البته دادند درسته
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
البته دادند درسته
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
دوش گفت با من کاردانی تیز هوش
کز شما پوشیده نبود راز پیر می فروش
دوش گفت با من کاردانی تیز هوش
کز شما پوشیده نبود راز پیر می فروش
شود اسان ز عشق کاری چند
که بود نزد عقل بس دشوار
تا کی غم دنیای دنی ای دل داناروزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل مسکین من است
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
یارا یارا گاهی دل مارا به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
نطیر دوست ندیدم اگرچه از مه مهر
نهادم آیینه ها در مقابل رخ دوست
(حافظ)
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است
تا دل شکنی شیوه ی آمال تو شد
چون سایه دل خلق به دنبال تو شد
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
تا چند ز یاران خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من خبر از خویشم نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چو سیل روانه
هزار خويش که بيگانه از خدا باشد
فداي يک تن بيگانه که آشنا باشد
دیدم به خواب دوش که ماهی بر آمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد
ای کاش هر چه زودتر از در در آمدی
یاران چو گل به سایه ی سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
ترا به حسن و طراوت جز این نیارم گفت
که از زمانه بهاری و از بهار چمن
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
ماییم و سینه یی که بود آشیان آه
ماییم و دیده ای که بود آشنای اشک
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره زکه پرسی چه کنی چون باشی
یاد با آنکه چو چشمت بعتابم میکشت
معجز عیسویت بر لب شکرخا بود
در دل ای عشق سخنها با تو دارم اما
عمر بگذشت و حدیث تو به پایان نرسید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |