سلام ای زندگی
خوبی ؟
سراغی ای یار قدیمی از احوال ما دیگر نمی گیری ؟
کمی نامهربان گشتی
عزیزا ! امتحان دیگری در پیش رو داری؟
تمام عمر ما شد درس و بعدش امتحان و گاه تجدیدی
ببینم سهم مردودی ، که تقدیمم نفرمودی ؟
خدایا ، غیر درس و امتحان صبر ، کار دیگری با ما نداری؟
روی خوش یا خرده حالی ، مهربانی ، در بساطت نیست ؟
از آن ابر و مه و باد وفلک
آری ، جناب گرم خورشیدت
که گوئی یادشان رفته دگر در کار ما باشند
من چیزی نمی گویم
گرامی زندگی ، با ما مدارا کن
بپرس احوال ما را ،گاه گاهی مهربانی کن
چه میشد راز لبخندی ، نشان همراهان ما ، تو می دادی؟
یا که گاهی ، دست مهری ، شانه گرمی
برایم هدیه می کردی ؟
عزیزم ،زندگی ، قهری ؟
منم ، فرزند آدم ، میهمان خاکی دنیا
هزار و یک شب دنیا کهدیدم
قصه فردای روشن را برایم ارمغان آور
شنیدم بازی با مردمان را ،دوست می داری
در این هفت سنگ دنیا ، هر چه من چیدم
تو با یک گوی نامرئی تمامش را که می ریزی
و در بازی قایم باشک این روزگاران
هر چه گشتم من ، نمیدانم کجا پنهان تو می گردی ؟
امان از دست این بازی نا فرجام لجبازی !
که گویا خوب می دانی....ادامه پیام بعد...
