b A N E l
پسندها
202

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی تو باز می گردی
    کوچک ترین ستاره ی چشمم خورشید است
    و اشتیاق لمس تو
    شاید
    شرم قدیم دست هایم را،
    مغلوب می کند

    وقتی تو نیستی
    شادی کلام نامفهومی است
    و «دوستت می دارم» رازی است
    که در میان حنجره ام دق می کند

    وقتی تو نیستی
    من فکر می کنم تو
    آن قدر مهربانی
    که توپ های کوچک بازی
    گل های کاغذین گلدان ها
    تصویرهای صامت دیوار
    و اجتماع شیشه ای فنجان ها،
    حتا
    از دوری تو رنج می برند
    و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟
    اینجا که ساعت و
    آیینه و
    هوا
    به تو معتادند.
    و انعکاس لهجه ی شیرینت
    هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم
    می پیچد.

    ای راز سربه مهر ملاحت!
    رمز شگفت اشراق!
    ای دوست!
    آیا کجاوه ی تو
    از کدام دروازه
    می آید
    تا من تمام شب را
    رو سوی آن نماز بگذارم
    کی؟
    در کدام لحظه ی نایاب؟
    تا من دریچه های چشمم را
    به انتظار،
    باز بگذارم
    هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
    یک فریب ساده و کوچک
    آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
    جز برای او و جز با او نمی خواهی...
    من گمانم زندگی باید همین باشد !
    زندگی شاید همین باشد
    یک فریب ساده کوچک
    آن هم از دست عزیزی که برایت
    هیچ کس چون او گرامی نیست
    بی گمان باید همین باشد ...
    نه!
    كاری به كار عشق ندارم!
    من هیچ چیز و هیچ كسی را
    دیگر
    در این زمانه دوست ندارم
    انگار
    این روزگار چشم ندارد من و تو را
    یك روز
    خوشحال و بی‌ملال ببیند
    زیرا
    هر چیز و هركسی را
    كه دوستر بداری
    حتی اگر كه یك نخ سیگار
    یا زهرمار باشد
    از تو دریغ می‌كند...
    پس
    من با همه وجودم
    خود را زدم به مُردن
    تا روزگار، دیگر
    كاری به من نداشته باشد
    این شعر تازه را هم
    ناگفته می‌گذارم...
    تا روزگار بو نبرد...
    گفتم كه
    كاری به كار عشق ندارم!
    با گریه های یکریز ،

    یکریز ...

    مثل ثانیه های گریز

    با روزهای ریخته

    در پی باد

    با هفته های رفته

    با فصل های سوخته

    با سال های سخت

    رفتیم و ...

    سوختیم و ...

    فرو ریختیم !

    با اعتماد خاطره ای در یاد

    امّا

    .

    .

    .

    آن اتفاق ساده نیفتاد
    .
    اشتباه از ما بود
    اشتباه از ما بود که خواب سر چشمه را
    در خیال پیاله می دیدیــــم.
    دستهامان خالی ..
    دلهامان پر ..
    گفتگوهامان مثلآ یعنی ما .

    کاش می دانستیم هیـــچ پروانه ای
    پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد.
    حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم.

    از خانه که می آیی ؛
    یک دستمال سفید ،
    پاکتی سیگار ،
    گزین شعر فروغ
    و تحملی طولانی بیاور ....
    احتمال گریستن ما بسیار است !

    س.ع.صالحی
    نه کوه قاف
    نه تا آسمان
    نه تا ناهید
    مرا به کوچه محبوب خوب من ببرید

    به کوچه باغ پر از وهم
    - خلوت شاعر -
    به طواف قامت آن سرو
    که سرو باغ ارم را ز خود خجل می کرد
    به روز واقعه
    - تابوت من طواف دهید
    و اسب اشهب شب
    در سپیده دم می راند
    و کوچه باغ که تنها انیس مستی بود
    که عاشقانه ترین شعر تازه را می خواند :

    " مرو ز پیشم و هرگز مکن فراموشم
    من آن شراب زده عاشقم ،
    تو آن معشوق
    که از صراحی چشمت مدام می نوشم "

    بیا به پیش من ای دوست
    - زمانه دشمن خوست
    بیا
    بیا
    که ترا من
    - به وسعت دریا
    به وسعت دنیا
    به وسعت همه کاینات
    دارم ... دوست ...
    با هر زبان كه من بتوانم
    شعري به دلفريبي ناز نگاه تو
    شيرين و دلنشين
    بسرايم
    و آن نغز ناب را
    مثل تبسم تو
    كه شعر نوازش است
    روزي هزار بار بخوانم
    آنگاه
    پيش رخت زبان بگشايم
    .
    دوراز این هیاهو
    دلم کویر می خواهد و
    تنهایی و سکوت و
    آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرونشاند.
    نه دیوار،
    نه در،
    نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
    نه پایی که در نوردد مرزهایم،
    نه قلبی که بشکند سکوتم،
    نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
    ..
    من باشم و
    تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
    و آرامشی که قبل از هیچ طـــــــــــــــــوفــــــــــــــــــانــــــــــی نیست!
    .
    چه روزهایی خوب
    که در من و تو گل آفتاب می رویید
    به شهر شهره شعر و شراب می رفتیم
    به کشهکشان پر از آفتاب می رفتیم
    قلندرانه
    گریبان دردیه تا دامن
    به آستانه حافظ
    خراب می رفتیم
    و چشمهای تو با من همیشه می گفتند
    " رها شو از تن خاکی
    از این خیال که در خیل خوابها داری
    مرا به خواب مبین
    بیا به خانه من
    خوب من
    به بیداری"
    به این فسانه شیرین به خواب می رفتیم
    و چشمهای سیاهت سکوت می آموخت
    ز چشمهای سیاهت همیشه می خواندم
    به قدر ریگ بیابان دروغ می گویی
    درون آن برهوت
    این من و تو ما مبهوت
    فریب خورده به سوی سراب می رفتیم
    ممنون..قشنگ بود..خیلی
    ..
    اینم چند تا شعر گنجشکی :

    پر از رقصیدن گنجشک ها باش
    همیشه بر تن گنجشک ها باش
    به مردم اعتمادی نیست باران
    خودت پیراهن گنجشک ها باش

    ***

    چه خوب این هم صدا را میشناسی
    نگاه آشنا را میشناسی
    من از تو دل نخواهم کَند، باران
    تو که گنجشک ها را میشناسی

    ***
    پر از احساس باران باشد اما..
    درختی در خیابان باشد اما..
    مرا بنویس گنجشکی که یک عمر
    دلش میخواست انسان باشد اما..

    ***
    به گل ها خارها گنجشک دادی
    به گندمزارها گنجشک دادی
    تشکر میکنم در قحطی عشق
    به شعرم بارها گنجشک دادی

    .
    .
    از تمام رمز و رازهای عشق
    جز همین سه حرف
    جز همین سه حرف سادۀ میان تهی
    چیز دیگری سرم نمی‌شود
    من سرم نمی‌شود
    ولی...
    راستی
    دلم
    كه می‌شود!
    اگر ماه بودم.. به هر جا که بودم
    سراغ تو را از خدا می‌گرفتم.

    وگر سنگ بودم.. به هر جا که بودی
    سر رهگذار تو جا می‌گرفتم.

    اگر ماه بودی.. به صد ناز.. شاید
    شبی بر لب بام من می‌نشستی.

    وگر سنگ بودی.. به هر جا که بودم
    مرا می‌شکستی.. مرا می‌شکستی...

    و دیگر جوان نمی شوم
    نه به وعده عشق و
    نه به وعده چشمان تو
    و دیگر به شوق نمی آیم
    نه در بازی باد و
    نه در رقص گیسوان تو
    چه نامرادی تلخی !
    تموم نشده هنو ، تموم بشه مهلوم میشه خوب بوده یا نه :D

    میگم همزادی دیگه سایت شکلک درست نمیکنی؟ هنوز رد شکلکات توی فروم بغلی هست کد یکی از شکلکاش بنل نمیدونم چی چیه! :w12:
    جواب کاملی بود..ممنون!

    به هر حال امیدوارم هرچی که خوبه و دلخواهته برات پیش بیاد...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا