کیانوش رانندگی می کرد و من در حالی که در صندلی فرو رفته بودم ستاره ها را می شمردم و به حرفهای فیروزه می اندیشیدم به حرفهایی که او در پاسخ به سوالات من زده بود .او در پاسخ به این که گفته بودم پدر و مادر قید مرا زده اند...
  9. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    61 تلاش خستگی ناپذیر کیانوش همچنان ادامه داشت .ان روز تصمیم گرفته بود به دیدن خشایار برود پس حتما فیروزه را هم می دید زن برادر خودش و خواهر من .چقدر دلم برایش تنگ شده بود اگر دختر مرا می دید چه می کرد ؟ نه نمی توانستم بگذارم بدون من بچه را انجا ببرد فیروزه چی فکر می کرد ؟ همه که نباید از روابط...
  10. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    60 تا چشم بر هم زدیم دو سال دیگر هم مثل برق و باد گذشت و حالا شیرین ما دوساله بود و تحت حمایت باجی و پدرش حرف اول را می زد .او عشق یانوش بود و من از این جهت به خود می بالیدم ان هم به خاطر داشتن دختری انچنان زیبا و جذاب و بی نظیر دختری که در پایان دوسالگی اش قادر شده بود قلب همه ساکنان خانه را...
  11. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    59 چندی پس از اخرین فریادم که با همه قوا کشیدم صدای گریه بچه را شنیدم . آه ! خدا را شکر پس او سالم بود شنیدم که باجی به کسی گفت - نگاه کن یه دختره یک دختر تپل و مپل درست مثل بچگی های مادرش خوشگل و قد بلند . نمی دانم چرا دلم می خواست گریه کنم گریه ام چند علت می توانست داشته باشد شادی زنده...
  12. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    58 قریب هفت ساعت بود که من درد می کشیدم واز دکتر خبری نبود دیگر رمقی برایم نمانده بود و گوشه لبم بر اثر فریاد ترک خورده بود .با خود گفتم ای کاش می مردم اما من زنده بودم و هنوز جان در بدن داشتم و شاید هم تاوانه گناهانم را می پرداختم شنیدم که کیانوش هراسان و دستپاگه به باجی گفت - باید ببریمش...
  13. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    57 صبح وقتی که بیدار شد به ماساژ شقیقه هایش پرداخت چشمانش قرمز قرمز بود .با اهنگی خونسرد به من که در حال جمع کردن لباسهایم بودم گفت - صبح بخیر نگاهی جدی و گذرا به او انداختم و گفتم - صبح بخیر . این دیگر زیادی بود ! اصلا به روی مبارکش نیاورد برعکس انگار از دیدن من در حال بستن چمدان متعجب شد...
  14. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    56 وقتی دیده از هم گشودم ابتدا صدای تیک تیک ساعت دیواری را شنیدم که عقربه هایش ساعت یازده صبح را نشان می داد به زحمت از جا برخاستم و تازه به یاد اوردم کجا هستم .اتاق خواب در ان ساعت روز شکوه خاصی داشت کیانوش کنارم نبود پس فرصت کافی برای بررسی محیط داشتم . اتاقی بود در حدود بیست متر با رنگی مایل...
  15. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    55 وقتی همه ی دعوت شدگان با تبریک مجدد ما را ترک کردند و باغی انچنان بزرگ بی سرو ته و عجیب از کثرت جمعیت خالی شد به دستور کیانوش باربد چراغهای جلوی ساختمان و شاهراهی که به در باغ منتهی می شد روشن نمود و باغ بار دیگر مثل روز روشن شد حتی باجی هم علی رغم خویشتن داری اش مبهوت جلال و شکوه باغ شده...
  16. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    54 وقتی کار ارایشگر به اتمام رسید خودش به ستودنم پرداخت به طرف باجی برگشتم در چشمان او هم تحسین موج می زد اما انقدر مغرور بود که به زبان نمی اورد .او کمکم کرد تا لباسم را به تن کنم لباس فوق العاده ای بود که خیاطش دست کم بیشتر از سه ماه برای دوختنش وت صرف کرده بود و این نشان می داد کیانوش از قبل...
  17. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    53 بالاخره روز موعود فرارسید ارایشگری به خانه اوردند و مرا اماده کردند ولی به خواست مادر لباس عروس نپوشیدم انگاه عاقدی برای خواندن خطبه عقد به منزلمان فراخوانده شد .مجلس سوت و کوری بود نه فرهاد امد نه خشایار پدر هم برای اعلامرضایتش امد نه عمه ای نه خاله ای و نه حتی مادر خشایار فقط من و مادر و...
  18. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    52 مادر هر گاه دلش می گرفت به زیارت امامزاده ای در نزدیکی خانه مان می رفت زیرا پدر و مادرش هم همانجا در صحن امامزاده به خاک سرده شده بودند و همیشه وقتی برمی گشت صورتش متورم وچشمانش سرخ و به گود نشسته بود. ان روز هم برای عقده گشایی به زیارت رفته بود زیرا قرار بود من در طی هفته اینده به عقد...
  19. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    51 هنوز از خانه بیرون نرفته مطرود شده بودم حتی باجی هم که همیشه یاور و پشتیبانم بود با من سر و سنگین بود هیچ کس نمی خندید و لحن هر کس با دیگری تند و خصمانه بود مادر که طی ان چند سال از گل بالاتر به باجی نگفته بود دائم به پای باجی می پیچید و شگفتا که باجی هم اعتراضی نمی کرد و فقط اطاعت می نمود و...
  20. Pirate Girl

    رمان"سال های بی کسی"

    50 لجاجت ریشه دار من همچنان ادامه داشت از وقتی مدارس تعطیل شده بود پاک از غذا و خوراک افتاده بودم و این از دید بقیه دور نبود .حالا خبر خاطرخواهی من و کیانوش به گوش همه فامیل رسیده بود و همه از ان به عنوان ماجرایی رسوایی امیز یاد می کردند .پدر که مثل شیری زخمی بود و هر بار با شنیدن گوشه کنایه...
بالا