گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Melted_Boy

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
برف!!

برف!!

بالاخره شیراز بعد از قرن ها برف ریزان شد و لباس سفید پوشید!!!!!!!!!!!!

:w33:I Love this Weather:w33:

 

Melted_Boy

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
حالا که فکرشو میکنم، میبینم اصلا به برف پارو کردنش و دردسرای بعدش نمی ارزه!!!!!!!!!!!!! واقعا آدم از زندگی می افته...!!!!!!!!!!
 

namavar1989

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی چقدر خوب میشود که در حاشیه می رویم
حداقل خیالمان راحت می شود که مسابقه سرعت خیالات دیگران آرمانهایمان را زیر نمی گیرد
من هستم ولی فعلا تو حاشیم. اگر کاری داشتید صدام کنید
:gol:
 

بین نشین

عضو جدید
آموزش

آموزش

سوسیالیسم : دو گاو دارید. یکی را نگه میدارید.دیگری را به همسایه خود می دهید.
کمونیسم : دو گاو دارید. دولت هر دوی آنها را میگیردتا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم : دو گاو دارید. شیر را به دولت میدهید. دولتآن را به شما میفروشد.
کاپیتالیسم : دو گاو دارید. هر دوی آنها را میدوشید.شیرها را بر زمین میریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.
نازیسم : دو گاو دارید. دولت به سوی شما تیراندازیمیکند و هر دو گاو را می گیرد.
انارشیسم : دو گاو دارید. گاوها شما را میکشند وهمدیگر را می دوشند.
سادیسم : دو گاو دارید. به هردوی انها تیراندازیمیکنید و خودتان را در میان ظرف شیرها می اندازید.
اپارتاید : دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید میدهید ولی گاوسفید را نمی دوشید.
دولت مرفه : دو گاو دارید. آنها را میدوشید بعدشیرشان را به خودشان میدهید تا بنو شند.
بوروکراسی : دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه آنهاهفده فرم را در سه نسخه پر میکید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل : دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدنآنها وتو میکند.امریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو میکنند.نیوزلندرای ممتنع می دهد.
ایده الیسم : دو گاو دارید. ازدواج میکنید. همسر شماآنها را می دوشد.
رئالیسم : دو گاو دارید. ازدواج میکنید. اما هنوزخودتان آنها را می دوشید.
متحجریسم : دو گاو دارید. زشت است شیر گاو ماده رابدوشید.
فمینیسم : دو گاو دارید. حق ندارید شیر گاو ماده رابدوشید.
پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید. از هرکدام شیربدوشید فرقی نمی کند.
لیبرالیسم : دو گاو دارید. آنها را نمیدوشید چونآزادیشان محدود می شود.
دموکراسی مطلق : دو گاو دارید. از همسایه ها رایمیگیرید که آنها را بدوشید یا نه.
سکولاریسم : دو گاو دارید. پس به خدا نیازیندارید!!!
 

Hamid_MadNess

متخصص سرامیک
کاربر ممتاز
سلام عزیر میتونی کمکم کنی من چندتا تعریف میخوام

بلد نیستم رشته مهندسی مواد هستم این تعریفا رو الان میخوام دمت گرم


حالت= صورت یا شکلی از ماده یا به اصطلاح فاز مثلا مایع جامد گاز

واکنش= عملی که باعث تولید ماده جدید یا تغییر حالت یا تجزیه ماده بشود مثل واکنش های شیمیایی واکنش های احیا و اکسیداسیون

تعادل= در ترمودینامیک یعنی اینکه تغییرات انرژی آزاد نداشته باشیم به عبارتی فشار و دما ثابت باشد... یا بطور کلی تعادل معیاری است برای اینکه بگیم رفت و برگشت واکنش باهم برابر است.

فاز= بخشی از سیستم که ترکیبات و خواص آن همگن باشد و از لحاظ فیزیکی از دیگر اجزای سیستم معلوم باشد.

مرز= خط مشخص بین دانه های درون مواد چندبلوری که دانه ها را از هم تمییز می دهد.

حالت ثبات= حالتی که مثلا دماثابت باشد ( فکر کنم منظورتون فرایندهای ایزو باشد)

تعادل درونی=یعنی انرژی درونی سیستم ثابت فرض شود.

تعادل بیرونی= یعنی برهم کنش های اعمالی روی مواد در حال تعادل باشند و یا انتروپی سیستم با محیط برابر باشد.(مطمئن نستم که درست باشد.:))

تعادل همگن=متوجه نشدم یا منظور تعادلی باشد که تمام خواص فیزیکی ماده همگن یا یکنواخت فرض شود.:)

تعادل غیر همگن=متوجه نشدم


کاتالیزور= ماده ای که عامل واکنش نیست بلکه روی سرعت اثرگذار است. خواه افزاینده است خوا کاهنده. به دو نوع مثبت و منفی
 

sara.ceramic

عضو جدید
کاربر ممتاز
تعادل همگن : هرگاه سیستمی در یک فاز باشد یا از یک فاز تشکیل شده باشد و توزیع فشار و دما و غلظت و ... در آن یکنواخت باشد تعادل حاصل در این سیستم را تعادل همگن می گویند.

تعادل ناهمگن : اگر سیستمی بیش از یک فاز باشد سیستم غیر همگن گفته می شود و در صورت تعادل سیستم به ان تعادل غیر همگن گفته می شود.
 

morti2

عضو جدید
تبدیل استاندارد AISI to DIN

تبدیل استاندارد AISI to DIN

با سلام میخواسم بدونم چجوری میشه این استاندارد رو از AISI به DIN تبدیل کرد

مروبط به یک فولاد ابزار میشه K190 pm
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت
سکوت
سکوت ...
طنین گامهای خسته بر سردی پل ،
پلی به ارتفاع سقوط ،
موازی جاده های آسفالت شده ،
پرواز مرغان دریایی بر فراز،
و قایقی ، که میشکافد آبی آرام را .
بیداد سرمای زمستان ،
دستها در جیبها شده پنهان .
صورتکهای زیبا و یخ زده در باد
کابوس رنگهای بی جان !
چه سکوت پرهیاهویی ست
در گوش این عابران رنگ به رنگ
که میگذرند هرکدام با شکلی !
اما چه سود ...
مردمان همه کرند و کور !!!


 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
من
نه در پی درمانم
که درد
معنای زندگی ست
معنای هر نفس
و حقیقتی نهان
در پس نگاه هر انسان
تجربه ی نخست آدم و حوا
از پس هبوط
که درد
معنای بودن است
معنای این حضور!!!!
 

Melted_Boy

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
من
نه در پی درمانم
که درد
معنای زندگی ست
معنای هر نفس
و حقیقتی نهان
در پس نگاه هر انسان
تجربه ی نخست آدم و حوا
از پس هبوط
که درد
معنای بودن است
معنای این حضور!!!!

پُک میزنم
محکم و غلیظ
لحظه ای بعد
انفجار دودی سفید
می پرد در چشمم
اشک میریزم
مات و خیس
خیره میشوم
مثل بهمن فرو می ریزد
خاکستر سیگار "بهمن"

سکوت
سکوت
سکوت ...
طنین گامهای خسته بر سردی پل ،
پلی به ارتفاع سقوط ،
موازی جاده های آسفالت شده ،
پرواز مرغان دریایی بر فراز،
و قایقی ، که میشکافد آبی آرام را .
بیداد سرمای زمستان ،
دستها در جیبها شده پنهان .
صورتکهای زیبا و یخ زده در باد
کابوس رنگهای بی جان !
چه سکوت پرهیاهویی ست
در گوش این عابران رنگ به رنگ
که میگذرند هرکدام با شکلی !
اما چه سود ...
مردمان همه کرند و کور !!!



مخیخوامت با این گفته های شیرینی که از خودت در میکنی!!!!
میگم به نظرم یه ارشد ادبیات بگیری بد نیست!!!!!!!

"بهمن" رو خیلی حال کردم!!!!!!!!!!!!
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
مخیخوامت با این گفته های شیرینی که از خودت در میکنی!!!!
میگم به نظرم یه ارشد ادبیات بگیری بد نیست!!!!!!!

"بهمن" رو خیلی حال کردم!!!!!!!!!!!!

مدارک ادبی را نمیخواهم.... ادبیات باید در رگ هایت جریان داشته باشد... باید بتوانی صدای جاری بودن آن را بشنوی... آنوقت تو از هزاران مدرک گرفته بالاتری... میتوانی با احساست زندگی کنی... میتوانی از هر حادثه ای، زیباترین اثر را خلق کنی.... اینگونه هست که دنیا در دستان توانمند تو قرار می گیرد... بیانت روی دیگران اثر بخش می شود....
برای مثال از همین جمله کوتاه شروع می کنیم... " ببین چه بی گدار برای لمس تنت به ساحل می زند... دریا را می گویم" ... کافیست چشم هایت را ببندی و به ندای قلب و احساست گوش دهی... خود را در ساحل تجسم کنی... روی شن های ساحل در غروب غم انگیز بهاری خوابیده باشی... صدایش را میشنوی؟؟؟؟؟ آری... صدای خروشان امواجی است که برای لمس تو می آیند... عشق به همین سادگی می تواند معنی شود.... تلاش برای دستیابی به معشوق... و چه زیباست این تلاش... در این هنگام است که قلبت مالامال از احساس می شود... و تو میتوانی این احساست را به معشوقه ات منتقل کنی... میتوانی او را سرشار از عشقو احساس کنی..
.:surprised::surprised::surprised::surprised:

حال بحث را وسیع تر میکنیم.... تفکرت را تا جایی ببر که باران هم ببارد... باز تجسم کن... چه میبینی؟؟؟ آری... قطرات باران هم به سمت تو می آیند... در اینجاست که بین انتخاب هایت به دام می افتی... تویی که تا چند لحظه قبل از لمس امواج دریا به وجد آمده بودی، خود را در برابر لمس قطرات باران می یابی.... و اینک چه می شود؟؟؟؟ تو در مقابل تعهد به امواج هستی یا تعهد به قطرات باران؟؟؟ انتخابت چیست؟؟؟ تو دل امواج را برده ای... اینک می خواهی به سراغ قطرات باران بروی؟؟؟؟؟ این کارت خیانت نیست؟؟
لحظه ای را تجسم کن که باران تمام شده است و خروش امواج دریا به پایان رسیده است... دیگر نه خبری از لمس تنت توسط امواج است و نه قطرات باران.... صدا را میشنوی؟؟؟؟؟؟ آری... نسیمی به سمتت می آید...اینک چه میکنی؟؟؟؟ او هم تو را با خود به عرش ببرد؟؟؟؟؟؟ او هم اجازه لرزاندن دلت را دارد؟؟؟؟؟؟؟
و این نمونه ای از زندگی روزمره ماست...

ببخشید دوستان.... این ها پس لرزه های ادبی ناشی از به هم ریختن پروژم بود...
 
آخرین ویرایش:

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
مدارک ادبی را نمیخواهم.... ادبیات باید در رگ هایت جریان داشته باشد... باید بتوانی صدای جاری بودن آن را بشنوی... آنوقت تو از هزاران مدرک گرفته بالاتری... میتوانی با احساست زندگی کنی... میتوانی از هر حادثه ای، زیباترین اثر را خلق کنی.... اینگونه هست که دنیا در دستان توانمند تو قرار می گیرد... بیانت روی دیگران اثر بخش می شود....
برای مثال از همین جمله کوتاه شروع می کنیم... " ببین چه بی گدار برای لمس تنت به ساحل می زند... دریا را می گویم" ... کافیست چشم هایت را ببندی و به ندای قلب و احساست گوش دهی... خود را در ساحل تجسم کنی... روی شن های ساحل در غروب غم انگیز بهاری خوابیده باشی... صدایش را میشنوی؟؟؟؟؟ آری... صدای خروشان امواجی است که برای لمس تو می آیند... عشق به همین سادگی می تواند معنی شود.... تلاش برای دستیابی به معشوق... و چه زیباست این تلاش... در این هنگام است که قلبت مالامال از احساس می شود... و تو میتوانی این احساست را به معشوقه ات منتقل کنی... میتوانی او را سرشار از عشقو احساس کنی..
.:surprised::surprised::surprised::surprised:

ببخشید دوستان.... این ها پس لرزه های ادبی ناشی از به هم ریختن پروژم بود...

:biggrin: خیلی باحال بود ! اولین باریه که میبینم یه موادی داره از خودش ادبیات در وکنه !
 

Melted_Boy

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
مدارک ادبی را نمیخواهم.... ادبیات باید در رگ هایت جریان داشته باشد... باید بتوانی صدای جاری بودن آن را بشنوی... آنوقت تو از هزاران مدرک گرفته بالاتری... میتوانی با احساست زندگی کنی... میتوانی از هر حادثه ای، زیباترین اثر را خلق کنی.... اینگونه هست که دنیا در دستان توانمند تو قرار می گیرد... بیانت روی دیگران اثر بخش می شود....
برای مثال از همین جمله کوتاه شروع می کنیم... " ببین چه بی گدار برای لمس تنت به ساحل می زند... دریا را می گویم" ... کافیست چشم هایت را ببندی و به ندای قلب و احساست گوش دهی... خود را در ساحل تجسم کنی... روی شن های ساحل در غروب غم انگیز بهاری خوابیده باشی... صدایش را میشنوی؟؟؟؟؟ آری... صدای خروشان امواجی است که برای لمس تو می آیند... عشق به همین سادگی می تواند معنی شود.... تلاش برای دستیابی به معشوق... و چه زیباست این تلاش... در این هنگام است که قلبت مالامال از احساس می شود... و تو میتوانی این احساست را به معشوقه ات منتقل کنی... میتوانی او را سرشار از عشقو احساس کنی..
.:surprised::surprised::surprised::surprised:

حال بحث را وسیع تر میکنیم.... تفکرت را تا جایی ببر که باران هم ببارد... باز تجسم کن... چه میبینی؟؟؟ آری... قطرات باران هم به سمت تو می آیند... در اینجاست که بین انتخاب هایت به دام می افتی... تویی که تا چند لحظه قبل از لمس امواج دریا به وجد آمده بودی، خود را در برابر لمس قطرات باران می یابی.... و اینک چه می شود؟؟؟؟ تو در مقابل تعهد به امواج هستی یا تعهد به قطرات باران؟؟؟ انتخابت چیست؟؟؟ تو دل امواج را برده ای... اینک می خواهی به سراغ قطرات باران بروی؟؟؟؟؟ این کارت خیانت نیست؟؟
لحظه ای را تجسم کن که باران تمام شده است و خروش امواج دریا به پایان رسیده است... دیگر نه خبری از لمس تنت توسط امواج است و نه قطرات باران.... صدا را میشنوی؟؟؟؟؟؟ آری... نسیمی به سمتت می آید...اینک چه میکنی؟؟؟؟ او هم تو را با خود به عرش ببرد؟؟؟؟؟؟ او هم اجازه لرزاندن دلت را دارد؟؟؟؟؟؟؟
و این نمونه ای از زندگی روزمره ماست...


ببخشید دوستان.... این ها پس لرزه های ادبی ناشی از به هم ریختن پروژم بود...

آقا بیخیال!!!!
مثل اینکه بد تر شد جریان!!!!!!
من اشتباه کردم، من عذر میخوام!!!!
چرا میزنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
 

namavar1989

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin: خیلی باحال بود ! اولین باریه که میبینم یه موادی داره از خودش ادبیات در وکنه !
وقتی انسانی همت می کند در جزیی ترین اجزای جهان به بحث بپردازد
وقتی در تمام واژه های درسنامه مان تنها زیبایی در خلق جهان را نظاره می کنیم
دیگر چگونه می توان دیدگان را بست و از شیارهای مخیله قدرت تخیل و تفکر را گرفت ؟؟؟
اینجاست که قلم ها سرکش می شوند و از اسرار آنچه زبان قاصر از بیان است پرده میکشند
نتیجه اخلاقی :
یک مهندس مواد اگر وارد عرصه شیرین ادبیات نشود جای تعجب دارد
چه بسا بسیار شاعران و متکلمان ی خبره در گوشه کنار های این عرصه لحظات را با جولان قلم شیرین تر می کنند :D
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيدايــــــــــــــم كــــــــــــــن
از اثر انگشت روی فنجان ها
توی كافه ها
از ايستادن پشت ويترين ها
چسبيدن به عروسك ها
به درخت گيلاسی كه به نامم بود
نيمكتي زرد ... رزی سفيد ... روزی برفی
پيدايم كن از لرزيدن زير ترس ... توی گريه
وسط رقصی بندری ... استكان كمر باريك ... شبی تاريك
حافظه ام كجاست؟
خانه ام كجاست؟
خنده ام كجاست؟
پيدايم كن از پاورچين زير پنجره
پنج شنبه ... مترو ... ايستگاه آخر
آخر اسمم چه بود؟
اسمم چه بود؟
پوستم چه رنگی بود؟
پيدايم كن از ردپای كلمات
جلوی سينما ... توی پارك ... انتهای خيابان دراز
خيابانی دراز
ديروزی دراز
روزی دراز
رازم چه بود؟
سايه ام كجاست؟
تهران ... ميدان ولی عصر ... جنب بانك ملی ايران
قسمت اشياء گمشده
پيدايم كن
از ميان سايه های بی نشان اشياء گمشده...!


گمشده از مجموعه شعر با خودم حرف می زنم / روجا چمنكار
 
آخرین ویرایش:

darling2011

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست

مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا
دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی انسانی همت می کند در جزیی ترین اجزای جهان به بحث بپردازد
وقتی در تمام واژه های درسنامه مان تنها زیبایی در خلق جهان را نظاره می کنیم
دیگر چگونه می توان دیدگان را بست و از شیارهای مخیله قدرت تخیل و تفکر را گرفت ؟؟؟
اینجاست که قلم ها سرکش می شوند و از اسرار آنچه زبان قاصر از بیان است پرده میکشند
نتیجه اخلاقی :
یک مهندس مواد اگر وارد عرصه شیرین ادبیات نشود جای تعجب دارد
چه بسا بسیار شاعران و متکلمان ی خبره در گوشه کنار های این عرصه لحظات را با جولان قلم شیرین تر می کنند :D

و چه زیبا واژگان را کنار هم به رقص در آوردی... درود بر تو... آری... حق با توست... گاهی در زندگی فقط باید قلم به دست گرفت و نوشت... گاهی با نوشتن میتوانی سبک شوی... گاهی میتوانی تسکین یابی... و گاهی میتوانی.................. و در آن لحظات است که زندگی را برای خود با معنا و شیرین میکنی.... تو از زندگیت لذت میبری، از درون در آرامشی... در حالی که دیگران... و این آرامش حق توست... زندگی پر معنا در جامعه ای که کمترین اهمیت را به مردمانش می دهد،حق توست... صحبت از جامعه شد... به ناگاه به یاد چرک نویس های زخمی یکی از دوستان افتادم



ترس و نفرتی دارم!
از وطنی،که برای علم،از آن باید رفت.
برای گفتن باید رفت.
برای پرسیدن باید رفت.
ترس و نفرتی دارم ازوطنی که برای مرض برای زندگی و برای انسان بودن هم باید رفت.
نفرت دارم،اما افسوس که از عشق است!
باید بروم!برای قلم دست گرفتن هم باید رفت...



 
آخرین ویرایش:

darling2011

عضو جدید
کاربر ممتاز
برچهره افروخته گل را مشکن
افروخته رخ مرو تو دیگر به چمن
گل را تو دگر خارنکن ای مه من
مشکن به چمن ای مه من قدر سمن

حالا کلمات اول هر مصراع را از بالا به پایین به ترتیب بخوانید
جالبه نه؟
 
آخرین ویرایش:
بالا