گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
به گزارش گلستان بلاگ به نقل از وبلاگ دست خط من :
چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم

و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم…

پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است…

شهدا شرمنده شمائیم…/

زمانه بر سر جنگ است یا مهدی مددی
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
رفته بودم بيمارستان براي ملاقات محمد حسين، نمي دانستم در کدام اتاق است. همينطور از داخل سالن عبور مي کردم. يکدفعه صدايم کرد. خودش بود گفت: مادر بيا اينجا!

وارد اتاق شدم. خودش بود. محمد حسين من! اما به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود!! بعد از کمي صحبت گفتم: مادر چطور من را ديدي!؟ مگر چشمانت...

اما هر چه اصرار کردم بحث را عوض کرد و جواب نداد!
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
کارنامه فارغ التحصیلی

کارنامه فارغ التحصیلی

 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
از جبهه برگشته بود. به‌اتّفاق عدّه‌ای از همکاران، از جمله یکی از معاونین اداره‌ی مخابرات، برای دیدنش رفتیم خانه‌شان.
آن‌روز، پسر خردسالم را هم‌راه خودم برده بودم. موقع پذیرایی که رسید، احمد ابتدا از پسرم پذیرایی کرد.
مطمئن بودم اگر هر کدام از ما میزبان بودیم، ابتدا از معاون اداره پذیرایی می‌کردیم، ولی احمد عقیده داشت: «بچّه‌ها مقدّم هستند.»
شهيد حاج احمد عبدالهي
 

nafis...

مدیر بازنشسته
بعد از عملیات مرصاد توی اردوگاه کوزران مستقر شدیم، هم استراحت و هم اینکه پاکسازی.
یه روز صبح با چند تا از بچه‌های گروهان بلند شدیم بریم بالا‌ترین نقطه کوه کوزران رو یه گشتی بزنیم.
با تجهیزات کامل حرکت کردیم. احتمال می‌دادیم تا شاید تعدادی از منافقین به پناهگاههای بالای کوه رفته باشند و شاید هم احتمال حمله مجدد.
اما وقتی بالای کوه رسیدیم از صحنه‌ای که دیدیم متوجه شدیم که اونا ترسو‌تر از این بودند که بخواهند دوباره تجهیز بشن و به ما ضربه بزنند.
همینطور که از یال کوه بالا می‌رفتیم تا به قله برسیم کم کم بوی بدی به مشاممون می‌رسید. هر چه به بالای کوه نزدیک‌تر می‌شدیم بوی تعفن ما رو بیشتر اذیت می‌کرد تا اینکه رسیدیم نزدیک یه پناهگاه.
اینجا بود که فهمیدیم اون بوی بد از چیه. تعداد ده دوازده جنازه از منافقین رو دیدیم که دراز کش بغل هم خوابیده بودند و دسته جمعی خودکشی کرده بودند.
اینه عاقبت کسانی که از خدا غافل می‌شن و در مقابل مردمی قرار می‌گیرن که فرزندانشون رو برای حفظ اسلام و نظام اسلامی فدا کردند.


امروز سالروز عملیات مرصاد هست
پسرخاله من برای این عملیات رفت و دیگه برنگشت حتی پیکر پاکش
:w05:
گاهی ماجرای یعقوب پیامبر رو میخونم که در فراق یوسف سوی چشماشو از دست داد، یاد خاله عزیزم میفتم.
خیلی وقته از گریه سوی چشماش کمتر شده که حتی گریه کردن هم براش ضرر داره
:(
حالا با هر شهید گمنامی که میاد نه تنها دل خاله عزیزم بلکه دل همه ی ما ......:w05:
روح همه بچه‌های شهید عملیات مرصاد شاد
:heart::gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهیدی که اولین بار عکس امام را به من داد!

عملیات که می‌شد، گونی را از گلوله‌های آر.‌پی.‌جی پر ‌و بین بچه‌های آر‌پی‌جی‌زن‌ پخش می‌کرد. به او می‌گفتمک غلامرضا بیا پشت اسلحه بنشین، می‌گفت: من پشت اسلحه بنشینم، تو پشت اسلحه بنشینی، دیگری هم بنشیند، کی می‌خواهد مهمات بیاورد؟
کد خبر: ۳۶۵۵۵۸
تاریخ انتشار:
۲۷ آذر ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۰​
-
18 December 2013​
در ‌آذر‌ماه هر سال، دو بار نام دانشجو می‌درخشد: ۱۶ آذر: روز دانشجو و امروز ‌۲۷ آذر‌ روز وحدت روحانی و دانشجو. در فهرست شهدای هشت سال دفاع مقدس، نام دانشجویانی می‌درخشد که در راه دفاع از ایران و ارزش‌های انقلاب اسلامی از هستی خویش گذشتند و در برابر دشمن متجاوز ایستادند.

شهید غلامرضا سگوند از دانشجویانی بود که دست‌نوشته‌های او در کتابی با نام یادداشت‌هایی برای فردا توسط آقای منوچهر مهدی‌پور تدوین و انتشارت نیلوفران آن را منتشر کرد. کتابی خواندنی از دانشجویی که در ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید.
حکایات و روایاتی از زندگی این شهید را زینت بخش مطالب امروز تابناک کرده‌ایم تا خاطره رشادت و ایثار دانشجویان شهید را از یاد نبریم.

در هنگام بازداشت هیچ کس را «لو» نداد


بنده و شهید غلامرضا سگوند از سال ۵۶ با همدیگر آشنا شدیم. در مسجد صاحب الزمان جلسهٔ قرآن داشتیم و فعالیت‌های انقلابی از جمله اعلامیه‌های امام را پخش می‌کردیم. به همین دلیل، او را دستگیر کرده و به پاسگاه بردند‌. ساعت ۱۱ شب‌ آزادش کردند. وقتی آمد، از او پرسیدم غلامرضا نبودی؟ گفت: مرا به پاسگاه بردند تا از من اطلاعاتی راجع به چگونگی فعالیت‌های انقلابی دوستان بگیرند، ولی من مطلبی لو نداده‌ام.

برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 615x441 پیکسل میباشد



‌بعد‌ها متوجه شدیم که در آن شب دستگیری، آب جوش ‌روی بدن شهید ریخته بودند تا از وی اعتراف بگیرند که موفق نشده بودند.

راوی: محمدحسین باغبان

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معلم قرآن ما بود

با پیروزی انقلاب اسلامی و با توجه به آگاهی‌هایی که نسبت به اهداف انقلاب داشت با تشکیل جلسات قرآن در مسجد جامع شهرک، تلاش بسیاری برای جذب کودکان و جوانان بابت حضورشان در جلسات قرآن آغاز کرد و فردی تأثیر‌گذار در بین آحاد جوانان آن زمان بود. این مربی قرآن پیش از هر چیز و هرگاه که می‌خواست سخنی بگوید، خود بدان گفته عمل ‌و با رفتار خود جوانان را با مبانی دین و قرآن و اهداف انقلاب و افکار امام خمینی (ره) آشنا می‌کرد.

او برای ترویج جلسات قرآن به درب منازل جوانان می‌رفت و از آنان درخواست همکاری و حضور در جلسات مسجد جامع را می‌نمود و با حضور خود در میادین ورزشی از اعضای جلسات می‌خواست ‌با ورزش خود را برای پیاده شدن اهداف انقلاب آماده کنند.
با آغاز نخستین‌ روزهای انقلاب با دوستان و هم‌فکرانش به ویژه شهید کرمعلی خسرو آبادی نسبت به تغییر نام شهرک خسرو به نام شهرک امام خمینی اقدام کردند.

راوی: قنبر محمدی

امام خمینی (ره) مراد و مرشد او بود


ما در زمان شکل‌گیری انقلاب و تظاهرات و راهپیمایی‌ها، ‌کوچک بودیم. یادم می‌آید که شهید سگوند بیرقی دست من داد و گفت: این پرچم ابوالفضل است که برایش سینه می‌زنی. این را می‌گیری و جلوی صف راهپیمایی می‌ایستی. ما هم با راهنمایی شهید سگوند در راهپیمایی شرکت می‌کردیم.

‌یادم می‌آید اولین عکسی که من از امام خمینی دیدم از جیب شهید سگوند در‌آورده شد. می‌گفت: این را می‌شناسی؟ این آقای خمینی است که شاه جنایتکار او را تبعید کرده، گفتم تبعید یعنی چه؟ گفت: یعنی ایشان را از اینجا از مملکت بیرونش کرده. ایشان خواهان گسترش دین اسلام است ولی این شاه ملعون به خاطر این اسلام‌خواهی ایشان را تبعید کرده است.

شهید سگوند از جهت‌گیری سیاسی فقط ذوب در گفتار و رفتار و اندیشه‌های امام خمینی بود. زمان رفتن به جبهه می‌گفت که می‌روم به فدای سر امام بشوم، من می‌روم تا خط امام و انقلاب بماند.

یک سال ماه محرم، برای مراسم نماز جماعت یک روحانی به شهرک آمده بود. همیشه بعد از پایان نماز، شعار خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، گفته می‌شد، ولی آن روحانی مخالفت می‌کرد و می‌گفت: من دوست ندارم این شعار را بدهید.

‌شهید غلامرضا سگوند تنها کسی بود که رفت و به او گفت: ما پشت سر کسی که مخالف جنگ و حضرت امام خمینی است، نماز نمی‌خوانیم. لطفاً دیگر تشریف نیاورید. سپس به جلوی صف نماز جماعت رفت و خطاب به مردم گفت: ارزش نماز خواندن پشت سر کسی که از دعا کردن برای امام و رزمندگان در جبهه بدش بیاید، خیلی پایین است.

دکتر عبدالمحمد کرد‌نژاد

به دیدگاه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بسیار علاقه‌مند بود


در خصوص فاجعه هفت تیر شهید از خط مقدم به عقبه آمد. در آن هنگام، عقبهٔ جبهه عنکوش بودیم. یکباره‌‌ سرش را روی شانه‌ام‌ گذاشت و شروع‌ کرد بلند بلند گریه کردن. می‌گفت بدبخت و بی‌کس شدیم. گفتم: چه شده؟ گفت: حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند. خیلی ناراحت بود و دلواپس، همه پکر و ناراحت بودیم، به ویژه ایشان، از خط مقدم که آمده بود عقب، سرش را گذاشت روی شانه‌ام و آنقدر گریه کرد‌ تا پیراهنم خیس اشک شد.

به دیدگاه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مقام معظم رهبری) که در آن زمان امام جمعه تهران بودند، بسیار علاقه‌مند بود و بخش‌هایی از خطبه‌های ایشان را یادداشت می‌کرد و روی آن‌ها مانور می‌داد و توصیه می‌کرد و می‌گفت‌ که ایشان سخنگو و نماینده امام هستند؛ چنین تعبیری از حضرت امام خامنه‌ای داشتند.

راوی: حجت‌الاسلام حاج شیخ محمد صالحی انصاری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دانشجویی که گرسنه ماند


شهید سگوند تلاش می‌کرد که خود درآمدش را ‌به دست آورد، تابستان‌ها کار می‌کرد و حتی روزهایی که دو ـ سه روز تعطیل می‌شد،‌ کارگری می‌‌کرد، تا پول سال تحصیلی خود را تأمین کند و حتی از این درآمد به پدر و مادرش هم کمک می‌کرد.

به هنگام دانشجویی‌اش در کرمانشاه ‌نام‌نویسی که شروع شده بود،‌ به آنجا ‌رفت، ولی پول کم آورد. تقریبا ۲۴ ساعت، یعنی از امروز بعد‌از‌ظهر تا فردا بعداز ظهر ایشان بی‌پول ماند، می‌خواست به زادگاهش برگردد ولی هیچ پولی نداشت. در پارک و فلکه آزادی کرمانشاه ماند. خودش می‌گفت: نشسته بودم و متوجه شدم که من چند ساعت است که همین طوری اینجا نشسته‌ام، شدیدا گرسنه بودم که شخصی در کنارم نشست و از من جریان را پرسید. جریان را که گفتم، او مبلغی برای کرایه و غذا به من داد. اول قبول نکردم و سرانجام به این شرط که نشانی بدهد تا بعدا به او برگردانم پذیرفتم.

خلاصه آمده بود و دو هفته کار کرد و پس از آن به کرمانشاه رفت و اولین کاری که کرد، ادای قرض خود به آن شخص بود.

راوی: دکتر نصرالله‌پور فیاض


من پشت اسلحه نمی‌نشینم!


عملیات که می‌شد گونی را از گلوله‌های آر‌.پی.‌جی پر می‌کردو بین بچه‌های آر پی جی زن. توزیع می‌کرد. به او می‌گفتم غلامرضا بیا پشت اسلحه بنشین، می‌گفت: من پشت اسلحه بنشینم، تو پشت اسلحه بنشینی، دیگری هم بنشیند، کی می‌خواهد مهمات بیاورد؟

راوی: سیدکریم غفاری


روزی که او به آسمان پرواز کرد

در جبهه عنکوش تپه‌ای بود معروف به تپه ۶۰. در آنجا سنگری را درست کرده بودیم. روی آن تراورس و خاک ریخته و گونی هم چیده بودیم. تپه جای چهار، پنج تن می‌شد‌‌ که محل دیده‌بانی بود. من نگاه کردم. دیدم تک و تنها هستم با شهید سگوند، او آن روز آمده بود طرحی بریزد، سیاستی به خرج دهد که مقداری فشار روی ما کم شود وقتی این را دید گفت من هر طور که شده هماهنگ می‌کنم لودر بگیریم. آن موقع لودر و بلدوزر مال ارتش و سپاه نبود، بلکه داوطلبانه از جهاد و توسط مردم می‌آوردند که شهید سگوند دو دستگاه لودر از روستای عمله تیمور در نزدیکی شوش گرفت. شبی که داشتند خاکریز می‌زدند، شهید سگوند مسئول این لودر‌ها بود ‌که خمپاره خورده بود و سگوند ‌روی تپه ۶۰ به شهادت رسیده بود.

راوی: سیدکریم غفاری


بخشی از وصیتنامه شهید:


به عنوان فردی از افراد این کشور اسلامی به صحنه نبرد حق و باطل آمدم و تا حد توانم در جهت استقرار اسلام عزیر در این میهن امام زمان (عج) کوشیدم و امیدوارم جان ناقابل خویش را در این راه فدا کنم.
این راه‌‌ همان راهی است که شهید تاریخ امام حسین (ع) و فرزند سیدالشهدا امام روح خدا خمینی ما را به آن دعوت می‌کند.

مزار این شهید در گلزار شهدای اسحاق ابراهیم شهرک امام خمینی شهرستان دزفول، زیارتگاه شیفتگان خط سرخ شهادت است.
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز

ساعت 11 و 45 دقیقه قبل از ظهر روز سه شنبه 23 تیرماه، به گونه ای در خاطر همه افسران و درجه داران پایگاه هوایی شهید دوران( پایگاه هفتم شکاری) ثبت شد، روزی که بار دیگر شاهد ایثار قهرمانانه دو افسر خلبان جنگنده ارتش جمهوری اسلامی بودیم.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه فارس، جنگنده اف 4 ارتش جمهوری اسلامی متعلق به پایگاه نهم شکاری شهید عبدالکریمی بندرعباس، حدود ساعت 11 و 45 دقیقه قبل از ظهر 23 تیرماه با هدف انجام عملیات آموزشی، از محل پایگاه هفتم شکاری شیراز، تیکآف کرده و پرواز میکند.
لحظاتی پس از پرواز، خلبان ذوالفقاری متوجه بروز اختلال در سیستمهای ناوبری شده و با توجه به اینکه هواپیما بر روی منطقه مسکونی در حال پرواز بود، تلاش میکند با کمک، خلبان دوم، هواپیما را به سمت بیابانهای اطراف و نقاط خالی از سکنه هدایت کند.

سرهنگ خلبان سعید ذوالفقاری با همراهی سروان خلبان یاسر محمدیان در حالی حاضر به اجکت صندلیها خود و خروج از هواپیمای جنگنده نمیشوند که مطمئن بودند از دستدادن هر لحظه از فرصت، به معنی از دست دادن جانشان است.آن دو سرباز دلاور و ایثارگر ایران اسلامی، با تلاش بسیار، جنگنده را که با سرعت به سمت زمین در حال سقوط بود به طرف دریاچه بختگان در چند ده کیلومتری شیراز هدایت کرده و ... .در این حادثه هیچ هموطنی آسیب ندید، هیچ شیشهای نشکست، هیچ دلی نلرزید، اما خاطرهای جاودانه شد، ماندگار شد.

هواپیمای جنگنده اف چهار نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در ظهر یکی از روزهای گرم تابستان، یکی از روزهای ماه برکت و رحمت، بر زمین خورد و دو افسر خلبان به
شهادت رسیدند، خلبانانی که بار دیگر ثابت کردند که شهامت و ایثار چگونه ممکن است.روحشان شاد، یادشان گرامی....:gol:





خلبانای ما زمان جنگ به دست دشمن کشده میشدن اونم دلاور مردانه اما حالا میبینیم که نه به وسیله دشمن بلکه به وسیله ی خود ما یکی یکی دارن این جوانای عزیز ما پر پر میشن
ناوگان هوایی ایران بسیار قدیمی شده به طوری که ما سالانه میانگین حدود 10 تا 15 نفر از خلبان های شجاع از قبیل فرماندهان تیم آموزش و افسران عالی رتبه تازه فارغ التحصیل شده رو به دلیل فرسودگی بیش از حد ناوگان هوایی از دست میدیم.
کی جواب گو هست واقعا؟


همش میگن خود کفا شدیم ....کجاس خود کفایی؟؟؟!!!؟؟؟؟
من خودم شاهد بودم در یکی از شهرستان های شهر ما یک جنگنده f5 به کوه برخورد کرد و دوخلبان آن زنده زنده در آتش سوختن و فقط با یک خبر معمولی در تلویزیون از آنها یاد شد


خلبان شهید شدند فرماندار آبدانان گفت: یک فروند هواپیمای نظامی صبح امروز در آبدانان سقوط کرد.

به گزارش البرزنيوز مراد ناصری امروز در گفت‌وگو با فارس در ایلام اظهار داشت: این هواپیمای نظامی از نوع F5 بوده که صبح امروز در شهرستان آبدانان سقوط کرده است.

وی ادامه داد: این هواپیما در اثر برخورد با کوه فیلمان در حومه شهرستان آبدانان سقوط کرده و منفجر شده است.

این مقام مسئول اضافه کرد: دو خلبان این هواپیما نیز در دم به شهادت رسیده‌اند.

ناصری تصریح کرد: این هواپیمای نظامی متعلق به پایگاه چهارم شکاری شهرستان دزفول از توابع استان خوزستان بوده که در همسایگی استان ایلام و شهرستان‌های جنوبی قرار دارد.

فرماندار آبدانان گفت: نیروهای امدادی، نظامی و امنیتی در حال بررسی جزئی‌تر علت سقوط هواپیمای نظامی در آبدانان هستند.

شهرستان آبدانان در 135 کیلومتری جنوب شهر ایلام قرار دارد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گویند شهید همت چشمان زیبایی داشت.بخاطر اینکه اصلا به نامحرم و صحنه ی گناه نگاه نکرده بود و شبها در نماز شب بسیار گریه می کرد. وقتی هم که شهید شد، سرش از قسمت زیر چشم جدا شد. خدا چشم های حاج همت را برای خودش می خواست...

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=167767&d=1377602465
 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گویند شهید همت چشمان زیبایی داشت.بخاطر اینکه اصلا به نامحرم و صحنه ی گناه نگاه نکرده بود و شبها در نماز شب بسیار گریه می کرد. وقتی هم که شهید شد، سرش از قسمت زیر چشم جدا شد. خدا چشم های حاج همت را برای خودش می خواست...


http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=167767&d=1377602465

خداوند روحش رو شاد کنه
واقعا مرد بزرگی بود

فرمانده لشکر مجمد رسول الله
نمیدونم کدوم عملیاتش بود که از کلیپی که داشتم میگفت یه لشکر رو بردم که سازمان دهییش 25 هزر نفر هست خودش فقط برگشته بود و همش داد میزد و میگفت فقط یک گردان دیگه به من بدید تا نزارم دشمن خاک رو از ما بگیره!!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــم لک زده

برای یک عاشـقـانـه ی آرام

که بنـشـینم کنج حریمتان

بگذارید گِــله کنـم

از همه کــابــوس هایی که چَـشـم شما را دور دیده اند !

دلتـنـگــی را بهـانـه کنـــم...

تــمـام ریــه ام را پُــــر کنــم از عطـر حریمتان


 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
خلبانای ما زمان جنگ به دست دشمن کشده میشدن اونم دلاور مردانه اما حالا میبینیم که نه به وسیله دشمن بلکه به وسیله ی خود ما یکی یکی دارن این جوانای عزیز ما پر پر میشن
ناوگان هوایی ایران بسیار قدیمی شده به طوری که ما سالانه میانگین حدود 10 تا 15 نفر از خلبان های شجاع از قبیل فرماندهان تیم آموزش و افسران عالی رتبه تازه فارغ التحصیل شده رو به دلیل فرسودگی بیش از حد ناوگان هوایی از دست میدیم.
کی جواب گو هست واقعا؟


همش میگن خود کفا شدیم ....کجاس خود کفایی؟؟؟!!!؟؟؟؟
من خودم شاهد بودم در یکی از شهرستان های شهر ما یک جنگنده f5 به کوه برخورد کرد و دوخلبان آن زنده زنده در آتش سوختن و فقط با یک خبر معمولی در تلویزیون از آنها یاد شد


خلبان شهید شدند فرماندار آبدانان گفت: یک فروند هواپیمای نظامی صبح امروز در آبدانان سقوط کرد.

به گزارش البرزنيوز مراد ناصری امروز در گفت‌وگو با فارس در ایلام اظهار داشت: این هواپیمای نظامی از نوع F5 بوده که صبح امروز در شهرستان آبدانان سقوط کرده است.

وی ادامه داد: این هواپیما در اثر برخورد با کوه فیلمان در حومه شهرستان آبدانان سقوط کرده و منفجر شده است.

این مقام مسئول اضافه کرد: دو خلبان این هواپیما نیز در دم به شهادت رسیده‌اند.

ناصری تصریح کرد: این هواپیمای نظامی متعلق به پایگاه چهارم شکاری شهرستان دزفول از توابع استان خوزستان بوده که در همسایگی استان ایلام و شهرستان‌های جنوبی قرار دارد.

فرماندار آبدانان گفت: نیروهای امدادی، نظامی و امنیتی در حال بررسی جزئی‌تر علت سقوط هواپیمای نظامی در آبدانان هستند.

شهرستان آبدانان در 135 کیلومتری جنوب شهر ایلام قرار دارد


استاد خلبان این هواپیما شهید سرهنگ خلبان حسین طحان نظیف همسایه ما بودند خلبانی شجاع و بسیارمتواضع :gol:
کابین عقب هم
شهید سروان خلبان مرتضی پورحبیب تازه ازذواج کرده و همسرشون رو پایگاه اورده بودند :gol:

پ.ن: علت سانحه هم بدی شرایط اب و هوایی و اشتباه هواشناسی در تشخیص ان بود
...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهیدی که پدرش او را نذر حضرت ابوالفضل(ع) کرد +عکس
در آخرین نامه‌اش نوشته بود: «به امید دیدار در کربلا»؛ عاشق آقا ابوالفضل‌(ع) بود و پیکرش بعد از 16 سال در شب تاسوعا به آغوش مادر بازگشت؛ علیرضا تاکنون مشکل سفر کربلای بسیاری از عاشقان را حل کرده است.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ شهید «علیرضا کریمی» متولد 22 شهریور سال 1345 مقارن با ایام ماه مبارک رمضان در محله سیرجان اصفهان است؛ او در خردسالی دچار بیماری شد و پزشکان معتقد بودند که زیاد زنده نمی‌ماند، به طوری که در 4 سالگی کبد وی از بین رفت و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود.

پدرش، علیرضا را نذر آقا ابوالفضل(ع) کرد و آن روز این کودک به طور معجزه‌آسایی شفا گرفت و حتی سال‌ها بعد قهرمان ورزش‌های رزمی شد.

با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، علیرضا هم به میدان رزم شتافت و در عملیات «محرم» در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پایش مجروح شد؛ بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه بازگشت و فرمانده گردان امیرالمؤمنین(ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان ابوالفضل(ع) را به او داد.



نفر وسط علیرضا کریمی

علیرضا در آخرین دیدار با خانواده‌اش به مادر می‌گوید: «ما مسافر کربلائیم، راه کربلا که باز شد برمی‌گردیم» و در پایان آخرین نامه‌ای هم که فرستاد، نوشته بود «به امید دیدار در کربلا».

علیرضا در عملیات «والفجر یک» در منطقه فکه حضور پیدا ‌کرد؛ در این عملیات هر دو پایش مورد هدف گلوله‌ بعثی‌ها قرار گرفت؛ فرمانده‌اش تلاش می‌کرد تا او را به عقب برگرداند، اما علیرضا می‌گوید: «شما فرمانده‌ای برو بچه‌ها منتظرت هستند».

علیرضا در حالی که روی زمین افتاده و به سختی می‌خواست خودش را به سمت تپه‌ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک‌های بعث به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می‌شود، علیرضایی که فقط 16 سال داشت...



گردان حضرت اباالفضل(ع)

برادر شهید، از روزی می‌گوید که عاشق حضرت ابوالفضل(ع) برمی‌گردد: آمدم خانه، مادرم هیجان زده بود، با رنگ پریده گفت: «علیرضا برگشته! پسر من بعد 16 سال برگشته» کمی مادر را نگاه کردم و گفتم: «آخه مادر چرا نمی‌خواهی قبول کنی، پسرت شهید شده، جنازه‌اش هم توی فکه مانده».

مادر گفت: «به خدا چند دقیقه پیش آمد، دست من را بوسید و گفت: خسته‌ام، بعد رفت توی اتاق و خوابید».

ظهر همان روز اخبار اعلام کرد: فردا بعد نماز جمعه 3 هزار شهید در تهران تشییع خواهند شد، خبر بعدی این بود که اولین کاروان زائران ایرانی امروز به طور رسمی وارد کربلا شد!



یکباره رنگم پرید، حالا علت حضور علیرضا و صحبت‌های مادر را فهمیده بودم، علی گفته بود: «من برمی‌گردم اما زمانی که راه کربلا باز شود!» حالا هم راه کربلا به طور رسمی باز شده.

با بنیاد شهید تماس گرفتیم، کاملاً صحیح بود، «علیرضا کریمی» اعزامی از اصفهان یکی از شهدا بود، چند روزی تا محرم باقی مانده بود، ما هم صبر کردیم تا پیکر علیرضا بیاید بعد مراسم بگیریم اما خبری نشد!

به سپاه و بنیاد شهید و....مراجعه کردم، گفتند: شاید تشابه اسمی بوده، خلاصه هر کسی چیزی گفت و ما هم نا امید شدیم؛ اما چند روز بعد پیکر علیرضا بازگشت! این مسئله عادی نبود، پیکر علیرضا درست شب تاسوعا به اصفهان آمد، شب ابوالفضل العباس(ع)، همان شب او را به مسجد آوردند.

این عاشق آقا ابوالفضل(ع) در شب تاسوعا تشییع شد، صبح روز بعد هم با مراسم با شکوهی پیکر او را به خاک سپردیم.



آخرین دست نوشته علیرضا

یکی از بچه‌های تفحص آمده بود خانه ما و می‌گفت: «این شهید به خواب علیرضا غلامی مسئول گروه ما آمده و گفته بود: وقت آن رسیده که من برگردم!» بعد هم محل حضور خودش را گفته بود!

علیرضا تاکنون مشکل سفر کربلای بسیاری را حل کرده! اصلاً به همه من و شما در آنجا وعده کرده! در پایان آخرین نامه‌اش خطاب به همه ما نوشته بود: «به امید دیدار در کربلا، برادر شما علیرضا کریمی».
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سال 1372 در محور فکه در ارتفاعات 112 مشغول به تفحص بودیم ، بچه ها بسیار تلاش می کردند تا پیکر مطهر شهیدی را کشف کرده و به خانواده های چشم انتظارشان برسانند ، اما چند روزی بود شهدا خودشان را بما نشان نمی دادند ، و این بهانه ای شده بود برای بی حوصله گی و دمق بودن بچه ها ! بطوریکه کمتر با هم دیگه صحبت می کردند و هر کسی به گوشه ایی پناه میبرد ... آن شب هوا ابری بود و باران میبارید فکه هم بسیار دلگیر شده بود . یکی از بچه ها نواری از حاج منصور ، بدرون ضبط صوت گذاشت ، بچه ها با سوز حاجی که از شهادت حضرت زهرا (س) می گفت ، اشک می ریختند و ناله می کردند .. شب عجیبی شده بود ، اون حالت رو فقط بچه های جنگ ، و بچه هایی که در تفحص بوده اند ، بیشتر احساس می کنند ... همگی به حضرت زهرا (س) توسل کردیم و از او مدد می خواستیم . به یاد جمله حضرت امام ، افتادم که فرمود ، " سلام بر مفقودین عزیز که پناهی جز نسیم صحرا و مادرشان فاطمه زهرا ، ندارند " . و ایمان داشتم که بیشتر شهدا ء به " بی بی " ارادت زیادی داشتند و می خواستند قبرشان مثل قبر " مادرشان " گمنام باشد . پیش خودم گفتم ، یا فاطمه ما به عشق شهدا و مفقودین به این مکان آمدیم . مددی کن تا شهدا را پیدا کنیم و بدست مادران و پدرانشان برسانیم ، مددی کن شهدا به ما نظر کنند و خودشان را نشان بدهند .. آن شب با وجود یکی دو سید آل پیغمبر (ص) که در جمع ما بودند و رازو نیاز های دل سوز بچه ها ، شب آرام بخشی شد . روز بعد در حین کار به روی خاکریزی که درست روبروی پاسگاه 27 بود ، نظرم افتاد به یک بند انگشت ، با سر نیزه مشغول به کندن خاکهای اطراف آن شدم و سپس با بیل خاکها را برداشتم چشمم به پیکر مطهر شهیدی افتاد که بصورت دمر افتاده بود ، خاکها را که کامل برداشتم متوجه شدم شهید دیگری در کنارش قرار دارد ، هر دو صورتشان به سمت یکدیگر بود . خوشبختانه پلاک های هر دو شهید پیدا کردیم ، و از این بابت بسیار خوشحال بودیم .. اما وقتی پیکر یکی از شهدا را بلند کردیم تا در کیسه های حمل شهداء قرار دهیم ، چشمم به پشت پیراهن شهید افتاد ، جگرم سوخت و از خود بی خود شدم ... " با خط قرمز و بزرگ نوشته بود

(می روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم ) .
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نقل از فارس ، قصه از دیدار با یک مادر شهید شروع شد؛ مادر شهیدی که می‌گفت: «۳۰ سال است از پسرم بی‌خبرم»؛ مادر شهیدی که هر زنگ تلفن یا در قلبش را به تپش می‌انداخت، اسم احمد که می‌آمد، یاد آخرین حرف‌هایشان در آخرین اعزام می‌افتاد.

ـ مامان، من می‌روم و دیگر برنمی‌گردم.
ـ تو که همیشه همینو می‌گی اما برمی‌گردی!
ـ نه این دفعه مطمئنم برنمی‌گردم.
این مادر ۳۰ سال انتظار کشید، نمی‌دانم چه حرف‌هایی را شبانه در گوش قاب عکس احمد زمزمه کرد که بالاخره احمد در ایام شهادت حضرت زهرا(س) به آغوش مادر بازگشت.
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سال های دفاع مقدس، آیین های اعزام داوطلبان بسیجی به جبهه های جنگ، از با شکوه ترین جلوه های عشق مردم به انقلاب اسلامی و باورهای مذهبی شان بود اما در این آیین ها، به گروهی بسیار سخت می گذشت و آن مادرانی بودند که جوانانِ رشیدشان، راهی میادین نبرد بودند. این بانوان، از سویی در التهاب و اضطراب رفتنِ فرزند به استقبال خطر و مرگ می سوختند و از سویی شرف و اصالت مذهبی شان اجازه نمی داد انقلاب روحی خود را آشکار کرده و مانع از سفر پسران خود شوند. وداع شور انگیز و تاثیرگذار آنان با فرزندان خود که گاه گداری در کمین عکاس یا فیلمبرداری گرفتار می شد، آیینه ای تمام نما بود از آتشی که این مادران را در خود می سوزاند اما عشقی بزرگ تر و والاتر، آنان را وا می دارد که سوختن را تاب بیاورند و دم نزنند.
به فدای جانِ سوخته زینب کبری(س)
 

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عکسی که می بینید، در شهریور سال 1363 و در اردوگاه شهید محمود شهبازی، واقع در اسلام آباد غرب گرفته شده است. رزمنده بسیجی که چشمانش به اشک نشسته، مهدی تیموری نام دارد و عضو گردان 155 حضرت علی اصغر(علیه السلام) از "لشکر 32 انصارالحسین" است. رزمندگان این لشکر، برای اجرای عملیات"عاشورا" عازم به منطقه "میمک" هستند و با یکدیگر وداع می کنند. شاید این آخرین دیدارِ رفقا باشد.

در چشمان این بسیجی خوب بنگر. زلال ترین دریای وجود را خواهی دید. دنیایی را می توان در این اقیانوسِ خلوص غرقه کرد. فیالیتنی کنت معکم یا انصار سیدالشهدا(ع)

 
بالا