گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر تلخ بود کودکیم !
که سیگار را قاتل پدرم می دانستم و چقدر سخت است امروز که قاتل پدرم را روزی هزار بار می بوسم .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی خواهم رفت وارزوهایم راباخود خواهم برد...
تاهمه بدانند که دنیا انقدر کوچک است
که دیگر جایی برای ارزوهایم نداشت....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ارام باش رفيق!هيچ گرسنه اي باقي نميماند.......
شك ندارم همين روزها همه سير ميشوند از زندگي!!!!!!!!!!!1
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از آنچه که گذشت
از آنچه که شکست
از آنچه که نشد
از آنچه که ریخت
حسرت نخور
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی ...
گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس
گاهی احساس تلف میشود به پای یک عمر
وچه عذابی میکشد
انکس که هم عمرش تلف میشود هم احساسش..
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فلسفه تنهایی را هرچقدر هم که خوب ببافند
باز هم بی قواره بر تن ادم زار میزند ...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می توانستم راحت حرف بزنم …
چیزی بگویم از دلتنگی …
میان آدم های که در این اتاق مجازی جمع شدند …
فقط می گویم منم دلتنگم ....!
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زن قانون عجیبی دارد....
هفت میلیارد
آدم...
وفقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی
و خدا نکند....
که آن یک نفر تنهایت بگذارد
آن وقت حتی با خودت هم غریبه میشوی......
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تحمل تنهایی از گدایی محبت آسان تر است......
سهل است که انسان بمیرد....
تا به تگدی حیات بر خیزد......
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
روزی میرسد...
بی تفاوتهایت را
با جای خالی او حس می کنی
وشاید در دلت با بغضی بگویی...
کاش اینجا بودی
آن وقت است که می بینی
ناگهان چقدر زود دیر می شود....
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی ؛
معشوقه ی تنهایی ست
پشت هیچستان اندوه ...
که مرا می خواند
با هزاران راز
و نمی فهمد هیچ ...
تنهایی ؛
غربت ناپیدایی ست
در شب سرد زمستانی من ...
نه کسی می خندد
نه کسی می رقصد
نه کسی می داند
پشت اندوه شب، هیچستانی ست
و معشوقه ی تنهایی من، تنهایی ست ... ...
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهای فلانی . . .

به زخم هایم خیره نشو !

خودم می دانم عمیقند . . .

با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را !


مگر تنها ندیده ای ؟

 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مطمئن نیستم تو را بُکُشم، مطمئن نیستم که نامردم
به سرم می زند ولی گاهی، که به عشق تو و تو بد کردم!!



مطمئن بوده ای مرا بکشی، پیش از آنی که باز شک بکنم

مطمئن نیستم که مطمئنی گر چه اکنون جنازه ای سردم!



خون من یا تو روی دستانم اشک من یا تو روی گونه ی تو
مطمئناً نمرده ام! [...شاید پیش چشمان تو کم آوردم!]



مطمئن نیستم که من مَردم! مطمئن نیستم که کشته شدم!
[باید این ماجرا جلو برود... پس چرا باز در عقبگردم؟!]



من چه ام؟ عاشقم… و یا قاتل؟ یا که معشوقه یا که مقتولم؟

دائما ً حدس می زنم شاید از معمّات سر درآوردم!



شاید این ماجرای تکراری به تو و عشق و مرگ ختم نشد
شاید از این خطوط حذف شود منطق احتمالی دردم



منتظر مانده ای که برگردد ماجرا به شروع تکراریش
شک نداری که باز خواهم گشت، ترس دارم… و…
بر نمی گردم!

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینروزها به ســیگارِ دستم هم مشکوکــم
نمیدانم به لبان چه کسـی چسبیده
که اینگونه ســـرد کام میدهد...!!!
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب ها وقتی می خوای بخوابی
و میبینی کسی رو نداری
که بهت فکر کنه
اینجاست که میفهمی بر خلاف شلوغی ذهنت
تو چقدر تنهایی
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکـــــــــــــــــــــایت من…



حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…


دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…

زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…


گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…

حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…



پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…


 

پیوست ها

  • 49717736893114249235.jpg
    49717736893114249235.jpg
    37.1 کیلوبایت · بازدیدها: 0

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیـخیـآل خیـآلـت میـشـومـ ...
و مـے سپـآرمت بہ دَسـت "او"
امـآ چہ ڪنـمـ ڪہ "او"
فـقـط یـڪ ضَمـیر "سـوّم شـخص غـآیـب" نیسـت ...
"او" ڪســے اسـت ڪہ ...
تـمـآم هـسـتـے ایـטּ اوّل شـخـص مـُخـآطـب حـآضرَت رآ ...
بہ آتـش ڪشـیـده اسـت ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنگامی که در زندگی اوج میگیری
دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی
اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری
آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پلکهای مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند . . .
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی باید به دور خود
یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی
برای چه کسانی اهمیت داری
که این دیوار را بشکنند !!! :(
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگین تر از آنم که بنویسم ؛
و تنهاتر از آن که کسی نوشته هایم را بخواند، دیگر چه رسد به نانوشته ها .. !!
پس نه می نویسم، نه می خوانم و نه می می مانم ...

مهر سکوت بر لبانم می زنم تا نه صدایم کسی را بیازارد و نه حتی بودنم ... !!
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهــــــی دلم برای خودم تنگ میشود..

گاهـــی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود..

گاهــــــــــی دلم برای پاكیهای كودكانه ی قلبم میگیرد..

گاهی دلم از رهگذرانی كه در این مسیـر بی انتها؛

آمدند و رفتند، خسته میشود..

گاهـــــــی دلم از راهزنانی كه ناغافل دلم را میشكنند میگیرد..

گاهــــــــی آرزو میكنم ای كاش..

دلــــــی نبود تا تنگ شود..

تا خسته شود..تا بشكند..!!
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف هــایی هست بــرای نگفتــن

همـــان حرف هــایی کـه تبدیــل بـه فریاد هــایی می شونـد کـه ترجیح می دهی ... در گلــو خفـه شــان کنی

همــان حرف هــایی کـه تبدیـل بـه بغض هــایی می شونـد کـه در گلویت گیــر می کننـد

همــان حرف هــایی کـه حجمشـان آن قدر زیــاد است کـه اضافـه شــان از گوشـه چشمت می چکــد!..

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا