کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
گاهی شهری را
آرام دلی را
رابطه ای را ..
گاهی همه چیز را
به هم می ریزند ..
این “غریبه ” های لعنتی ..!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد ها
یاد آور کوران هایست
که روزی پشت سر گذاشته ایم
و اینک نسیم هدیه ایست از خدا
برای سرو ماندن در برابر دشواری ها ...
اما نمیدانم
چرا نسیم احساسم
موج های دریای دلم را مواج کرده اند
شاید دلتنگی
شاید زخم گذشته
شاید عشقی نو
شاید خدا...
شاید ...
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
پر کردن جای خالی اش با آدم ها..

حکایت پر کردن گودال با تکه ای یخ است..
هر کدام در من اندکی بعد آب می شوند..:(

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

خواب و بیداری ... خدایا بازهم در می زند

نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

هرچه من می آمدم تا نبش کوچه او نبود

روز آخر یک نفر می آید و من نیستم

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعدها اطراف جای شب نشینی های من

بوی یک سیگار زر می آید و من نیستم

بعدها وقتی که تنها خاطراتم مانده است

عشق روزی رهگذر می آید و من نیستم

 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت





عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت

تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت
عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد
عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت



ابرهای تیره را دید و دلش لرزید…باز
فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:
“یاری اندر کس نمی بینم” غزل را گریه کرد
تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت


پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-
خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت
چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود
آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت



داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که
“محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت”



عبدالمهدی نوری
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
تمام برگ هاي دفترم تمام شد


قلمم به پايان رسيد ، دستم سُست شد

چه سرمَشقي دادي به من ؟ هنوز هم مي نويسم :

" دل دادن خطاســــــــــــت "
 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این مادر خوبِ خیابانــی ، حالـــی شبیه حال من دارد

این مادر خوبِ خیابانــی ، حالـــی شبیه حال من دارد

این مادر خوبِ خیابانــی ، حالـــی شبیه حال من دارد
هر روز می افتد به جان شهر،با شهر جنگِ تن به تن دارد
زن/سینه مالامال اندوه ست،یک سینه ی خوش فرمِ امروزی
این روزها هر شاعــری قطعا"، چشمی به چاک پیرهن دارد !


من ، شاعــرِ یک لا قبایی که ؛ در کوچـــه های شهـر می لولد
آقا به من چه خواهرت خوب ست،این شاعرِ خوشبخت زن دارد
زن با خودش هر روز درگیر ست ، زن با خودش هر شب کتک کاری
این سفره نان می خواهد و یک مَرد،هر شب که قصد زن شدن دارد



هر شب کتک کاری ست در ذهنم،با شعرهایی که نمی گویم
باور نمــی کردم ولــی انگار ، این شعـــر هــم دستِ بزن دارد
زن/مطلقا ممنـوع بی دینی ، من/چای سرد تووی یک سینی
زن/کوه،بر دوشی که می بینی،یک تیشه دستِ کوهکن دارد



تووی خیابان بی خدا شاید ...،گاهی حجابت را رعایت کُن
از این خدا خیری نخواهی دید،وقتی دهان، طعم لجن دارد
حال بدی دارم که می فهمی،حالی شبیه مادری هرزه
این روزها این شاعـــرِ بدبخت ، قصد خرید یک کفن دارد


ناصر ندیمی
 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو با منــــی و نیــــازی به بـــوی پیرهنت نیست

تو با منــــی و نیــــازی به بـــوی پیرهنت نیست

تـــــو ایستـــــاده ای امّـــــا تـوان دم زدنت نیست
خموشی ات همه فریاد وخودبه لب سخنت نیست
چـــــه تلــــــخ خورده ای از دست روزگار کــه دیگر
چنان گذشته ی شیرین، لب شکر شکنت نیست



چــــه جای غـــم کـــه ندارم تو را که در نظر من
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست
چگونه می سپری تن بــــه بوسه هـــای رقیبم
نشانه بوسه ی من در کدام سوی تنت نیست؟



من از تـــــو اصل تــــو را برگزیده ام کـــــه همیشه
دلت مراست – تو خود گفته ای – اگر بدنت نیست
چنین که عطر تنت ره به هر نسیم گرفته است
تو با منــــی و نیــــازی به بـــوی پیرهنت نیست
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
نفــــــــــــــــرین...
خیالت راحــتـــــــــــــ…
شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ،
گیرا نیـــــــــــــ ست…!
نفــــــــــــــــرین ،
ته دل می خواهــــــــــد
دل شکسته هم که دیــــــــگر
ســـــــــر و ته نــــــــدارد…
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
ﺣﺎﻟــــَﻢ ﺧــــﻮﺏ ﺍَﺳﺖ ﺍَﻣـــّـﺎ ﺩَﺭ ﺣـــﺎﻟَﺖِ ﺧـُـﻨﺜــــﮯ ﺑِﻪ ﺳـَـﺮ ﻣـــﯿﺒَﺮﻡ ﻧـَـﻪ ﺧﻮﺷﺤـــﺎﻟﻢ . . .
ﻧـَـﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣـــﺖ . . .
ﺍَﻓﺴُــــﺮﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿـﺴﺘــــَﻢ . . .
ﺧﻨﺜـــﮯ ﻭ ﺑﯿــﺨــــﯿﺎﻝ . .
ﺣﺎﻝِ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻫــــﺎﯾَﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺭَﻡ . . .
ﻧِﮕــﺮﺍﻥ ﻧﯿـﺴﺘﻢ . . .
ﺩِﻟـــﻬُﺮﻩ ﻧَـﺪﺍﺭﻡ . . .
ﺍَﻣـّــﺎ ﯾﮏ ﺟــــﺎﮮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﻠﻨﮕـــَﺪ . . .
ﻫـَــﻨﻮﺯ ﺩَﺭﮔـــﯿﺮِ ﺧــــﻮﺩﻡ ﻫـَﺴـــــﺘـَﻢ!

 

behrooz civil

کاربر فعال مهندسی عمران ,
کاربر ممتاز
ببینمت…
گونه هایت خیس است…
باز با این رفیق ناباب…
نامش چه بود؟
هان!
باران…
باز با باران قدم زده ای؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها…
همدم خوبی نیست برای دردها…
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیستر میکند…
 

behrooz civil

کاربر فعال مهندسی عمران ,
کاربر ممتاز
ای زمانه من از گردش تو سیر شدم

بس که آزرده و خسته و دلگیر شدم

ای مرگ چرا در آغوش نمیگیری مرا

با خیالت که جوانم به خدا پیر شدم…
 

behrooz civil

کاربر فعال مهندسی عمران ,
کاربر ممتاز
ای کاش عشق بود جدایی نبود / ای کاش محبت بود دروغ نبود / ای کاش مرگ بود تنهایی نبود
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز

این روزها
با
تو
به وسعت تمام نداشته هایم،
حرف دارم…
اما مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف،
دلم تنگ است،
فقط برای حرف زدن با تو…:redface:
 

behrooz civil

کاربر فعال مهندسی عمران ,
کاربر ممتاز


مثل آن مسجد بین راهی تنهایم
هر کس هم که می آید مسافر است می شکند
هم نمازش را ، هم دلم را …
و می رود
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻡ

ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ

ﺗو ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ

ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮ

ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻦ

 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها که باشی
خیلیها می ایند
لبخند میزنندمهربانند
از تو و خوبیهایت میگویند
دم گوشت زمزمه میکنند که چقدر دوستت دارند
که چقدر میمانند
که چقدر......
تو دلگرم میشوی
و ایمان می اوری هنوز
مردمانی مهربان پیدا میشوند
هنوز خوبی هست
زمانی میگذرد
کم کم مهربانی ها
مثل کاغذ دیواری کهنه از روی دوستت دارمها کنده میشود
و تو در بهت و ناباوری دیواری زشت و پریده میبینی
و دستهایی که میدرند تمام قلبت را
در این اتفاق هیچ چیز مهم نیست
دروغها دورنگی ها رفتن ها اشک ریختنها
نه ان که نیست انقدر اهمیت ندارند حتی مرگ روحت
نه به اندازه مرگ باورهایت و ایمانت

م.
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
 

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد!
 

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز
هــمـه ي ِ قـراردادهــا را کـه روي

کـاغـذهـاي بـي جـان نـمي نويسنــــــــد !

بــعـضي از عـهـدهــا را روي قــلـب هـاي هــم مـي نــويــسـيـم ...

حـواست به ايـن عـهـدهـاي غـيـر کـاغـذي بـاشـد ...

شـکـسـتَنـشـان يـک آدم را مـي شـکند !!
 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ادمهای خودخواهی را میشناسم
ادمهایی که جز انچه خود میخواهند چیزی برایشان اهمیت ندارد
ادمهایی که زیاد من میگویند
احساس من نظر من زندگی من من من من
ادمهایی که اگر عاشقانه دوستشان داشته باشی کنارشان بمانی نگرانشان باشی
بیفایده است
چون نمیبینند این همه محبت را
احساس سرما میکنم
نمیدانم از هوای بارانی این روزهاست
یا سردی نگاه انانکه دوستشان دارم
فقط میدانم سردم شده
یاد کوچ ایل می افتم
کاش من هم قدرت داشتم کوچ کنم
و به سرزمین گرمتری بروم
شاید ...........

م.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا