داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی........مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد ....دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد
داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی........مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدیاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد ....دوستی کی آخر امد دوستداران را چه شد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند/من در ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
دوست ان باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن، از ما عوض نشد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد...
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه زدو ابروی تو می سازم
دانی که چرا سر نهان با تو نگویم ؟//طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم/چون سیم نداریم ز کَس بیم نداریم
منم چون شاخ تشنه در بهارانما را به تو سریست که کس محرم ان نیست // گر سر برود سر تو با کس نگشاییم
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرانوش دارویی وبعد مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام ازپاچرا
من ارچه عاشقم ورندومست ونامه سیاهآه کز طعنه ی بدخواه ندیدم رویت
نیست چون اینه ام روی ز اهن چه کنم
من ارچه عاشقم ورندومست ونامه سیاه
هزارشکرکه یاران شهربی گنهند
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل//من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویتدام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ورنه ادم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل//من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو که هر دم به دیارش بروی باد صبا.....آخر از سوی نگارم چه پیام است به ما
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل//من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزاربازی از این طرفه تر بر انگیزد
زبانم را نمی دانیهمه را با هم و با عشق بچين
ولي از ياد مبر :
پشت هر كوه بلند، سبزهزاري ست پر از ياد خدا
و در آن باز كسي ميخواند
كه خدا هست ، خدا هست هنوز ..
در نماز تو خدایا بدنم می لرزد // چون به لب نام تو آرم سخنم می لرزذ
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد......حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
در نماز تو خدایا بدنم می لرزد // چون به لب نام تو آرم سخنم می لرزذ
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
دارد دل من صد غم و غمخوار ندارد // این کودک بیمار پرستار ندارد.
قاصدک هان چه خبر آوردی // از کجا وز که خبر آوردی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |