کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
شکرمي کنم به خاطر بودنت به خاطر شنيدنت به خاطربوي بهار و رسيدن ماه تولدم
به خاطر تو که هيج وقت تنهام نذاشتي به خاطر تو که هيچ وقت پشتم و خالي نکردي
و به خاطر تابستاني ديگر که بزرک شدم
و باز هم تو را مغرورانه در کنارم دارم _ دستانت را حس ميکنم و دست مهرباني که وقتي دلتنگ اين روزگارم به سرم ميکشي و تحملي که بعد از اين همه محبتي که در حقم کردي با لبي بر از شکايت از من »باز هم داري....
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز مرد . امروز براي هميشه مرد
ولي من تنها نشدم
شاد شدم پوسث انداختم زنده شدم
...نور افتاب را مي بينم و
سياهي شب را ! ستاره اي را مي بينم که از همه بزرگتر است اما من اني را انتخاب مي کنم که از همه کوچکتر و کم نورتر است !
تا به دنبالم باشند!
ماهي را مي بينم که هيج وقت انقدر زيبا نديده بود مش
و خودم ...
وخودم را در اينه .که هيچ وقت جرات نگاه کردنش را نداشتم !
چقدر بزرگ شدم .چقدر...
چشماني درشت و سياه
صورتي استخواني ................... لباني کوچک
واي که چقدر از کودکي فاصله گرفتم بودم و نمي دانستم ...
دستي به صورتم کشيدم و لباسي صورتي بر تن
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کسي مي گفت تنهايي من بزرگ است از ان مي ترسم
کسي مي گفت تنهايي من سايه اي به دنبال خود دارد بزرگ,به نام خاطره
کسي مي گفت تنهايي من ,تنهاست ,دلش گرفته , واي که چقدر تنهاست
کسي مي گفت کنج تنهايي من ديواري دارد بزرگ
به پهناي عشق ,به ارتفاع دوري
دوستش دارم اما گاهي شيطنت مي کنم و از ديوار تنهاهیم بالا مي روم تا ببينم پشت ديوار دوريم او کجاست؟!
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]برايش دست تکان مي دهم که بگوم چقدر دلم برايش تنگ است اما ناگهان به خودم مي ايم دستم را پايين مي کشم تا مبادا مرا ببيند!!! بگذار به زندگيش برسد! ....
.......
زندگي جاري است ,پرنده هم چنان مي خواند و ... من ارتفاع دوري را بيشتر مي کنم......
کسي مي گفت زندگي چيزي نيست که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود............
نور هست
ايمان هست
تا شقايق هست زندگي بايد کرد
[/FONT]​
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا

سپاس تو را كه به هر انسانی

سپری از تنهایی بخشیده‌ای

تا هرگز فراموشت نكند

حقیقت تنهایی تویی و فقط نام تو این تنهایی را راهنماست

...آری وقتی این تنهایی در تو و از توست

می‌توانم

گناهم را

به دست بخشودگی تو بسپارم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی توانم بگويم چقدر تنها بوده ام ؟
چقدر تنها نبوده ام ؟
چقدر در تنها نبودن تنها بوده ام ؟
و چقدر در تنهايی تنها نبوده ام ؟
بودن با تو تنهاييم را کم نمی کند
بودن بی تو بی کسيم را افزون نمی کند
چشمانم نگاهت را در نمی یابد
دستانم ياريت را نمی پذيرد
خاموشی تو گوشم را می خراشد
اما صدايت را نمی شنوم
بی تو خويش ام و با تو بی خويش
تو هم تنهايی
نمی توانی بگويی چقدر تنها بوده ای ؟
چقدر تنها نبوده ای ؟
چقدر ...؟
...؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رنگ آسمان را مي شناسي
آنگاه که
مرغان محتضر
چشمانشان را فرو می بندند
و خورشيد
در زير گامهای شب
به ريگی بدل مي شود
آنگاه که
بهار را
اميد
رنج گرانی ست
بر شانه های نازك برگ
و سكوت
چكامه ی دلفريب خنياگران سپيد پوش دشت بی انتهاست
تو سرزمين بيگانه را می شناسی
آنگاه که
خداجويان قهار را
سجده بر سنگ
خداست
و ايمان
ترانه ی موهوم و جنون آميز کافران مطرود است
آنگاه که
مناديان ملكوت را
حقيقت
تلخ ترين دشنام است
و راستی
يگانه دروغی ست
که زبان را به تيغ می دهد
تو درد بودن را می شناسی
آنگاه که
عقل
حسابگری رذيلانه ی دخمه نشينان خميده پشت است
و عشق
آغوش رقت باری ست
زاييده ی
عادت و نياز
آنگاه که
زيستن
بازی گنگ و حيلت زای سياه جامگان گريان است
و مرگ
کيفر خواست زندگی ست.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

از دو کس درباره ی دو چیز نباید پرسید:
از ساحر درباره ی سحرش
و از شاعر درباره ی شعرش.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ را يارای کشتن من نيست
چرا که من به زاده شدن در وجود نامده ام
چرا که روحم را هرگز يکی جهان بسنده نبوده است
چرا که دريافته ام از ديرباز
که زندگی
معنای عبوری ست جاودان و راز آلود
از ميانه ی هزار دالان شگرف
به سوی جهان هايی نا همگون و نامکشوف
در استحاله ای ابدی
و مرگ
انگاره ی پلی ست لغزان وهراسناک
بسته ميان صخره هايی استوار و سخت
بر فراز رودخانه ی جهلی مرکّب
و هم از اين روست که
گوييا زيسته ام هزاران سال و
مرده ام هزاران بار
زيسته ام شايد چونان
رودی خروشان
سروی سر بلند
پرستويی در گذر
يا آينه ای صافی
و مرده ام شايد به
خشکسالی تلخی
تيغه ی تبری
شليک گلوله ای
يا ضربه ی سنگی
آری زيسته ام
برای آنکه بميرم
و مرده ام
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو می فهمیدم چو چناران کهن از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
ارزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه دریغا هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی!

حمید مصدق
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنار کوچه ی هر روزم عابری تنها
به چشم خسته ی بی رنگ او نهفته رموز
گذشته ام ز کنارش تمام فصل ها را
خزان گذشت و
زمستان به سر رسید و
هنوز...
به باغ خفته ی چشمش


بهار هم نشکفت

خطوط محو حضورش به رنگ خاکستر
به روی هر چه خیال است راه می بندد
نگاه یخ زده ی ساکتش
ولی انگار
به آتشی که درونم فکنده
می خندد...


.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلبرک با هر تکان دلکشانش ناز می آید
شانه بالا می زند، دل می برد، طنّاز می آید
نرم نرمک خانه اش را در دلم جا می کند
دل ز جان پر می دهد تا با هزاران ناز می آید
تا ببینم ماه رویش بعد نه ماه انتظار
جان به لب می گردم و جانم ز لب هی باز می آید
بر کشید این پرده ها را، مهر کن گوینده ها را
زان که آن آرام جان از عالم پر راز می آید
می شمارم لحظه ها را تا طلوع صبح موعود
چل صباح* دیگر از ره با دف و آواز می آید
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=_MRT_Khodkar]- خوب بود[/FONT][FONT=_MRT_Khodkar] ؟[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]راستش ... نبض دلم را که نمی بینی [/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]در تارانِ قلب من انگار [/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]ذره ای حس حسادت است [/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]نسبت به لبخند صورت یک سیب[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]- بیا ! یک سیب ساده ی دیگر[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]من از پای ِ درخت ، سیب های عزیزی چیدم[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]گفتم برای توست[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]درون ِ نگاهم گذاشتم ، در سایه ام ، سرم[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]در سادگی ام [/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]بیا این یکی ! انگار مزه ی خوبی دارد[/FONT]
[FONT=_MRT_Khodkar]بیا این در بین دفترم به جا مانده بود[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولی ...
ولی زیبا !
یادت نرود چقدر تنهایی
بدون من که برایت همیشه خوشبختم
کسی که برای خودش همیشه ویرانی ست
یادت نرود که بیزاری
از اینکه نباشم درون دنیایت
منی که همیشه تنهایی
هنوز هست میان چشمانم
نه !
نترس !
کمی نگرانم شو
و یادت نرود ...
نه ...
یادت نرود همه ی خستگی مان از دنیاست
همه ی رفع فراموشی مان از دنیاست
یادت نرود
چه کسی همه ی گفتن تو از دنیاست
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی‌برد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست

به رهگذار تو چشم‌انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست

تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست

به لاله‌های چمن چشم بسته می‌گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست

 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته !!
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه
بی تو سرگردانتر ، از پژواکم
در کوه
گرد بادم در دشت
برگ پاییزم ، در پنجه ی باد
بی تو سرگردانتر
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی سرو سامان
بی تو - اشکم
دردم
آهم
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بی تو خاکستر سردم ، خاموش
نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق
نه مرا بر لب ، بانگ شادی
نه خروش
بی تو دیو وحشت
هر زمان می دردم
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
و اندر این دوره بیدادگریها هر دم
کاستن
کاهیدن
کاهش جانم
کم
کم
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل:
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شب ها بیدارم
و
تو روزها بیدار
من در تاریکی شب ها گمم
و
تو در روشنایی روز آشکار
بین ما چه گذشت ؟
که تلخی نبودن هایت با شیرینی لبخند سپری شد .
آیا شور عشق من اندیشه هایت را نجات می دهد؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نمیدانم چیزی گم کرده ای ...
نشان به آن نشان که افتاب بود
نشان به آن نشان که تو خندیدی
نشان به آن نشان که من ایستادم
نشان به آن نشان که تو رفتی
نشان به آن نشان که من هم رفتم
نشان به آن نشان که تو به خیابان رفتی و
من به خانه باز گشتم .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگر بار بیا
دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا
عاشق مهجور نگر عالم پر شور نگر
تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا
پای توئی دست توئی هستی هر هست توئی
بلبل سرمست توئی جانب گلزار بیا
گوش توئی دیده توئی وز همه بگزیده توئی
یوسف دزدیده توئی بر سر بازار بیا
ای زنظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بی دل و دستار بیا
روشنی روز توئی شادی غمسوز توئی
ماه شب افروز توئی ابر شکربار بیا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یکبار بیا
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر نیمه شب
کلماتت
در پاشویه چشمان من
آب تنی می کنند :
کاش هنوز هم تابستان
شمع دانی های همسایه بود که
رنگ به رنگ می شدند
از عاشقانه های ساده امان
و ما که
تمام آسمان را
پرستو می پوشیدیم …
حالا تو نیستی
و کنار بال پروانه ها بهار من
روبان سیاه زده است
تو نیستی و من
همیشه بهاری تمام شده ام
برای باغچه کوچک دلم ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران باريد ...
چترها با عجله باز شد
خالي شد خيابان از همهمه
تنها
دختري مانده بود
با يك شاخه گل سرخ
زير چراغ قرمز
آمدن كسي را انتظار مي كشيد !

باران مي باريد ...
چتر ها در حركت بودند
زير چراغ قرمز دختري نبود
اما شاخه گل سرخي ، همراه باران مي رفت !

باران مي باريد ...
و هيچ كس يادش نبود اين باران است ، نه ...
باران
تمام خاطراتت را تازه كرد ...!

سلام باران ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش است خلوت اگر یاریار من باشد
نه من بسوزم و او شمعانجمن باشد

من آن نگین سلیمان بههیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمنباشد

روا مدار خدایا که در حریموصال
رقیب محرم و حرمان نصیب منباشد

همای گو مفکن سایه شرفهرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغنباشد

بیان شوق چه حاجت که سوز آتشدل
توان شناخت ز سوزی که در سخنباشد

هوای کوی تو از سر نمی‌رودآری
غریب را دل سرگشته با وطنباشد

به سان سوسن اگر ده زبان شودحافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهنباشد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه ديدار نزديک است
باز من ديوانه‌ام، مستم
باز مي‌لرزد دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم

هاي! نخراشي به غفلت گونه‌ام را،‌ تيغ!
هاي، نپريشي صفاي زلفکم را دست!
و آبرويم را نريزي، دل!
-
اي نخورده مست-
لحظه ديدار نزديک است.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ نیست جزء زوزه قطاری که ذهن زمان را میدرد و شتابان میرود تا مه آلود غروب اگر باران میبارد بر شیشه های قطور قطار گمان بارش رحمت حماقتی دیر پاست..اگر میپنداری از ورای شیشه های باران خورده میشود شکوه خورشید را عمیق تر فهمید سخت در اشتباهی من بارها نگرسته ام... اما نیافتم جزء غباری ساکن... گریزان میرود قطار و فقط تو به دنبال چشمه ای نو میگردی اما قطار میرود بدون اینکه تو را دریابد...
 
آخرین ویرایش:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو مهتاب شبی از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم،
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه که بودم،
در نهان خانه ی جانم گل ياد تو درخشيد.
باغ صد خاطره خنديد،
عطر صد خاطره پيچيد:
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم.
پرگوشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم.
ساعتی بر لب آن جوی نشستيم.
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا برای از تو نوشتن مرا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این ماجرا مرا کم است
 

buddy

کاربر بیش فعال
ديشب اين طبع، بي‌قرار شما
خواست عرض ارادتي بكند
دست كم از دل شكسته‌تان
واژه‌هايم عيادتي بكند

***

چشم بد دور، عمرتان بسيار
كس نبيند ملالتان آقا!
ما نمرديم خون دل بخوري
تخت باشد خيالتان آقا!

***

چيست روباه در مصاف شير؟!
چه نيازي به امر يا گفته؟!
تو فقط ابرويي به هم آور
مي‌شود خواب دشمن آشفته

***

هست خاموشي‌ات پر از فرياد
در تو آرامشي است طوفاني
«الذي انزل السكينه» تو را
كرده سرشار از فراواني

***

واژه‌ها از لبت تراويدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفريدند در دل مردم
عزت، آمادگي، حماسه، حضور

***

اين حماسه همه ز يمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندي
رهبرا! تا ابد ولي محبوب
در دل عاشقان خود ماندي

***

سهم دلدادگان تو سلوي
قسمتِ دشمنان تو سجيل
رهبري نيست در جهان جز تو
كه ز امت چنين كند تجليل

***

نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاري است انقلاب چون كوثر
هان! «فصل لربك وانحر»

***

گرچه در باغ سينه‌ات داري
لطف‌ها، مهرها، محبت‌ها
گفتي اما نمي‌روي چو حسين
تا ابد زير بار بدعت‌ها!

***

ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمكران گل كرد
بغض تو تا شكست بر لب‌ها
ذكر يا صاحب الزمان (عج) گل كرد

***

جان ايران! چه شد كه جانت را
جان ناقابلي گمان كردي؟!
آبروي همه مسلمانان
اشك ما را چرا درآوردي؟!


***

جسم تو كامل است، ناقص نيست
مي‌دهد عطر يك بغل گل ياس
دستت اما حكايتي دارد...

رَحِمَ اللهُ عَمِي العباس!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا