شعر با طعم نفرت شايد ...
انتظار دیده شدن و به چشم آمدن از هیچ موجودی ندارم ...
جانداری کوچکم که به دلایلی نا معلوم زنده ام !
به دلایلی مبهم تر نفس می کشم !
به خاطر فردا می دوم و به خاطر دیروز می ایستم ...
پرم از نفرت ، انتقام ، از جانوران اطرافم که نام انسان دارند !
ولی ... حیوانند !
آرام اما وحشی ...
دوست اما دشمن ...
زیبا اما کثیف !!!