نماز هم یه شیوه هست مثل روش های دیگه رسیدن به آرامش . در دین اسلام این روش و روش های خیلی زیادی برای رسیدن به آرامش و شکر گذاری خدا وجود داره
مثلا
دیدن با محبت صورت کسی که دوست دارید مثل پدر و مادر و یا همسر ، خودش نوعی عبادته و یاد خدا
نماز هم یه روشی هست برای شارژ باطری های روحی بدن
جایی که فقط خودتون هستید و خدا و سعی می کنید از این منبع نا محدود یعنی خدا بهره مند بشید
درک هر یک از ما از خدا یه وجود متفاوت هست . اگه دوست دارید خدا رو خوب بشناسید آدم خوبی باشید و در کنارش قرآن بخونید ، مثنوی بخونید ، کتاب های سایر مکاتب فکری رو بخونید و... از همه مهم تر سعی کنید فکر بکنید در مورد این مطالب و هر چی دیدید باور نکنید
به ترجمه های قرآن اکتفا نکنید . سعی کنید خود زبان عربی رو کمی بدونید و از لغت نامه های ادبی عربی به انگلیسی استفاده کنید
نه درست فکر نمی کنید
من 26 سالمه
حل میشه نگران نباشید
منم 26 سالمه...
راستش من خودم زیاد به مشکل بزرگی برنخوردم....البته مشکل بزرگ واسه هر کسی فرق میکنی چون
شیوه تربیت و فرهنگ آدما فرق میکنه.
من تقریبا مشکلاتمو خودم حل کردم و خدا رو شکر تا آنجایی که یادمه به کسی محتاج نبودم...همیشه سعی کردم رو پای خودم باشم...البته کارهایی که تا حالا انجام دادم فقط تو محیط دانشگاه بوده...بیرون از دانشگاه خیلی کم کار کردم...خلاصه فقط مشکلات معمولی زندگیم و دانشگاهیم رو حل کردم...مشکل زیاد بود ولی حل شد.....تا آنجایی که تونستم خانوادم هم کمک کردم...ازنظر راهنمایی و مشاوره...و انام راضی بودن.
این اواخر با استاد راهنمام به مشکل خوردم....موضوع تزم سخته..نمیگم نشدنی هست ولی طول میکشه....ولی من قرارم با خودم این نبود..قرار نبود واسه یه ارشد این همه وقت بزارم...الان وارد ترم پنج شدم و مطمئنم اگه خوب پیش برم شش ترمه تموم میکنم....
استادم سختگیره و فقط دوست داره دانشجو رو نردبان خودش کنه و بره بالا....اینا رو که میگم راسته واقعا..گیر یه آدمی افتادم که نمیتونم کاری کنم....ارشدم دست اونه....منو مجبور کرد این موضوع رو انتخاب کنم....البته خودم هم بی تجربگی کردم و اوایل شل گرفتم....یه موضع قبلا بهم پیشنهاد داده بود که من قبول کردم و دوباره که بررسی کردم بهش گفتم بدرد من نمیخوره و یه موضوع دیگه بهم پیشنهاد داد که بهم گفت این موضوع دیگه عوض نمیشه....کلا ذات کارش درست نیست...باید دست دانشجو ازاد باشه درانتخاب کردن موضوع..یه مقاله خارجی هم ازم گرفته...انم خیلی روش کار کردم!..یه بار که انقدر پررو بود که مقاله ای که خودش باید داوری میکرد رو به من گفت داوری کنم...منم بهش گفتم استاد نمیتونم و پایان نامه خودم مونده، بهش برخورد ولی از کاری که کردم راضیم..قدرت نه گفتنم ضعیف بود اینو هم یاد گرفتم.....بگذریم.
این موضوعی هم که دارم کار میکنم خیلی خوبه و من بهش علاقه دارم ولی استادم خودش بلد نیست....من بیشتر از ان بلدم...الان من باید برم سراغ دانشجوهای از دانشگاه های دیگه راهنمایی بگیرم...به عبارتی دربدر شدم!
کلا قضیه اینه..شاید برای شما پیش پا افتاده باشه ولی تو میادین علمی این چیزا شوخی نیست...چون واقعا کاری که من دارم میکنم درحد دکتراست...و وقت میبره و من الاف این دانشگاه میشم...
درحالی که سربازی هم دارم...کلا اعصابم خورده دوستان.... گاهی به این فکر میکنم کاش این موضوع رو انتخاب نمیکردم و فقط و فقط به خاطر زمانش این رو میگم...از آخرش هم زیاد مطمئن نیستم..
شایدم اخراجم کنن.....کلا آدمی مثل استادم تا حالا ندیده بودم...
کلا داره همه چی در ذهنم مرور میشه...استاد-خانوادم-مشکلات خودم و خانوادم-سربازیم-دوستام که جلو رفتن و من موندم- خدا- خدا خدا خدا .....کاش با این وضع مالی خانوادم ارشد نمیخوندم..با این که دانشگام دولتی هست بازم بدرد نمیخوره چون تحصیل خرج داره....ازینکه تا الان به جیب بابام وابستم خیلی ناراحتم..خیلی....
استاد لعنتی!...منو انداخته تو یه راهی که نمیتونم برگردم...فقط باید برم جلو ببینم به کجا میرسم...تهش رو نمیدونم چیه ...هر چی هست خدا کمکم کنه...همه چی اخرش میرسه به خدا...جالبه نه؟؟.....خدا چقدر واسم غریب بود الان واسم قریب شدی ولی مبهم!
دمت گرم خدا