shokoufeh94
عضو جدید
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
و آن جا که عرضه داده عشقت امانت خوددوای درد بی درمان تویی تو
همه وصل و همه هجران تویی تو
و آن جا که عرضه داده عشقت امانت خود
هم کوه پست گشته هم چرخ در رمیده
هر جا که نگاه میکنی شیطان است
انگار که قحطی خدا امده است....
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استتو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندامت که در این دامگه چه افتاده است
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرونتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندو به پیمانه زدند!
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد ....
دانی که چرا سر نهان با تو نگویمدرود بر دل من باد کز ستم کیشان
ستم کشیده ولی بار منتی نکشید
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانی ات کنند
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد/ بختم ار یار شود رختم از این جا ببردشیشه ی پر اشک دارم نیز من
ژنده ی برچیده ام بهر کفن
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد/ بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.............
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.............
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم خور دوسه پیمانه
هر آب روی که اندوختم زدانش و دین
نثار خاک ره ان نگار خواهم کرد..............
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم/ نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف
تا بحدیست که اهسته دعا نتوان کرد..................
دل در این پیره زن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |