ساعت 9 شب زنگیدم به استاد راهنمام که چنتا سوال بپرسم....اخرش که میخواستم خداحافظی کنم گفتم روزتون بخیر![]()
سلام دوستان.باز هم می خوام مثل همیشه با سوتی های جالبم شما رو هیجان زده کنم.می دونسم انتظار منو می کشیدین!
چند ماه پیش همراه با خانواده رفته بودیم قم.جای شما خالی! اونجا تو هتل اتاق های بغلی یه خانم حدودا پنجاه ساله بسیار مذهبی با شوهرش از مشهد اومده بودن واسه زیارت.
اون اوایل خانمه از اتاقش بیرون نمیومد میدونین که از این زنای آفتاب مهتاب ندیده بود که صورتشو همیشه می پوشوند تا دیده نشه.یه روز داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم اونجا وایستاده، چشمش افتاد به من، چشم از من بر نداشت با چشماش تعقیبم کرد تا رد بشم.
تعجب کردم که زنی که این قدر مذهبیه چرا اون قدر بهم نگاه می کرد! جلل الخالق!!!!! شگفتا!!!!!
بعد از چند روز دوباره داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم یه هو از اتاقشون اومد بیرون.تا منو دید چشماش برق زد. با خودم گفتم وااااای باز یکی دیگه عاشقم شده(آخه همون طور که می دونین من شبیه یوزاریسف هستم).یواش یواش اومد جلو گفت سلام .منم گفتم سلام،بفرمایین امری داشتین گفت میشه چند لحظه بیاین تو اتاق کارتون دارم،شوهرش هم نبود ،گفتم باهام چیکار داری گفت هیچی یه کار فنی یه تو هم حتما بلدی بیا بهم کمک کن.آقا چشمتون روز بد نبینه تا رفتم داخل همون جور با چادر از پشت سر بغلم کرد شروع کرد به بوسیدن من!!!.غرق در بوسه شده بودم!!!!!! ولی از اونجایی که من آدم با ایمانی هستم(همه منو می شناسن) بالاخره یه جوری خودمو نجات دادم دست بردار نبود!!!گفتم از جون من چی می خوای گفت باید باهام دوست بشی وگرنه به شوهرم می گم که می خواستی بهم تجاوز کنی. منم گفتم نه من آدم با ایمانی هستم اصلا از این کارا نمی کنم. گفت باشه منم به شوهرم می گم.گفتم برو بگو!رفت به شوهرش گفت.شوهرش اومد در اتاقمون منو صدا زد.می خواست منو بکشه ولی جلوشو گرفتم گفتم زنت می خواست منو فریب بده اون دروغ می گه من کاری نکردم .وایستاد و گفت وااااااااای پس بالاخره حرف کی رو باور کنم حرف تو یا زنمو .کل هتل جمع شده بودن دور ما.یکی گفت بیاین آتشی درست کنیم و من(نوید) از داخلش با خر رد بشم اگر بی گناه بودم اتیش منو نمی سوزونه.منم گفتم باشه!!!! همه مسافرها رفتن با کارت سوختشون تا آخرین قطره بنزین خریدن آوردن تو حیاط هتل یه کوهی هم از خس و خاشاک جمع کردن بنزینا رو ریختن و آتیشش زدن آقا چنان آتیشی گرفت که بعدا می گفتن دودش تا توران(ترکیه امروزی) هم میرسید!
سوار بر مرکب (خر) شدم.حرکت کردم و صحیح و سالم از اون طرف بیرون آومدم همه مردم قم جمع شده بودن اعم از مردم قم ،علما، دانشمندان و ... و منو تشویق کردن .و من سر بلند از یک سوتی بزرگ سر بلند بیرون اومدم.
تمام شده پایان شده خره به خونش نرسید!
سلام دوستان.باز هم می خوام مثل همیشه با سوتی های جالبم شما رو هیجان زده کنم.می دونسم انتظار منو می کشیدین!
چند ماه پیش همراه با خانواده رفته بودیم قم.جای شما خالی! اونجا تو هتل اتاق های بغلی یه خانم حدودا پنجاه ساله بسیار مذهبی با شوهرش از مشهد اومده بودن واسه زیارت.
اون اوایل خانمه از اتاقش بیرون نمیومد میدونین که از این زنای آفتاب مهتاب ندیده بود که صورتشو همیشه می پوشوند تا دیده نشه.یه روز داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم اونجا وایستاده، چشمش افتاد به من، چشم از من بر نداشت با چشماش تعقیبم کرد تا رد بشم.
تعجب کردم که زنی که این قدر مذهبیه چرا اون قدر بهم نگاه می کرد! جلل الخالق!!!!! شگفتا!!!!!
بعد از چند روز دوباره داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم یه هو از اتاقشون اومد بیرون.تا منو دید چشماش برق زد. با خودم گفتم وااااای باز یکی دیگه عاشقم شده(آخه همون طور که می دونین من شبیه یوزاریسف هستم).یواش یواش اومد جلو گفت سلام .منم گفتم سلام،بفرمایین امری داشتین گفت میشه چند لحظه بیاین تو اتاق کارتون دارم،شوهرش هم نبود ،گفتم باهام چیکار داری گفت هیچی یه کار فنی یه تو هم حتما بلدی بیا بهم کمک کن.آقا چشمتون روز بد نبینه تا رفتم داخل همون جور با چادر از پشت سر بغلم کرد شروع کرد به بوسیدن من!!!.غرق در بوسه شده بودم!!!!!! ولی از اونجایی که من آدم با ایمانی هستم(همه منو می شناسن) بالاخره یه جوری خودمو نجات دادم دست بردار نبود!!!گفتم از جون من چی می خوای گفت باید باهام دوست بشی وگرنه به شوهرم می گم که می خواستی بهم تجاوز کنی. منم گفتم نه من آدم با ایمانی هستم اصلا از این کارا نمی کنم. گفت باشه منم به شوهرم می گم.گفتم برو بگو!رفت به شوهرش گفت.شوهرش اومد در اتاقمون منو صدا زد.می خواست منو بکشه ولی جلوشو گرفتم گفتم زنت می خواست منو فریب بده اون دروغ می گه من کاری نکردم .وایستاد و گفت وااااااااای پس بالاخره حرف کی رو باور کنم حرف تو یا زنمو .کل هتل جمع شده بودن دور ما.یکی گفت بیاین آتشی درست کنیم و من(نوید) از داخلش با خر رد بشم اگر بی گناه بودم اتیش منو نمی سوزونه.منم گفتم باشه!!!! همه مسافرها رفتن با کارت سوختشون تا آخرین قطره بنزین خریدن آوردن تو حیاط هتل یه کوهی هم از خس و خاشاک جمع کردن بنزینا رو ریختن و آتیشش زدن آقا چنان آتیشی گرفت که بعدا می گفتن دودش تا توران(ترکیه امروزی) هم میرسید!
سوار بر مرکب (خر) شدم.حرکت کردم و صحیح و سالم از اون طرف بیرون آومدم همه مردم قم جمع شده بودن اعم از مردم قم ،علما، دانشمندان و ... و منو تشویق کردن .و من سر بلند از یک سوتی بزرگ سر بلند بیرون اومدم.
تمام شده پایان شده خره به خونش نرسید!
موافقمحیف وقتی که صرف خوندنش کردم![]()
موافقم![]()
سلام دوستان.باز هم می خوام مثل همیشه با سوتی های جالبم شما رو هیجان زده کنم.می دونسم انتظار منو می کشیدین!
چند ماه پیش همراه با خانواده رفته بودیم قم.جای شما خالی! اونجا تو هتل اتاق های بغلی یه خانم حدودا پنجاه ساله بسیار مذهبی با شوهرش از مشهد اومده بودن واسه زیارت.
اون اوایل خانمه از اتاقش بیرون نمیومد میدونین که از این زنای آفتاب مهتاب ندیده بود که صورتشو همیشه می پوشوند تا دیده نشه.یه روز داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم اونجا وایستاده، چشمش افتاد به من، چشم از من بر نداشت با چشماش تعقیبم کرد تا رد بشم.
تعجب کردم که زنی که این قدر مذهبیه چرا اون قدر بهم نگاه می کرد! جلل الخالق!!!!! شگفتا!!!!!
بعد از چند روز دوباره داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم یه هو از اتاقشون اومد بیرون.تا منو دید چشماش برق زد. با خودم گفتم وااااای باز یکی دیگه عاشقم شده(آخه همون طور که می دونین من شبیه یوزاریسف هستم).یواش یواش اومد جلو گفت سلام .منم گفتم سلام،بفرمایین امری داشتین گفت میشه چند لحظه بیاین تو اتاق کارتون دارم،شوهرش هم نبود ،گفتم باهام چیکار داری گفت هیچی یه کار فنی یه تو هم حتما بلدی بیا بهم کمک کن.آقا چشمتون روز بد نبینه تا رفتم داخل همون جور با چادر از پشت سر بغلم کرد شروع کرد به بوسیدن من!!!.غرق در بوسه شده بودم!!!!!! ولی از اونجایی که من آدم با ایمانی هستم(همه منو می شناسن) بالاخره یه جوری خودمو نجات دادم دست بردار نبود!!!گفتم از جون من چی می خوای گفت باید باهام دوست بشی وگرنه به شوهرم می گم که می خواستی بهم تجاوز کنی. منم گفتم نه من آدم با ایمانی هستم اصلا از این کارا نمی کنم. گفت باشه منم به شوهرم می گم.گفتم برو بگو!رفت به شوهرش گفت.شوهرش اومد در اتاقمون منو صدا زد.می خواست منو بکشه ولی جلوشو گرفتم گفتم زنت می خواست منو فریب بده اون دروغ می گه من کاری نکردم .وایستاد و گفت وااااااااای پس بالاخره حرف کی رو باور کنم حرف تو یا زنمو .کل هتل جمع شده بودن دور ما.یکی گفت بیاین آتشی درست کنیم و من(نوید) از داخلش با خر رد بشم اگر بی گناه بودم اتیش منو نمی سوزونه.منم گفتم باشه!!!! همه مسافرها رفتن با کارت سوختشون تا آخرین قطره بنزین خریدن آوردن تو حیاط هتل یه کوهی هم از خس و خاشاک جمع کردن بنزینا رو ریختن و آتیشش زدن آقا چنان آتیشی گرفت که بعدا می گفتن دودش تا توران(ترکیه امروزی) هم میرسید!
سوار بر مرکب (خر) شدم.حرکت کردم و صحیح و سالم از اون طرف بیرون آومدم همه مردم قم جمع شده بودن اعم از مردم قم ،علما، دانشمندان و ... و منو تشویق کردن .و من سر بلند از یک سوتی بزرگ سر بلند بیرون اومدم.
تمام شده پایان شده خره به خونش نرسید!
یه روز خونه خالم بودم.دوست دختر خالمم بود
دختر خالم رفت یه خودی نشون بده.چند تا بارفیکس رفت که دوستش گفت:
-ماشالا مثل میمون میری بالا
دختر خالمم سریع گفت:
-تازه بابامو ندیدی!
وای ما منفجر شده بودیم از خنده
آقا واقعا بهت تبریک میگم. خدا رو شکر که نسوختین. شنیده بودم برای یکی این اتفاق افتاده بود.... البته این رو هم شنیده بودم که در راه بازگشت از مسافرت برای اینکه راهتون کوتاه بشه با یه عصا، یه رودخونه تو مسیرتون رو از وسط شکافته بودین. درسته؟؟؟سلام دوستان.باز هم می خوام مثل همیشه با سوتی های جالبم شما رو هیجان زده کنم.می دونسم انتظار منو می کشیدین!
چند ماه پیش همراه با خانواده رفته بودیم قم.جای شما خالی! اونجا تو هتل اتاق های بغلی یه خانم حدودا پنجاه ساله بسیار مذهبی با شوهرش از مشهد اومده بودن واسه زیارت.
اون اوایل خانمه از اتاقش بیرون نمیومد میدونین که از این زنای آفتاب مهتاب ندیده بود که صورتشو همیشه می پوشوند تا دیده نشه.یه روز داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم اونجا وایستاده، چشمش افتاد به من، چشم از من بر نداشت با چشماش تعقیبم کرد تا رد بشم.
تعجب کردم که زنی که این قدر مذهبیه چرا اون قدر بهم نگاه می کرد! جلل الخالق!!!!! شگفتا!!!!!
بعد از چند روز دوباره داشتم از راهرو رد می شدم که دیدم یه هو از اتاقشون اومد بیرون.تا منو دید چشماش برق زد. با خودم گفتم وااااای باز یکی دیگه عاشقم شده(آخه همون طور که می دونین من شبیه یوزاریسف هستم).یواش یواش اومد جلو گفت سلام .منم گفتم سلام،بفرمایین امری داشتین گفت میشه چند لحظه بیاین تو اتاق کارتون دارم،شوهرش هم نبود ،گفتم باهام چیکار داری گفت هیچی یه کار فنی یه تو هم حتما بلدی بیا بهم کمک کن.آقا چشمتون روز بد نبینه تا رفتم داخل همون جور با چادر از پشت سر بغلم کرد شروع کرد به بوسیدن من!!!.غرق در بوسه شده بودم!!!!!! ولی از اونجایی که من آدم با ایمانی هستم(همه منو می شناسن) بالاخره یه جوری خودمو نجات دادم دست بردار نبود!!!گفتم از جون من چی می خوای گفت باید باهام دوست بشی وگرنه به شوهرم می گم که می خواستی بهم تجاوز کنی. منم گفتم نه من آدم با ایمانی هستم اصلا از این کارا نمی کنم. گفت باشه منم به شوهرم می گم.گفتم برو بگو!رفت به شوهرش گفت.شوهرش اومد در اتاقمون منو صدا زد.می خواست منو بکشه ولی جلوشو گرفتم گفتم زنت می خواست منو فریب بده اون دروغ می گه من کاری نکردم .وایستاد و گفت وااااااااای پس بالاخره حرف کی رو باور کنم حرف تو یا زنمو .کل هتل جمع شده بودن دور ما.یکی گفت بیاین آتشی درست کنیم و من(نوید) از داخلش با خر رد بشم اگر بی گناه بودم اتیش منو نمی سوزونه.منم گفتم باشه!!!! همه مسافرها رفتن با کارت سوختشون تا آخرین قطره بنزین خریدن آوردن تو حیاط هتل یه کوهی هم از خس و خاشاک جمع کردن بنزینا رو ریختن و آتیشش زدن آقا چنان آتیشی گرفت که بعدا می گفتن دودش تا توران(ترکیه امروزی) هم میرسید!
سوار بر مرکب (خر) شدم.حرکت کردم و صحیح و سالم از اون طرف بیرون آومدم همه مردم قم جمع شده بودن اعم از مردم قم ،علما، دانشمندان و ... و منو تشویق کردن .و من سر بلند از یک سوتی بزرگ سر بلند بیرون اومدم.
تمام شده پایان شده خره به خونش نرسید!
آقا واقعا بهت تبریک میگم. خدا رو شکر که نسوختین. شنیده بودم برای یکی این اتفاق افتاده بود.... البته این رو هم شنیده بودم که در راه بازگشت از مسافرت برای اینکه راهتون کوتاه بشه با یه عصا، یه رودخونه تو مسیرتون رو از وسط شکافته بودین. درسته؟؟؟
این سوتی مال دوران مدرسه است...من و دوستم عادت داشتیم زنگ تفرحیا تو کلاس میموندیم وتکلیفامونو مینوشتیم در عوض سر کلاس خوراکی میخوردیم
یه روز با ظرافت و دقت تمام داشتیم سر کلاس،تو جامیز، ساندویچ کالباس میخوردیم،معلممون هم هی به ما نگاه میکرد ماهم وقتی اون حواسش بود خودمونو مشتاق درس نشون میدادیم مثلا انگار نه انگار...آخر کلاس فهمیدیم،اون نیمکتی که ما نشسته بودیم اصلا جامیز نداشته و تمام مدت ما داشتیم جلو معلم ساندویچ میخوردیم و راست راست تو چشاش نگاه میکردیم!!
معلممون
من
دوستم
بچه ها
سرایدار مدرسه
مدیر مدرسه
سازمان حمایت از حقوق بشر![]()
(خونه قبلیمونم wcش بزرگ بود و آینه بزرگی داشت؛منم عشق تاتر و بازیگری،اونجا برای خودم تمرین میکردم)
یه روز مامان و خواهرم داشتن درباره اینکه نباید زیاد تو wc موند چون گاز آمونیاک باعث ریزش مو میشه حرف میزدن و منم حرفاشون رو شنیدم.
گفتم پس بیخود نیست من ریزش مو گرفتم. پرسیدن چرا؟؟
گفتم آخه تو خونه قبلیمون میرفتم تو wc با خودم بازی میکردم...
قیافه مامان و خواهرم() رو که دیدم دیگه صحبت و توضیح رو بیخیال شدم و سریع از خونه اومدم بیرون.
![]()
آقا تا یه هفته نمیتونستم تو چشمای خواهرم نگاه کنم.....![]()
ما هم يه سوتي داديم كه تا همين حالا گرفتاريم
هفته گذشته:
ساعت حدود 8 صبح بود خواب خواب بودم .از شانس بد هم كسي خونه نبود.يهو صداي زنگ خونه خورد.مثل هميشه گفتم بيخيال،آخه من حتي اگر تلفون خودشو بكشه هم جوابش رو نميدم چه برسه برم ببينم كي داره زنگ خونه رو ميزنه.پتو رو گذاشتم روم گرفتم راحت خوابيدم بعد از 5 دقيقه ديدم نه طرف بيخيال نيست اون دست مبارك رو گذاشته هي فرت فرت زنگ رو ميزنه..عصابم خورد شده بود .هر جوري شد با هزار تا بدبختي بلند شدم رفتم جلوي آيفون نگاه كنم ببينم كيه ديدم يه خانوم چادري هستش .يه جوري چادرش رو محكم گرفته بود كه اصلا صورتي نداشت ، نه كه نداشت داشت ولي ديده نميشد،گفتم آخه اين كيه.نميدونم چي شد چجوري شد يهو گفتم اين يه گدا هستش برم يه چيزي بهش بدم بيخيال بشه بره..سريع آومدم تو اتاق يه پولي برداشتم(فكر كنم 500 تومن بود) رفتم دم در، در رو كه باز كردم دستم رو آوردم بيرون بهش گفتم بفرما خانوم ديدم نه خبري نيست نميگيره گفت: آقا پسر مادرت خونس در رو باز كردم بهش گفتم نه خانوم بگيريد پول رو ديگه خوابم مياد،حالا دستم كشيده بود يه 500 تومني داخل دستم ،فقط داشت نگام ميكرد ،گفتم واي نكنه اين گدا نباشه بعد از چند ثانيه آومد جلو گفت به مادرت سلام برسون بهش بگو عصر ميام.گفتمش خانوم شما؟ گفت من مامان سعيدم ،مامان دوست داداشت يه (واقعا كه)..... گفت و رفت
طرف رفت بعد از 2-3دقيقه هنوز دستم كشيده بود..وجدانن هنگ كرده بودم..دهنم باز مونده بود.دستام سر شده بود...آومدم داخل از كاري كه كردم يه پس گردني خودمو زدم..آخه ملت سوتي ميدن ما هم سوتي داديم..شانس كه نداريم
ديروز هم ديدمش همون خانوم رو سرم رو انداختم پاييين رفتم![]()
یه روز به عنوان مهمان رفتم سر کلاس دوستم که ادبیات داشت.استاد بهش گفت از روی شعر بخون..ما دخترا هم جوگیر واسه خود نشون دادن چه برسه دوستم که همکلاسیای داداششم تو کلاسش بودن.دوسیم شروع کرد باحس خوندن..تا به گودرز رسید زبونش نچرخید گفت گوزو...کلاس رفت رو هوا وشد شهره عام وخاص تو دانشگاه
اونوقتا كه هنوز موبايل نيومده بود، همه مامانا يه دفترچه تلفن كوچيك تو كيفشون بود
توي خيابون يه خانم مسن كنار باجه تلفن بود ، دفترچشو داد گفت دخترم شماره خونمو بگير به اسم منزل خودمان نوشتيمش تو دفترچه
خلاصه كلي گشتم ... منزل خودمان .... منزل خودمان ....
تا بالاخره پيداش كردم
شماره رو گرفتم
يه آقايي برداشت: منم حواسم نبود گفتم:
ببخشيد منزل خودمان؟؟؟؟
خانومه و پسرش:
داداشم:
من در ابتدا:
من بعد از لحظاتي واسه اينكه بيشتر ضايع نشم :![]()
ترم اول یه استاد بود که فسیل تشریف داشت از شانس منم که همیشه قندیل کلاسام و جلو نشینم شده بودم نور چشمی استاد 72ساله دانشگاه آزاد..اینقد جریان بااین استاد داشتم الانشم هرکی منو میبینه حال اونو میپرسه..باهاش تو دوروز درهفته کلاس داشتم سه شنبه 5تا7 یه درس بود فردا صبحشم 7:30تا10:30 یه درس.پدرمو در آورد وشدم سوژه دانشگاه هنوزم بهم زنگ میزنه ج نمیدمش
سرکلاس ادبیات که استاد از فامیلای دستغیب بود وسخت گیر یه پسره از اونوره کلاس ازم پرسید چه شعری رو باید حفظ باشیم برا امتحان منم اون روز منتظر سوژه بودم بلند گفتم یه توپ دارم قل قلیه ودست زدمو ادامه دادم خدا بخیر کرد وپسرا بادست زدن همراهیم کردن طولی نکشید که کلاس شد مهد کودک واستاد هیچیم نگفت...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
بسلامتی هر کی تاپیکو میخونه | زنگ تفريح | 1 | |
Д | هر کی اسپم انگلیسی بلده بیاد کل کل کنه.................... | زنگ تفريح | 4 | |
![]() |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 42 | |
![]() |
هر کی دلش تنگه بیاد...!!! | زنگ تفريح | 1 | |
![]() |
هر کی آخر پست بده برندس!!!! | زنگ تفريح | 7 |