*M.A*
کاربر بیش فعال
پناه میبری به سکوت که آرام شوی اما دریغ
می گویی اشکال ندارد از یک راه دیگر میرویم، شروع می کنی به گفتن و شنیدن و معاشرت اما باز هم..
دوباره می گویی این هم مهم نیست هنوز امید هست و می نویسی.. می نویسی.. شبها.. روزها.. با قلم.. بی قلم..
اما باز هم..
آن وقت تومی مانی و یک نگاه خالی..
تو می مانی و یک احساس یخ زده
تو می مانی و جسمی حتی در اوج زیبایی اما منجمد شده
تو می مانی دلی که برای هیچ کس گرم نخواهد شد هیچ کس
تو می مانی و خاطری آزرده
تو می مانی و جانی گریزان
تو می مانی و یک هیچ بی انتها
می گویی اشکال ندارد از یک راه دیگر میرویم، شروع می کنی به گفتن و شنیدن و معاشرت اما باز هم..
دوباره می گویی این هم مهم نیست هنوز امید هست و می نویسی.. می نویسی.. شبها.. روزها.. با قلم.. بی قلم..
اما باز هم..
آن وقت تومی مانی و یک نگاه خالی..
تو می مانی و یک احساس یخ زده
تو می مانی و جسمی حتی در اوج زیبایی اما منجمد شده
تو می مانی دلی که برای هیچ کس گرم نخواهد شد هیچ کس
تو می مانی و خاطری آزرده
تو می مانی و جانی گریزان
تو می مانی و یک هیچ بی انتها