من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش........از دیگران حدیث جوانی شنیده امیعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف // این گریه که من دور از لب خندان تو کردم.
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش........از دیگران حدیث جوانی شنیده امیعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف // این گریه که من دور از لب خندان تو کردم.
یارب زکرم دری به رویم بگشا/راهی که دراو نجات باشد بنما
مستغنیم ازهردوجهان کن به کرم/جزیاد تو هرچه هست بر از دل ما
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش........از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
امد اما در نگاهش ان نوازش ها نبود // چشم خواب الوده اش را مستی رویا نبود...
من از آن روز که در بند توام آزادم/پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنیدموی سپید را فلکم رایگان نداد........این رشته را به نقد جوانی خریده ام
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دارم هوای صحبت یاران رفته را.........یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس//توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی........مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدیاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد ....دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند/من در ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
دوست ان باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن، از ما عوض نشد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد...
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه زدو ابروی تو می سازم
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم ؟//طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم/چون سیم نداریم ز کَس بیم نداریم
منم چون شاخ تشنه در بهارانما را به تو سریست که کس محرم ان نیست // گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرانوش دارویی وبعد مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام ازپاچرا
من ارچه عاشقم ورندومست ونامه سیاهآه کز طعنه ی بدخواه ندیدم رویت
نیست چون اینه ام روی ز اهن چه کنم
من ارچه عاشقم ورندومست ونامه سیاه
هزارشکرکه یاران شهربی گنهند
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل//من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویتدام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ورنه ادم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل//من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو که هر دم به دیارش بروی باد صبا.....آخر از سوی نگارم چه پیام است به ما
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل//من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزاربازی از این طرفه تر بر انگیزد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |