عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست؟
تو که خود سوزی هر شب پره را می فهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست؟
تو به دلریختگان چشم نداری، بی دل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست؟
یادم هست ، یادت نیست؟
داداشی سلام ....
تو شبای قشنگ و نورانی قدر ... میان مناجات زیبایتان با خالق مهربان و
هنگامه دعای شریف جوشن کبیر ... اگه لایق دونستید من و هم یاد کنید .. التماس دعا
...و در آن شب مهتابی
هنگامی که شب چون روز روشن بود
و غوکان و جیرجیرکان به شادی و آواز پرداخته بودند
من نیز با صدای خش خش برگ های پاییزی
تو را میخواندم ای تنهاترین همدم من