يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسمکاش اون لحظه ای که یکی ازت می پرسه " حالت چطوره ؟ "
و تو جواب میدی " خوبم! "
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه :
" می دونم خوب نیستی ...
ام غصه نخور تومنو داري...كنارتم "
يه وقتايي خودمو بغل مي كنم ؛
و مي گم :
غصه نخور ديوونه !!!
من كه باهاتــــــــــم .....
دست خودمو ميگيرم و ميبرم گردش.........
دلتنگ که می شوم
همه ی شعرم بوی غربت تو را می دهد
نگاهم به در می ماند شاید تو بیایی
روزها را معکوس می شمرم
هر ثانیه اش قرنی می شود برای دلتنگي های من
شاعرانه هایم با تو عاشقانه می شود
و دلتنگي هایم عاجزانه
تا تو بیایی ...
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر/فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی/و رفتی ، بی آنکه نباشی . . ...يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسماون خوابهنمیخوامبدونهواسه اونه که قلب من اینهمه بیتابهیه کاغذیه خودکاردوباره شده همدم این دل دیونهیه نامهکه خیسهپر از اشک و باز کسی اون و نمیخونهیه روز همین جا توی اتاقمیدفعه گفت داره میرهچیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیرهگریه میکردم درو که می بستمیدونستم که میمیرماون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرممی ترسمیه روزیبرسه که اونو نبینم بمیرم تنهاخدایاکمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجاسکوتاتاقوداره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیواردوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار یه روز همین جا توی اتاقم یدفعه گفت داره میره چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره گریه میکردم درو که می بست میدونستم که میمیرم اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم اون خوابه نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیونه یه نامه که خیسه پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
خوبم ...نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر/فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی/و رفتی ، بی آنکه نباشی . . ...
... چه قدر خوب میشد اگر
... یك بار... فقط یك بار... آسمان به زمین بیاید... تا وقتی... اشك میریزم: نگویند
مگر آسمان به زمین آمده ؟؟؟؟
![]()
... چه قدر خوب میشد اگر
... یك بار... فقط یك بار... آسمان به زمین بیاید... تا وقتی... اشك میریزم: نگویند
مگر آسمان به زمین آمده ؟؟؟؟
![]()
صبورانه درانتظار زمان هرچیز در زمان خودش رخ می دهد باغبان اگر باغش را غرق اب کند درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند
باغبانم باغبانی خسته دل
پشت من خم گشته همچون پشت تاک
آن گل زیبا که پروردم به جان
شد چو خورشید فروزان تابناک
دست گلچینی ز شاخش
چید و رفت
پای خودبینی فشردش روی خاک
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
![]() |
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6180 | |
![]() |
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |