تورا قسم به عالم منم طاقت ندارمشب شکست
عهدی شکست
بر دلم آهی نشست
میگم بمون همیشه می گی بازم نمیشه
تورا قسم به عالم منم طاقت ندارمشب شکست
عهدی شکست
بر دلم آهی نشست
هیچ فرقی نکردی،
همونی بودی که از اول دیده بودمت .
تو حواصت نبود، روت به یه طرف دیگه بود که یه آن برگشتی و منو دیدی.
فقط خیره نگاه کردی...
یادته...
یادته که عشقمون با یه نگاه شروع شد....
یادته فقط نگاه بود و لبخند ...
ویادته که با نگاه هم تموم شد...
می خوام بدونم که یادته با نگاه هامون چه خاطره ها داشتیم...
نه..
یادت نیست...
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
درنهانخانه ی جانم،گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید.
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار ... کرده ام خاطر خود را بتمنای تو خوش
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
در اندیشه چنان مستِ خرابم
که دیگر می نیاید نیز خوابم
( اسرار نامه
عطار نیشابوری )
مرا لا به لای کدام خاطره جا گذاشته ای
که اینقدر،
بوی تو را می دهم؟!
به کدام ارزو پیوند داده ای
که اینقدر،
احساس سنگینی می کنم؟!
برای کدام تنهایی
نگاه داشته ای؟!
تو را انتظاریست بانو
ما
وصله ناجور نیستیم.
"روح ا... ساریجلو"
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجا به کجا می فرستمتترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
درسرکارخرابات کنند ایمان را
ای دل گر از آن چاه زنخدان بدرآیی......هرجا که روی زود پشیمان بدر آیی...ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
درسرکارخرابات کنند ایمان را
ای دل گر از آن چاه زنخدان بدرآیی......هرجا که روی زود پشیمان بدر آیی...
یک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
یاد باد انکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل خون دیده ی ما شاد نکرد
در گفتــن و شنیــدن جملـۀ " دوستـــت دارم " چـــه هســـت ؟
که کسـی که میگــویـد
عاشــق تر میشـود و
کسـی که میشنـــود بی تفـــاوت تر ....
در "تو" !
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد...زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
وان که گيسوي تو را رسم تطاول آموخت.......هم تواند کرمش داد من غمگين داددر "تو" !
خلاصه کردم ...
ای کاش !
یک بار ...
تنها همین یک بار ...
تکرار می شدی !
تکرار ...
و ...
به آتیش میکشیدی این فاصله ها رو ...
در گیسوان آن زن افسونگروان که گيسوي تو را رسم تطاول آموخت.......هم تواند کرمش داد من غمگين داد
مرا کس نخواهد خريدن به هيچ/به ديوانگي در حريرم مپيچدر اندیشه چنان مستِ خرابم که دیگر می نیاید نیز خوابم ( اسرار نامه عطار نیشابوری )
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دارمرا کس نخواهد خريدن به هيچ/به ديوانگي در حريرم مپيچ
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
ای دل اگر چه بی سر و سامان تر از تو نیست
چون سایه سر رها کن و سامان نگاه دار
من ایستاده تا کنمش جان فدا چوشمعروزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ، ننمایی وطنم...
من ایستاده تا کنمش جان فدا چوشمع
اوخودگذربه ما چونسیم سحرنکرد
توروتنهارهاکردوشدم من ناجی دستاتدفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
توروتنهارهاکردوشدم من ناجی دستات
حالاکه اومده میگی جداشه دستم ازدستات
نبودی............تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
نکندیوسف عمرم رودازمصرخیالتنبودی............
نیستی.....................
نجابت یعنی ازباغ نگاهت به رسم عاطفه یک پونه چیدن.............................
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |