«اسیرعشقشدن، چاره ی خلاص من است»
برای خوب شدن ای همه وجود، بیا!
زیاد سعی نمودم، ولی چه سـود، بیا!
بَدی بدون تو از دل نمـی رود بیـرون
گناه یکسره بی چـاره ام نمـود، بیا!
«سیـاه نامه تـر از خـود کسـی نمی بینم»
همین که غیر تو هرکس مرا ستود، بیا!
به روی آتــش آهــم نَمـی ز دیــده بریز
بیا که سوخت دلم دَر غُبار و دود، بیا!
به شام غربت مادر همیشه رازی هست
به اذن اوست که دل می کند صعود، بیا!
چه مادری، چه مقامی، که "لیله القدر"ست
گرفته دامـن او را به قــحط جود، بیا!
یگــانه منتقـــم او، چــرا نمی آیــی؟!
دوباره نیمه ی شــب شد وَ دل سرود: بیا!
من از تو بی خبــرم این مرا بســـوزاند
همیـن که صبـــر و قرار مرا رُبود، بیا!
کدام لحظه؟ کجــا؟ ای بقیـــه ی عترت
ســـوار مرکــب تو می کنـــد فرود، بیا!
به خون اصـغر مظلوم، زینـب مضـــطرّ
به لحظه ای که سَری جز به نِی نبود، بیا!
سلام بر تو که هر صبــح و شـام گریانی
بــه داغ علقمـــه و صـورت کبـــود، بیا!
ســـلام بر تو و بر خواندنـت دعـای فرج
تو را به اشک، به هنگامه ی سجود، بیا!
برای شیـــعه ی خود می نمــایی استــغفار
تو ای محبّـــت حـق، مـظـهر وَدود، بیـا!
ســــلام بر تو و بر انتــــقام خونیـنـت
قیامتــی اسـت قیامــت، تمــامِ بود، بیا!
سـلام بر تو به هنگام حمـد و تکبیـرت
دمی که برکَنی از ریشه اش یهود، بیا!
سلام بر تو و بر لحظه ای که می آیی
بیا و زود بیـــا؛ آفرین، درود، بیا!
برای خوب شدن، راه بی تو، بیراهه ست
به هرطـرف بروم می کنــم رکود ، بیا!
«اسیر عشق شدن، چاره ی خلاص من است»
تــو را به حضـرت عبـّاس، عشق! زود بیــا!