میهن مشرقی
عضو جدید
دل در این پیره زن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است..........
دل در این پیره زن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
تو را من چشم در راهم شباهنگامکه می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است..........
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه؟
پر كن قدح باده كه معلومم نيست
اين دم كه فرو برم برآرام يا نه؟
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه؟
پر كن قدح باده كه معلومم نيست
اين دم كه فرو برم برآرام يا نه؟
هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت
از تیغ فیض سایه ی بال هما گرفت
شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ کس بجز از کردگار نگشاید
زمین و چرخ بغیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود و غبار نگشاید
دلم، بشکنه حرفی نیست / حقیقت رو ،ازت میخوامدرخت پر شکوفه
با دو چهره
در برابر نسیم
ایستاده است
نخست : چهره ی پیمبری که باغ را
به رستگاری ستاره می
برد
و چهره ی دگر
حضور کودکی ست
که شیر می خورد
استاد شفیعی کدکنی![]()
دلم، بشکنه حرفی نیست / حقیقت رو ،ازت میخوام
بهم راحت بگو میری / حالا که سرد رویاهام
نمیدونم کجا بود که / دلت رو ، دادی دسته اون
خودت ،خورشید شدی بی من / منم ، دلتنگیه بارون
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادنغمه ی مرغ چمن جان پرور است
لیک در این ساز سوز دیگر است
در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
بازآ که چون خیال شدم از خیال تو
واویلا لیلی!!دوست دارم خیلی!!!
![]()
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتم که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
تعداد دقيق مژه هايت را ميدانم ......دل سرا پرده ی محبت اوست
دیده اییینه دار طلعت اوست
در تمام طول این سفر اگرتعداد دقيق مژه هايت را ميدانم ......
تعجب نکن
زنداني مگر کاري جز شمردن ميله هاي زندانش دارد؟
یـا دیـوار هـاے مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،در تمام طول این سفر اگر
طول و عرض سفر را
طی نکرده ام
در عبور از این مسیر دور
از الف اگر گذشته ام
از اگر اگر به یا رسیده ام
از کجا به ناکجا...
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام
باز هم دویده ام
آنچنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
هر چه میدوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم
راستی
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی!
یـا دیـوار هـاے مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،
و نـمـے شـنـونـد صـدای نـالـه هـاے پـر از بـغـضـم را . .
مـوش هـم مـوش هـاے قـدیـم . . . ! ! !
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را[/QUOTE
از سکوتــه تو دارم خوبیتــ و میفهمم
از نازه نگاهه تو دارم عشقت رو میفهمم
میخوام بین مــن و عشقت
فقط وابستگـــی باشـــــه
نمیخوام پایــ هیچ عشقــــی
میونه قلبهــ تو وا شــــــه
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را[/QUOTE
از سکوتــه تو دارم خوبیتــ و میفهمم
از نازه نگاهه تو دارم عشقت رو میفهمم
میخوام بین مــن و عشقت
فقط وابستگـــی باشـــــه
نمیخوام پایــ هیچ عشقــــی
میونه قلبهــ تو وا شــــــه
همچو آن طفلی که در وحشت سرایی مانده است
دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند
همچو آن طفلی که در وحشت سرایی مانده است
دل درون سینه ام بی طاقتی ها می کند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار...............تو را نصیب همین کرد و این از آن داده است
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار...............تو را نصیب همین کرد و این از آن داده است
تا کم نشوی و کمتر از کم نشوی
وان در صف عاشقان تو محرم نشوی
تویی که کوله بارتُ میبندیُ میخوای بریـــیکی می پرسد اندوه تو از چیست؟!
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟!
برایش صادقانه مینویسم
"برای آنکه باید باشد و نیست"...
تویی که کوله بارتُ میبندیُ میخوای بریـــ
یه روز پشیمون میشیُ میفهمی که مقصریـ
من دیگه طاقت ندارَم ببینمت با اینُ اون
آخه عاااشِقِ تو بودَم نرو با من بمونـ
دنبال بهونه باشی که اونو فردا ببینینمي دانم آيا
اگر لحظه اي بال خوابيدهي اين پرنده
به پرواز هم نه،
به خميازه اي باز باشد،
به هفت آسمان تو
يک ذره برميخورد؟
یک کلبه ی خراب و کمی پنجرهدنبال بهونه باشی که اونو فردا ببینی
شده شب که سر میزاری آرزو کنی بمیری
دم دم های صبح که میشه نفریناتو پس بگیری
شده با خاطره من جلو آیینه بشینی
گر بگیره تنه لبهات جای دستامو ببینی
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سؤال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه میرسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |