sepehrkhosrowdad
پسندها
3,160

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • راستی این میزی که قراره عمرانی ها و معماریها سرش تبادل اطلاعات کنن شامه یا نهار؟؟؟یادم رفت بپرسم.


    آدم تنها می آید و تنها می رود ...

    آدم که تنها بماند ...

    یا آمدنی است یا رفتنی ...!


    آسمان باش ... یک آسمانِ بی دریغ ! آبی تر از دریا ...
    بی آنکه آنچه آزارت می دهد پتک کنی و بر سر دیگران، دیگرانی که دوستت می دارند... دیگرانی که از غمت غمناک می شوند و چشمانشان از رنج تو با نم اشکی نمناک... از دوریت دل نگران می شوند و قلبشان از بی مهری تو غمین می شود و دردناک،بکوبی و دردت را تسکین دهی...که نمی توانی... هرگز نخواهی توانست ! که تو پاک تر از آنی ... پاک تر از آن که خود بدانی ...!
    سلام
    احتمالا" همون برنامه اجرا کنه من خودم امتحان نکردم اگر امتحان کردم خبر میدم.
    سلام خب دارم روش کار میکنم خب!!!!
    تا 2 هفته دیگه بای!!
    :gol:
    نه اقا ما بدون دعوتنامه هم مزاحم میشیم.نگران نباش.:D
    ممنون از توجهتون.
    هستی پسر عمو !:gol:
    خوب بازم اینترنتم قطع شد ... شرمنده مهندس .
    سلام آقا مدير
    خواهش ميكنم
    persian gig دارم ولي چون خيلي لفطش ميده يه جا ديگه آپ كردم
    حالا درستش ميكنم
    دستانم را گرفتی و خواستی ببری...گفته بودی که خوشبختی از این سوست...

    اما من اعتماد نداشتم !

    به تو چرا !به راه اعتماد نداشتم... راه تاریک بود و پر از چاه... راه برایم آشنا نبود ...

    تو آشنا بودی... اما راه نه !

    آمدم! دستانم در دستانت می ترسید... می ترسیدم! چشمم هیچ جا را نمی دید... در پی فانوسی، چراغی، نوری بودم ...

    از ترس از اول راه چشمانم را بستم و به صدایت که مدام دلداریم می داد گوش سپردم ...

    تو گفتی و گفتی... تا اینکه دیگر چیزی نگفتی... کمی از راه را رفته بودیم اما تو ساکت شدی !

    من می ترسیدم...

    نکند رفته بودی ؟! اما نه! دستانت هنوز دست هایم را در آغوش می کشید...

    دستانم را از آغوش دستانت بیرون کشیدم و به سمت پشت سرم دویدم... چشمانم بسته بود ...

    اما آنوقت که فهمیدم دیگر دیر بود! تو رفته بودی...

    من دیر فهمیده بودم که تو آنقدر می درخشیدی که فانوسی که می خواستم در نور تو می سوخت ...!!!
    تو همیشه میدانستی در سایه ی تمام قطره های باران رحمتت، سیل نهفته است...
    میدانستی که مرا برای بهشت آفریده ای... نه بهشت را برای من...
    میدانستی که مرا تنها نخواهی گذاشت... و من در وسعت تنهایی خویش تو را نمی یافتم ...
    خدایا تو میخواستی من، تو باشم !
    میخواستی فرصتی دیگر مرا به نفس خدایی ام بیازمآیی ...
    میخواستی من از هوای تلخ اندوه هایم به تو پناه آورم ...
    میخواستی روی زمین، بندگی کنم و خدایی را بیاموزم...
    نمیخواستی زمین تو، بهشت من باشد!
    مرا رها کردی... تا بیاموزم. تا خودت پاداش رهایی ام باشی نه بهشت ...
    همه ی تلاش بر همین بود...تا بدانم !
    مرا به عذاب زمینی ات گرفتار کردی تا میان خوب و بد، راهی بکشم ... راهی در امتداد تو...
    چون نمیدانم !
    به امید رحمت بی پایان در کنار تو بودن، حتی عذابت را نیز دوست دارم !!!

    فراز
    مرا از بهشت راندند !
    خدایا... متن تمام زمزمه های تاریکی من، دوست داشتن تو بود...چگونه این شد؟
    چگونه است که هوای تاریک تلخ تنهایی های من بوی عذاب تو را میدهد ؟
    چگونه است که دیگر نمیتوان در این دهکده ی نفسانی، نفس کشید...
    خدایا من تو را خواسته بودم... من عاشق تر بودم!
    همانگونه که تو میخواستی...همانگونه که تو بودی...
    و تو خندیدی !
    تو میدانستی و من نمیدانستم...
    من نمي تونم ادعا كنم همه كسايي كه منو دوست دارن به ياد ميارم ولي مي تونم ادعا كنم همه كسايي كه منو ياد ميكنن و دوست دارم( دكتر علي شريعتي)
    سلام.خسته نباشین.خواستم بپرسم ما(معماری ها)اجازه داریم تو تالار شما باشیم.این طرح تابستانی اموزشیتون خیلی عالیه.میشه مارو هم قبول کنین؟
    خدا کجاست ؟...

    از کوچه پس کوچه های این شهر که بگذری

    شاید خدا را بیابی ...

    زیر یک درخت

    زیر یک درخت سیب

    سیبی بچین از آن

    و با خدا بخور ...

    هر ده قدم که به پیش می روی

    برگرد و پشت سرت را نظاره کن ...

    شاید خدا را ببینی از آن دور دورها

    شاید خدا نگران گامهایت است ...

    شاید خدا اینجاست ...!
    برایت از چه بنویسم؟
    از واژه های تکراری که به سبکی بال پروانه ها دهان به دهان می چرخند یا از حرف های آبی که در ازدحام کوچه های شلوغ تنها مانده اند؟
    از کودکی فراموش شده در وجود آدم ها یا از بهانه های زنگ زده ای که حتی ارزش نوشتن هم ندارد؟!
    این روزها واژه ها هم راه خانه هایشان را گم کرده اند و من برای پیدا کردن دریایی از معانی زیبا می خواهم...
    می خواهم روی تمام قلب ها پررنگ بنویسم:"خدا"
    این روزها عاشق او بودن، سعادتی است که نصیب هر کسی نمی شود ...
    من هستم خودت کجایی!؟ اصلا تو چرا تو اد لیست من نیستی!؟ هان؟ خجالت نمیکشی؟! [IMG]
    سلام مهندس. قربان شما. يه برنامه ديگه دارم ميگذارم اگه به كارت مياد دانلود كن. برنامه ي ستاره ها.
    از میان کوچه ها می گذرم ...

    نگاه می کنم اما

    کسی را نمی یابم

    آشنا !

    انگار در خیال همین چند وقت پیش

    گم شده ام ...

    گویی

    جزیی از عناصر متروک این خیابانها شده ام !

    جزیی از زوایای تاریک خاطره ها ...

    .

    .

    .

    سخت است فریاد بزنی اما ...

    شنیده نشوی !
    شعر با طعم نفرت شايد ...:D


    انتظار دیده شدن و به چشم آمدن از هیچ موجودی ندارم ...

    جانداری کوچکم که به دلایلی نا معلوم زنده ام !

    به دلایلی مبهم تر نفس می کشم !

    به خاطر فردا می دوم و به خاطر دیروز می ایستم ...

    پرم از نفرت ، انتقام ، از جانوران اطرافم که نام انسان دارند !

    ولی ... حیوانند !

    آرام اما وحشی ...

    دوست اما دشمن ...

    زیبا اما کثیف !!!
    والا اصلا راضي نبودم و هدفم هموني بود كه قبلا گفتيد.. "كمك به جامعه مهندسي عمران" شرمندمون كرديد من الان عكس هارو كه به صورت متوالي و با اعداد اسم گذاري شده اند رو زيپ و آپ ميكنم..
    بازم ممنون
    سلام.. اينا همش مرهون همكاري و لطف شماست وگرنه كار خاصي نكردم
    واقعيتش من در مورد عكس ها كمي نگران هستم و ميخواستم كه همشون رو توي يكي از پست ها آپلود كنم تا اگه روزي از بين رفتند... بشه باز سازيش كرد .حتي اگر خودم هم نباشم..
    حالا هم البته قابليت اديت پست هاي قبلي از بين رفته... و لي اگه بخوايد من همه عكس هارو توي يك پست جديد و داخل يك فايل زيپ قرار بدم... يا اينكه بقول شما آپلود كنيم تو پرشين گيگ!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا