گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
باز امشب دستانم دستانت را میخواند ...
دلم با تو بودن را بهانه میگیرد ...
پوچی را به آغوش میکشم ...
در خود میپیچم ...
تنها باران کنارم من است ...
با او سخن میگویم ...
از راز دلم ...
از دردی درون سنه ...
از تنهایی ...
از هوای خفه کننده ی این اتاق ...
و باران لالای خود راسر میدهد ...
مرا در آغوش گرم خود میگیرد ...
تا شاید بتواند مرحمی بر غربتم باشد ...



mahtab n






 

*LOGAN*

عضو جدید
دلم باران می خواهد
و چتری خراب

و خیابانی که

هیچ گاه به خانه ی تو نرسد
!

 

راضیه (ت)

عضو جدید
هیچ دردی بدتر از این نیست که ندونی باید بری یا منتظرش بمونی .
نمیدونم باید پیغام و پسغامهات رو باور کنم یا بی خیالیت رو ؟ تو به خدایای بالا سریت قسمت میدم یه کاری کن. یا برو یا برگرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در گیر و دار
سکوت تماشا کن
لحظاتی را که
هر لحظه به یاد کسی که برایت عزیز هست میگذرد
نمیدانم
چرا وقتی کسی را دوست میداری
حتی اگر
هزاران نفر هم دوره ات کنند
کافیست
او غم داشته باشد
کافیست
اخم کند
هیچ چیز را نخواهی توانست تحمل کنی
و میشوی یه ادم عصبی چون او غم دارد او ناراحت هست
ولی کافیست فقط همان یک نفر باشد
هزار نفر از دور نگاهت کند
انگاه خواهی گفت
تمام دنیا با من هست
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام
تا ارامش اهالی دنیا
خط خطی نشود..
اینجا زمین است
رسم ادمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردند
فراموشت میکنند...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
بهتر ادم
در برابر تمام غمش یک کلمه بنویسه
هیس
.
.
.
اینجا احساسی در حال باریدن هست نزدیکش نشوید غرق میشوید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که
طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته

نشو
که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگی با وابستگی فرق دارد
وابسته هرگز نمیتواند بی حضور انکه به او وابسته هست زندگیش را ادمه دهد و هم زندگی خودش و هم طرف مقابلش را مختل میکند
اما انکه دل تنگ میشود
دل بسته شده
انگاه به زندگی ادامه میدهد گاهی هم اشک میریزد
اما هرگز نمیگذارد
حضورش
باعت اختلال در زندگی کسی که دل تنگش هست بشود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتایی حس می کنی تنهاتر از همیشه ای...

حس می کنی خسته تر از همیشه ای...
با خودت میگی کاش زمان بیشتری داشتی....
کاش 24 ساعت برای تو می شد 36 ساعت یا 48 ساعت که به کارای عقب موندت برسی...
یه وقتایی حس می کنی حتی کسی نیست که دغدغه هاتو براش بگی..چه برسه به اینکه برات کاری کنه...
یه وقتایی بدجور دلت تنگ می شه..بدجور....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
در تنهایی
بنویس
بی هیچ قید و شرطی
بی انکه اهمیتی به نگاهی بدهی
اینگونه
حس کودکیت را میکنی
بی خجالت حرفهایت را میزنی
بی توجه به نگاهها حتی
اشک میریزی یا بازیگوشی خواهی کرد
من نیز
از تنها سرودن لذت میبرم انجا که
نگاهی مرا نبیند
تا خجالت نکشم
و بنویسم
تنها
برای
یگانه معشوقه دلم
که
چقدر
زیباست
حضورت در قلبم
چه شوقی دارد
نوشتن از تو
بی ترس
بی انکار حضورت در قلبم
تنها
ارام میگویم
تنهایی
لذت بخش ترین لحظات من هست
اخر تو کنارم هستی
 

eelhamm

عضو جدید

من تو را دوست دارم..
دیگری تو را دوست دارد..
دیگری دیگری را دوست دارد..
و این چنین است که ما تنهاییم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم بايد يه " تو " داشته باشه که هر وقت از همه چی خسته و نا اميد بود بهش بگه :
مهم اينه که تو هستی ... بيخيال ِ دنيا ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ان لحظه که
در تنهایی میسرایم
تنها نیستم
تو در من در روح و جانم حضور داری
انگاه
میسرایم برایت
پس تنها نیستم وقتی تو را دارم
 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غم انگیز است پاییز
و غم انگیزتر ،

وقتی تو باشی و

من برگها را

با خیالت

تنها قدم بزنم
...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق کسی است که تشخیص دهد...

اندوه پنهان شده در لبخندت را،

عشق پنهان شده در عصبانیتت را،

و معنای حقیقی سکوتت را ...
 

eelhamm

عضو جدید
آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای

سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند .

اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم می‌رود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه

ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می

دواند...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی تنها
مینویسم
بی انکه
کسی
بخونه
نوشته هام
ولی دیگه یاد گرفتم
اگه معروف نباشی ارامشت بیشتره
کسی سراغت نمیگیره
کسی هم نمیبینتت
اونوقت وقتهایی که
دلت گرفته راحت مینویسی
اگه
معروف باشی
همه میخونند
و هر کس نظری میده
اما خوشحال که ناشناخته موندم و کسی من
نمیشناسه
اینجوری میتونم
تو تنهایی بنویسم
بی اینکه به کسی جواب بدم
تنها هستم بی حضور هم زبانی کنارم
اما دیگر یاد گرفته ام
با ادمها کاری نداشته باشم
و در سکوت
بهشان
لبخند بزنم
بی انکه
درد ودلی کنم
بگذار
همیشه
برایه همه
ناشناخته
بماننم اینگونه
شاید
روزی مرا بشناسند
اما
ان روز
دیگر
من
در این
جهان
حضور ندارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی آیا می داند ؟!
پس از یاد گرفتن نام تو ، پس از “دوستت دارم”
به چه می نازد الفبا ؟!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی دلم میخواهد
در سکوت
تو را در اغوش بگیرم
و ارام در گوشت
بگویم
دوستت دارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی در تنهایی میسرایم از تو که
همه زندگیم هستی
و گاهی در میان نگاهت سرخ میشوم
اخر نگاهت
مرا خود زندگیست
کاش میدانستی
حال که مینویمس
چقدر دل تنگت هستم
و چه شوقی به دیدنت دارم
 

shiba.s.a

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
معجزه میکند...دستهایت
وقتی دستانم را میگیرد!
حرفهایی هست که چشمانت به من میگوید!
همان هایی که خودت رویت نمشود بگویی...

ولی...

دستانت که دستانم را می فشارد...
آی خدا...
از صد تا قسم خوردن بیشتر قانعم میکند!!!






 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی انجا که تو حضور داری
دیگر
کسی
را نمیبینم
تمام وجودم تو را تمنا میکند
و تنها نگاهم به سوی توست
 

alone.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه سکوت غمگيني
گاهي درد غربت را چه خوب ميشود حس کرد
همه‌چيز بوي تلخي ميدهد
چه بغض سنگيني
بگذار بشکنم اين سکوت را با اين بغض
خسته‌ام
از اينهمه گريز
يا به حبس ابد محکومم کن
يا رهايم ساز
 

alone.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگینی آدم هایی که دوستشان دارم،غمگینم میکند...

گاهی دلم میخواهد با انگشتم گوشه لبشان را بالا بگیرم

شاید خنده یادشان بیاید..

اینکه کاری از دستم بر نمی آید..

اینکه زورم به دنیا نمیرسد..

تلخ است..
 

alone.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی وقتها نوشتنت نمی آید
قدم زدن را هم دوست نداری
چای هم برایت بی مزه شده
از بیرون رفتن می ترسی
از حرف زدن با دیگران حالت به هم می خورد
حتی اعصابت هم خورد نیست
خسته نیستی
دل زده نیستی
اما تا دلت بخواهد غم داری
شاید الکی
بعضی وقت ها حالتان مثل همیشه من است...​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بین اینهمه ضمیر ؛

فقط " او " کافیست ...

هی ، هو ؛ او

این تشابه، تصادفی نیست .

اینبار تاکید جمله را عوض میکنم

بین اینهمه ضمیر ؛

فقط او " کافی " ست ...

تسلیم میشوم و لبخند میزنم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا