b A N E l
پسندها
202

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حالا واسه من آموزش اشپزی میذاری

    چی بود این...مسخره میکنی..میخواستی بگی اشپزی بلد نیستم..میخواستی پروفمو مغتشش کنی[IMG]

    حالا این پیتزائه چی چی بود..اموزش میذاری یه ابگوشتی چیزی بذار بابا ..غذای اجنبی چیه آخه[IMG]
    جای گوگل بودم مینداختمت بیرون از سایت

    هیچم اینطور نیس..دخترا کلا" از خواب پا میشن خیلی اراسته و مرتب و شیک و خوشگل:w00: ..بله..اینُ حتما یه پسر کشیده..و حتما حسود بوده:razz:

    کم گیر بده به دخترا..میزنمتا...:w00:خیلی زیاد احساس میکنم جای مصوم خالیه:w05: اگه بود از سقف آویزونت میکرد
    عروس اینقدر شوت..من جای داماد بودم به جای لبخند ملیح فرار میکردم:D میسی
    دو خط پیام دادی بعد اخرش نوشتی هیشکدومو باور نکنم!:w00:

    آخه خدا منو مرگ بده...اومدیمو من خط اخرو نمیخوندم بعد باور میکردم حرفاتو بعد به انحطاط کشیده میشدم:cry:
    بنل تو هم مثل من هی پرت میشی بیرون!..من هر سری پیام میذارم یه بار باید لاگین کنم..اصن میخوام اتیش بزنم سایتو
    ..
    کار خوبه :w28:..راضیم..وقتشو بیشتر کنن:D..نه پولشو بیشتر کنن عالی میشه
    خیار!!..کِی! من کجا فروختمت..من اونارو خریدم تو بخوری..:w00: ولی یادم نمیاد چی دادم که بهم خیار دادن..یعنی میگی تورو دادم

    خودتی شیرین عسل..ایندفه گزارش میدم بیان ببرنت... بله
    مغایر اهداف سایت:biggrin:... به نظرم اصن جا داشت اخراجت هم میکردن..اصن همین خود من خواستم گزارش تخلف بزنم..:w07:

    نه بابا منتطر چی!..4 تا عکس دپرس رنگ پریده بی معنی انتظار نداره..ولی باشه[IMG]
    نه خیر..یه دونه داشت..خودم دیدم
    ای بابا چرخ زندگی نمیچرخه بنلی...باید البوم بفروشیم بزنیم به یه زخمی[IMG]
    نه جدی حاضرم برم سربازی ولی نه دو سال..یه ماه ...:w05:..خوبه..
    ..
    البومو فروختم زدم تو کار طلا:w05:..نه عکساش قروقاتی شده بود..بعضیاش جدید بود بعضیاش قدیمی بود بعد عکساشو دیگه دوس نداشتم...پاک کردم یکی دیگه میذارم به زودی
    :razz:
    چیه مگه!..میریم..مثل شماها نیستیم که سوسول باشیم...:w00:تا خط مقدم هم میریم تازه..
    نخند:w00:
    :D بر منکرش لهنت

    نه بابا..نارنجی بره خدمت، خدمت کجا بره..فک کنم تو جنگ فرضی اسیر شه:whistle:
    دیوونه:w15:
    این نارنجی به ماها که خیرش نمیرسه.. ولی باز خوبه به یه دردی خورده:D
    اها این شعره بهتره..امیدوارم کرد به زندگانی

    فقط قسمت آخر شعر، اون کلمه "شادی" با اون رنگ نارنجیه جیغ کلا نوشته رو نابود کرد..مخصوصا که منظور شادی خودمون هم هست:D

    مثلا" میشد "ارغوانی بودن رو فراموش نکن" باشه...کلی وزن میده به شعر به خدا
    پابی!!!

    این چه طرز صدا کردنه :D

    خیلی جاهاش درسته..ولی بعضی قسمتا سلیقه ست دیگه..

    به هرحال ممنون!..خیلی زیاد لذت بردم ازش:w30:

    ولی اینجوری که این شعر میگه من الان آغاز به مردن کردم که:w05:
    حرفها دارم اما.. بزنم یا نزنم؟
    با توام، با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟

    همۀ حرف دلم با تو همین است كه «دوست...»
    چه كنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

    عهد كردم دگر از قول و غزل دم نزنم
    زیر قولِ دلم آیا بزنم یا نزنم؟

    گفته بودم كه به دریا نزنم دل اما
    كو دلی تا كه به دریا بزنم یا نزنم؟

    از ازل تا به ابد، پرسش آدم این است:
    دست بر میوه حوا بزنم یا نزنم؟

    به گناهی كه تماشای گل روی تو بود
    خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

    دست بر دست، همه عمر در این تردیدم:
    بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
    آیینه‌ها دچار فراموشی‌اند
    و نام تو
    ورد زبانِ كوچه خاموشی

    امشب
    تكلیف پنجره
    بی‌چشمهای بازِ تو روشن نیست!
    وقتی كه شانه‌هایم
    در زیرِ بارِ حادثه می‌خواست بشكند
    یك لحظه
    از خیالِ پریشانِ من گذشت:
    « بر شانه‌های تو...»
    بر شانه‌های تو
    می‌شد اگر سری بگذارم.
    وین بغض درد را
    از تنگنای سینه برآرم.. به های‌های
    آن جان‌پناه مهر
    شاید كه می‌توانست
    از بارِ این مصیبتِ سنگین
    آسوده‌ام كند.
    اگر تنهاترين تنها شوم.. باز خدا هست
    او جانشين همه نداشتنهاست
    نفرين ها و آفرين ها بی ثمر است
    اگر تمامی خلق، گرگهای هار شوند
    و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد
    تو مهربان جاودان آسيب ناپذير من هستی
    ای پناهگاه ابدی!
    تو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی
    آن باغ
    آن جوي
    آن چمن
    و ...
    تو و من
    در باران
    زير شكوفه باران
    درختان سيب و بادام
    كدام زيباتر است
    واقعيت يا رؤيا؟
    و مرگ شايد
    واقعيتي است
    ديدني‌تر از رؤيا...
    آرام بخواب
    «رؤياي» زيباي من
    آرام!
    درود همزادی مرسی خوبم
    تو چطوری ؟ یه جوری ای انگار خوب نیستی :w05:
    دردهای من
    جامه نیستند
    تا ز تن در آورم
    چامه و چکامه نیستند
    تا به رشته‌ی سخن درآورم
    نعره نیستند
    تا ز نای جان بر آورم

    دردهای من نگفتنی
    دردهای من نهفتنی است

    دردهای من
    گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
    درد مردم زمانه است
    مردمی که چین پوستینشان
    مردمی که رنگ روی آستینشان
    مردمی که نام‌هایشان
    جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
    درد می‌کند

    من ولی تمام استخوان بودنم
    لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
    درد می‌کند

    انحنای روح من
    شانه‌های خسته‌ی غرور من
    تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
    کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
    بازوان حس شاعرانه‌ام
    زخم خورده است

    اولین قلم
    حرف حرف درد را
    در دلم نوشته است
    دست سرنوشت
    خون درد را
    با گلم سرشته است
    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

    درد
    رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
    پس چگونه من
    رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

    دفتر مرا
    دست درد می‌زند ورق
    شعر تازه‌ی مرا
    درد گفته است
    درد هم شنفته است
    پس در این میانه من
    از چه حرف می‌زنم؟

    درد، حرف نیست
    درد، نام دیگر من است
    من چگونه خویش را صدا کنم؟
    زندگی.. نوشتن شعرهای کوتاه
    در شبهای بلند نیست
    اما من فقط نشسته ام
    و شعر می‌نویسم
    برای تو..
    برای گلهای شب بو...
    هرگز باور نمي‌كنم كه سال‌هاي سال، همچنان زنده ماندنم به طول انجامد.
    يك كاري خواهد شد.
    زيستن مشكل شده است
    و لحظات چنان به سختي و سنگيني
    بر من گام مي‌نهند و دير مي‌گذرند
    كه احساس مي‌كنم، خفه مي‌شوم.
    من اکنون احساس می کنم
    بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم
    تنها مانده ام
    و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم
    و اعماق آسمان ساکت را می نگرم
    و خود را می نگرم
    و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ
    این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است
    و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
    که تو این جا چه می کنی ؟
    امروز به خودم گفتم:
    من احساس می کنم
    که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد
    همین و همین
    به ساعت نگاه میکنم
    حدود سه نصف شب است
    چشم میبندم که مبادا چشمانت را
    از یاد برده باشم
    و طبق عادت کنار پنجره میروم
    سوسوی چند چراغ مهربان
    و سایه کشدار شبگردان خمیده
    و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
    و صدای هیجان انگیز چند سگ
    و بانگ آسمانی چند خروس
    از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
    و خوشحال که هنوز
    معمای سبز رودخانه از دور
    برایم حل نشده است
    آری از شوق به هوا میپرم
    و خوب میدانم
    سال هاست که مرده ام
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا