یاد باد زمانی که در میان تلالو درخشان خورشید، دیدگان عاشقانش از دور دست به گنبد زرین و طلایی مرقد مطهرش می افتاد...
سینه ام می لرزید! قلبم از جا کنده می شد! احساس عجیبی بود! هنوز باورم نمی شد...
خدایا!
من کجا و اینجا کجا؟ از ثری به ثریا! از خاک به عالم پاک! از ظاهر به باطن و از ملک به ملکوت رسیده بودم!
اما اکنون...