سلامممم بچه ها
خوبین؟
من امشب 3 ساعت طول می کشه تا سایت باز کنم
سلام
حالتو نمیپرسم که 3 ساعت طول نکشه جواب بدی...
سلامممم بچه ها
خوبین؟
من امشب 3 ساعت طول می کشه تا سایت باز کنم
خب دوستان منم برم لالا....فردا ظهر كلاس دارم
شب خوش
چايي هم تا فردا شب منتظر باشين![]()
خب دوستان منم برم لالا....فردا ظهر كلاس دارم
شب خوش
چايي هم تا فردا شب منتظر باشين![]()
ندارم بی خبرم میگذرونیم دیگه....
الان بگو دیگه... بذار حدس بزنم میخوای بیای مشهد؟؟؟
سلامسلامممم بچه ها
خوبین؟
من امشب 3 ساعت طول می کشه تا سایت باز کنم
خب 11.5 كلاس دارم بايد 10 حركت كنم و 8 صبح پا شم درسامو مرور كنموقتی میگم چاخالو نگو نه فردا ظهر کلاس داره الان میخوابه که یه وقتی خواب نمونه![]()
ممد صادق جان مگه شما اقای استاد ممدصادق شهامفر نیستی که ذخیره درس میده؟سلام آقا مقصود گل
میگم داش منو با استاد دانشگات یوقت اشتباه نگرفتی پسر؟
الان اینارو با من بودی؟![]()
چیزه، یک دو سه، امتحان میشه، آقا من کوچیک همه بروبچ با صفای این کرسی و اون کرسی و کلا هر چی کرسیه تو دنیاست که توی همشون این آقا مقصود یه دونست ...
راستی خدا کنه داش مقصود عزیز، ایشالا که صد و اندی سال زنده و سلامت باشی عزیز...
خب درست اومدی ...
ولی قصه گومون هنوز گرم نشده صداش ...
خوش اومدی ...
همین که سالم و خوبی و اان پیشمونی خدارو صد هزارمرتبه شکر ...
جانم؟ میگم حمید جان شما علم غیبی چیزی نداری پیش خودت؟ جدی جدی حدس درست میزنی همون بار اول ...
quote]
کی محمد جان نمیدونی چقدر خوشحال شدم
من دارم ميرم ميذارين يا نه؟همین که سالم و خوبی و اان پیشمونی خدارو صد هزارمرتبه شکر ...
جانم؟ میگم حمید جان شما علم غیبی چیزی نداری پیش خودت؟ جدی جدی حدس درست میزنی همون بار اول ...
سلام
به به، بچه ها برید کنار خانوم مهندس تشریف آوردن، راهو باز کنید، برید کنار، یه جا واسه خانوم مهندس درست کنید، پاشو پاشو یاسمن خانوم مهندس بشینن ...
بدو برو یه چایی واسش بیار که ختگیشم در کنه ...
شبت بخیر و خوشی یاسمن خانومه چاخ ...خب دوستان منم برم لالا....فردا ظهر كلاس دارم
شب خوش
چايي هم تا فردا شب منتظر باشين![]()
باشه عزیز...محمد جان من دیگه نمیتونم بیدار بمونم داره چشام میره همم فردا 9 باید جای باشم...
دوستای گل ممنونم از همتون شبتون بخیر
ما کوچیک هر چی داش مقصود با مرامم هستیم ...ممد صادق جان مگه شما اقای استاد ممدصادق شهامفر نیستی که ذخیره درس میده؟
اگه نیستید من تموم حرفام وپس میگیریم ما رو باش که داریم یه ساعت واسه کی این همه دستمال و مواد شوینده تلف میکنیم .
اقا جون دوتا مایع ظرفشویی سه تا پودر واست حروم کردیم چه احمقی بودیم ما
----------------------------------
شوخی کردم تو عزیزمی
نمیدونم چیه که وقتی تو رو میبینم یه حس خوبی دارم .نکنه مهره مار داری شلوغ؟
جواب دادم که عزیز ...![]()
گفت : «می ... می خوری مـ ... مـ ... محبوبه ؟»
كیسهی پفك را گرفت جلوم . گفتم : «بچه شدی تو هم ؟» . دستش را عقب كشید . یك سال می شد كه عروسی كرده بودیم . از روی مبل بلند شد . قد بلند بود و لاغر . رفت كنار پنجره و پرده كركره را بالا داد . نور ، هجوم آورد توی هال . تلویزیون روشن بود . گفت : «تا ... تا ... تازه اومـ ... مدن ؟ » .
نگاهش به پایین بود . به خانهی ویلایی آن طرف كوچه انگار . چند ماهی بود كه خالی بود . گفتم : «دو سه روزی می شه . تو ماموریت بودی» . توی یك شركت ساختمانی كار می كرد . از كیسهی پفكی كه دستش گرفته بود ، یكی برداشت : «چند نـ ... نفرن؟ » .
بلند شدم و رفتم كنارش . گفتم : «سه نفر» .
گفت : «هـ ... هـ ... همین حالاش كه سـ ... سه نفرن»
دختر و پسر كوچكی توی حیاط ، لای درختهای خانهی ویلایی دنبال هم میدویدند. گفتم :« اینا كه دوتان» .
ابروهای كلفتش را بالا داد و با انگشت اشاره كرد : «نیگا ، این یـ ... یك ، این د...دو ، اینم
سـ ... سـ .... سه » .
دست هام را روی سكوی پنجره گذاشتم . بازویم را گرفت و كنارم كشید : «كـ ... كنار بیا
خـ ... خره می بیننت » .
روبرومان ، پشت شیشه های قدی خانهی ویلایی ایستاده بود . تاپ قرمز تنش بود و دامن گلدار سفید پایش . رفته بود بالای چهارپایه و شیشه را از داخل دستمال میكشید.
گفت :«با شوهرش می ... می ... میشن چـ ... چهار تا » .
گرمم شده بود . از كنار مبل و تلویزیون گذشتم و رفتم توی آشپزخانه . گفتم : «نداره».
بالا تنه اش را از پشت پیشخوان می دیدم . خودش را مثل بچه ها پشت ستون كنار پنجره قایم كرده بود . گفت : «تـ ... تو از كجا می ... می دونی؟» .
كولر را روشن كردم . یك استكان از جاظرفی برداشتم :«چایی كه نمی خوری؟». چیزی نگفت . تیشرت مشكی اش تنش بود . چای ریختم . گفتم :«خودتو نمال به دیوار ، گچی می شی » . كمی از ستون فاصله گرفت .
«دیروز كه رفته بودم خرید ، دیدمش . با هم برگشتیم».
یك دانه پفك توی دهانش گذاشت : «خب ؟ » . وقتی گیر می داد به چیزی ولكن نبود . استكان چای را برداشتم و از آشپزخانه بیرون آمدم : «هیچی ، زن خوبیه ، میگفت شوهرش دو سال پیش مرده ». نشستم روی مبل . باد كولر می زد به صورتم . تلویزیون چیزی نداشت . كنترل را برداشتم و خاموشش كردم . كنار پنجره ، سیخ ایستاده بود .
«نمییای بشینی ؟» .
كیسهی خالی پفك را از پنجره انداخت بیرون . از توی قندان یك قند برداشتم و گفتم: «امروز بریم خونه مامان اینا؟» .
نشست كنارم : «نه مـ ... محبوبه خیلی خـ ...خـ ... خستم» .
یك قلپ چای خوردم :«تو هم كه یا نیستی ، یا خسته ای» . خم شد طرفم و خواست پیشانی ام را ببوسد . ریش هاش پوستم را اذیت می كرد . خودم را عقب كشیدم :«چاییم ریخت ...» . بلند شد و رفت توی اتاق خواب :«ما...ماشاا... د...د...دو تا بچه».
گفتم :«حسودیت می شه ؟» .
صداش از اتاق خواب آمد :«بـ ... بـ ... به شوهرش؟»
داد زدم : «حرف دهنتو بفهم » . از اتاق بیرون آمد . دستش به شلوارش بود . شلوارش را بالا كشید :«مـ ... مـ ... مگه من چـ ... چی گفتم؟» .
به پنجره نگاه كردم : «حرف مفت می زنی دیگه ؛ همة زحمتش با منه » .
كمربندش را سفت كرد و گفت :«می گی چـی ... چیكار كنم؟ مـی ... می خوای خـ ... خودم جات ... ؟ » .
بلند شدم و رفتم كنار پنجره :«خفه شو حامد» . حالم خوب نبود . احمق فقط فكر خودش بود . داد زد : «یـ ... یـ ... یعنی تو ا... ا... از اون ... از اون ...» .
زن هنوز داشت دستمال می كشید . به پایین شیشه رسیده بود . بچه ها پیدا نبودند . گفتم :«آره ، كمترم . خیلی ناراحتی ؟ » . چیزی به دیوار هال خورد . شیشهی عطرش را كوبیده بود به دیوار. دستهاش را مثل دیوانه ها توی هوا تكان داد : «آره لعنتی ، ناراحتم.می فهمی لامصب ؟ ناراحتم ».
به روی خودم نیاوردم . .
صورتش سرخ شده بود . نفس نفس می زد . رفت سمت در . كفشهاش را از روی جاكفشی برداشت : «من می رم خیر سرم قدم بزنم » .
خیلی وقت بود صداش را اینقدر روان نشنیده بودم . پوزخندی زدم و گفتم : «خوش اومدی ».
در را محكم بست . می دانستم شب نشده منت كشی می كند . پنجره را باز كردم . صدای پاهاش را كه انگار پله ها را دو تا یكی می رفت پایین ، می شنیدم . بوی عطر داشت خفه ام می كرد . توی كوچه پیدا شد . ایستاد وسط كوچه و به بالا نگاه كرد . خودم را كنار كشیدم و پشت ستون قایم شدم . سرش را تكان داد و رفت زیر ساختمان . گریه ام گرفته بود . پرده كركره را پایین دادم . زن لعنتی روبرو دیگر نبود . از روی خورده شیشه ها پریدم و نشستم روی مبل . دماغم را بالا كشیدم . تلویزیون را روشن كردم :«یك مرد كلاه به سر روی یك گاو زخمی نشسته بود و با گاو به این طرف و آن طرف می پرید».
كلید را انداخت به در و وارد شد . سرم را سمت پنجره برگرداندم . با كفش آمد و ایستاد روبروم . گردنش را مالید و گفت :«چیزی نـ ... نـ ... نمی خوای و...واسه خونه ؟»
چرا من چای می خواممن دارم ميرم ميذارين يا نه؟
در ضمن نگار دوست نداره امشب به تو يكي چايي بده(ماجراي ديشب)
اصلاً نگارم چايي نمي خوره چون خسته ست مي خواد راحت بخوابه نه اينكه تا صبح بيدار بمونه
باباي![]()
از شوخی گذشته دوستتون داریم شاید در اون حد نیاشه اما کم هم نیست .
زندگی با عشق ورزیدن به دیگرون که معنی پیدا میکنه .امتحان کنید حس خوبی داره وقتی به کسی میگی دوسش داری واقعا حس قشنگی به ادم دست میده حس میکنی زنده ای و زندگیت داره بهت لبخند میزنه .یادتون باشه دوست داشتن فقط مال همسران نیست همه رو میتونید دوست داشته باشید .
منم برم دیرم شد بای.
از شوخی گذشته دوستتون داریم شاید در اون حد نیاشه اما کم هم نیست .
زندگی با عشق ورزیدن به دیگرون که معنی پیدا میکنه .امتحان کنید حس خوبی داره وقتی به کسی میگی دوسش داری واقعا حس قشنگی به ادم دست میده حس میکنی زنده ای و زندگیت داره بهت لبخند میزنه .یادتون باشه دوست داشتن فقط مال همسران نیست همه رو میتونید دوست داشته باشید .
منم برم دیرم شد بای.
می بینم دیشب ماستاتو کیسه کردیسلام
به به، بچه ها برید کنار خانوم مهندس تشریف آوردن، راهو باز کنید، برید کنار، یه جا واسه خانوم مهندس درست کنید، پاشو پاشو یاسمن خانوم مهندس بشینن ...
بدو برو یه چایی واسش بیار که ختگیشم در کنه ...
خواهش میکنم، قابلی نداشت، بفرمایید صندوق حساب کنید ...مرسی که برام قصه گفتی... منم دیگه می رم بخوابم...
شب بخیر![]()
چی شد پس؟ شما ک به ما میگفتی عمله بنا، ماست فروشم شدیم؟می بینم دیشب ماستاتو کیسه کردی
![]()
میگم آقا وحید امشب حسابی فعالیتت کم بود ها، باز دیشب بیشتر شب بخیر گفت به همه رسید ...شب بخیر
میگم آقا وحید امشب حسابی فعالیتت کم بود ها، باز دیشب بیشتر شب بخیر گفت به همه رسید ...![]()
دیشب اضافه کاری داشتم
آهان خب پس بگو ...
خب چه خبرا آقا وحید؟ خوش میگذره؟
درسا چطوره؟ راستی رشتت چی بود؟
خب به سلامتی ...میگذره ...خوش بودنشو نمیدونم
درسا هم خوبه ...فردا صبح کلاس دارم تا الان بیدارم
کامپیوتر
جوابشو ندهخب به سلامتی ...
خب چرا بیداری؟ نمیتونی بخوابی؟
ترم چند هستی عزیز؟ چه مقطعی؟ ببخش که دارم فضولی میکنم ولی اگه دوست داری بگو ...
جوابشو نده
وگرنه تا صبح می پرسه
خیلی خاله زنکه
من خاله ندارم!خوبه حالا از تو نپرسیدم چیزی ...
خالت چی شده؟ زنگ زده بهتون؟ چیزیش که نشده خدای نکرده ...![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |