هر کی سوتی داده تعریف کنه!

Atfilt

عضو جدید
ها ها

ها ها

یه بار یکی از همکارامون پاشد بره واسه خودش چایی بیاره ما ها هم همه عاشق چایی گردنامونو کج کردیمو گفتیم واسه ما هم بیار آقای....
بیچاره از این همه استقباه حول شد و گفت: "سه تا دست بیشتر ندارما!!":biggrin:
یه بارم میخاستم استادمو صدا کنم به جای "خانوم حمیدی" گفتم "گانوم خمیدی"

دوتا تشکر خوشکو خالی از ما بکنین جای دوری نمیره ها !!!!
 

Nima_r

عضو جدید
يه بار كه تو دبيرستان بودم معلم رو تخته مثال نوشته بود بعد زنگ خورد معلم رفت. بچه ها داشتن مثال رو مينوشتن من مثال رو نوشته بودم. پاشدم رفتم پاي تخته براي اينكه بچه هارو اذيت كنم جلو تخته فيگور ميگرفتم (نه اينكه هيكلم خيلي قشنگه) تا بچه ها نتونن بنويسن. بعد ديدم هيچ كدوم از بچه ها هيچ اعتراضي نميكنن. تعجب كردم. بعد كنارم رو نيگا كردم ديدم مدير كنارم وايساده. بعدشم ......
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه بار كه تو دبيرستان بودم معلم رو تخته مثال نوشته بود بعد زنگ خورد معلم رفت. بچه ها داشتن مثال رو مينوشتن من مثال رو نوشته بودم. پاشدم رفتم پاي تخته براي اينكه بچه هارو اذيت كنم جلو تخته فيگور ميگرفتم (نه اينكه هيكلم خيلي قشنگه) تا بچه ها نتونن بنويسن. بعد ديدم هيچ كدوم از بچه ها هيچ اعتراضي نميكنن. تعجب كردم. بعد كنارم رو نيگا كردم ديدم مدير كنارم وايساده. بعدشم ......
:D:D:D:D:D:biggrin::biggrin::biggrin:
خیلی باحال بود
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار یکی از همکارامون پاشد بره واسه خودش چایی بیاره ما ها هم همه عاشق چایی گردنامونو کج کردیمو گفتیم واسه ما هم بیار آقای....
بیچاره از این همه استقباه حول شد و گفت: "سه تا دست بیشتر ندارما!!":biggrin:
یه بارم میخاستم استادمو صدا کنم به جای "خانوم حمیدی" گفتم "گانوم خمیدی"

دوتا تشکر خوشکو خالی از ما بکنین جای دوری نمیره ها !!!!
جان تو میخواستم تشکر کنم دیگه کوپنم تموم شده
 

yekbinam

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه بار يکی زنگ زد خونمون.کلی با من حرف زد.خوبی.چطوری؟مامان و بابا خوبن،....
بعد از چند دقيقه گفت ببخشيد شما؟:surprised:فکر کنم اشتباهی گرفتم
:D
 

mohamad javid

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوتی و خاطره تو ذهنمه که هروقت یادش میوفتم کلی میخندم. :biggrin:
ترم 4 بودم و تحویل پروژه داشتم. همه کار کرده بودم ولی ماکت نساخته بودم. از غروب با دوستم شروع کردم به ماکت ساختن توی خونه دانشجویی ایی که داشتیم. خلاصه از ساعت 7 غروب تا 9 صبح فردا یه سره نشستیم و ماکت ساختیم. وقتی صبح رفتم دانشگاه چشام از بی خوابی شده بود 4تا:eek:. بعد از گرفتن نمره وسایلم رو سریع جمع کردم که برگردم انزلی. نشستم عقب یه پراید که 2تا دختر هم کنارم نشسته بودن. ماشین که حرکت کرد 2دیقه نشد که خوابم برد. وقتی بعد نیم ساعت از خواب پا شدم دیدم سرم رو شونه دختر مردمه و کلی 3شدم. شانس آوردم که دختره چیزی بهم نگفت وگرنه دیگه.............................
ولی یه چندتا حرف از راننده خوردم. حالا تصور کنید اون لحظه رو که چه شود؟؟؟
خدايش عجب خانوادهي بايد اسمتون رو بنام خانواده پر از سوتي تو كتابهاي گينس ثبت كنند:biggrin::biggrin:
 

mohamad javid

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب يه روز تو اداره بودم شلوارم جر خورد وتا خونه دستم و كاپشنمو گذاشتم رو باسنم وتا خونه اومدم وهمه اينطوري نگاهم ميكردن:surprised::surprised::surprised:
بعد كه كاپشنم اوفتاد رو زمين وكج شدم تا اون وردارم يهو معلوم شد كه چه خبره و بعد ملت اينطوري شدن:eek::eek::eek:
وبعد همه با هم اينطوري شدن:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب يه روز تو اداره بودم شلوارم جر خورد وتا خونه دستم و كاپشنمو گذاشتم رو باسنم وتا خونه اومدم وهمه اينطوري نگاهم ميكردن:surprised::surprised::surprised:
بعد كه كاپشنم اوفتاد رو زمين وكج شدم تا اون وردارم يهو معلوم شد كه چه خبره و بعد ملت اينطوري شدن:eek::eek::eek:
وبعد همه با هم اينطوري شدن:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
کوپنم تموم شده گرنه شششششااااااااااااایییییییید تشکر میکردم شششششششاااااییییییددددددددددد:D:w42:
 

shahab60

عضو جدید
بابا

بابا

سلام
بذارین از اینجا شروع کنم:توی حیاط خونه ما یه باغچه اس که من وقتی کوچیک بودم شبها که میخواستم برم دستشویی از ش میترسیدم برا همین همیشه بابامو (روحش شاد) بیدار میکردم تا بیاد منو همراهی کنه تا کارمو بکنمو برگردم یه شب وقتی با عجله رفتم سراغ بابا از اونجایی که بابا خیلی شوخ طبع بود به من گفت بچه تو منو بیچاره کردی خب برو تو یخچال ب... !!! منم از سر سادگی وفشار زیاد همین کارو کردم فردای اون روز بابام کلی بهم خندید و مامانم هم از خجالتم در اومد یادش بخیر.........:biggrin:
 

kambiz_g

عضو جدید
یه روز داییم اومده بود خونه ما و دیدم یه شلوار مشکی واسه خودش خریده
و همین طور داشت از کیفیت و مرغوبیت این شلوار تعریف میکرد
منم که خیلی از رنگ شلوار مشکی خوشم میاد چند تا شلوارمو که مشکی بودن رو آوردم و بهش نشون دادم
خلاصه این شلوارا با هم قاطی شدن و داییم شلواره خودشو با یکی از شلوار ای من قاطی کرد
و گفت خداییش اینو نگاه کن جنسش که آشغاله تابلوئه که رنگ پس میده معلومه از این جنس های چینی بنجله که تو بازار ریخته
که یدفعه کاشف به عمل اومد که این شلوار ماله خودشه
خداییش خیلی ضایع شد
 

پترو

عضو جدید
کاربر ممتاز
والا سوم راهنمایی بودم ..... قیافمم کپ بچه مثبتا بود درسمم خوب بود ناظممون کلی دوسم داشت :دی
ولی اون سال به مدد دوستان ناباب خیلی آتیش سوزوندیم

یبار امتحان داشتیمو میخواستیم یه کاری کنیم امتحان کنسل شه .. اون موقع یه ترقه جدید اومده بود اسمش روم به دیوار گوز بود . مام به فکرمون زد یکی بگیریم و تو سطله آشغال بترکونیم و از بو کلاس تعطیل شه !

جاتون خالی گرفتیم ولی هیچکش بلد نبود چجوری فعالش کنه همینجوری گذاشته بودیم رو میز معلم و داشتیم نگاش میکردیم ببینیم چجوریه ؟
یهو دوستم از سر کلاس علامت داد که معلم داره میاد منم اعصابم خورد شد گفتم اه و محکم زدم رو پاکتش . یهو دیدیم داره باد میکنه ... همه حول شدن رفتن نشستن سره جاشون که معلم اومدو رفت نشست و گفت این چیه ؟ ( پاکت همچنان داشت باد میشد :دی ) .... که یهو بوم .. چشتون روز بد نبینه ریخت رو سرو صورت معلم وفرار کرد :دی ... تا حال بوی از اون بدتر استشمام نکرده بودم .
ناظم اومد تو گفت کی بود همه طبق معمول با انگشت منو نشون دادن . اونم که فک میکرد منو مظلوم گیر آوردن همرو برد تا آخر زنگ دور حیاط کلاغ پر داد ( غیر از من ) :دی
خیلی با حال بود . هنوزم بچه مثبتی؟
راستی ناظم شما که خدای نکرده قزوینی نبوده ها؟
 

پترو

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوتی از بچگیام که حدود 7-8 سالم بود یادم اومده :
یه شب خالم رو دعوت کرده بودیم خونمون وقتی آخر شب میخواست بره من کلی گریه کردم که بمونه!!! اونم مثلا میخواست منو بپیچونه گفت خونتون جا نیست باید برم خونمون! منم فوری گفتم چرا جا هست! من و مامان پیش هم میخوابیم و تو و بابا روی تخت! :eek:
بعدش نفهمیدم چرا کلی خندیدن بهم!!! :surprised:
باباتون حتما ته دلش میگفته ای کاش بمونه اگه اینطوریه؟؟
 

mohamad javid

عضو جدید
کاربر ممتاز
قهر باششششش دهه فکر کرده من ازش میترسم بیا جلو یاااا بیا ...بیا
پپپپپپپخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
تسیدی؟
بابا دیشب منه انقدر زدی ...بابا بچه که زدن نداره..:biggrin:
میگم تو رزمی کاری ؟؟؟؟؟؟؟
که همش میخوای ملت بزنی...:mad:
هان هان؟:surprised:
 

!ala

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوتی بی مزه یادم اومد بیشتر خاطرس تا سوتی


دو سال پیش برف اومده بود من و خواهرزادم خونه تنها بودیم من پیشنهاد دادم بریم رو پشت بوم آدم برفی بسازیم.

خواهر زادم دستکشاشو آورد هی به من پز می داد، منم رفتم دستکشام و بیارم ولی شانس بدم یه لنگش نبود هر چی گشتم دیگه دستکش پیدا نکردم داشتم فک میکردم چیکار کنم که روی خواهرزادم و کم کنم، رفتم تو آشپزخونه یهو چشم افتاد به یه جفت دستکش زرد .

خوشحال و خندون دستم کردم پریدم رو پشت بوم در پشت بوم باز بود همینجوری که داشتم میخندیدم و خواهرزادمو صدا میکردم یهو اینجوری شدم :redface:

همسایمون با خانومش در آغوش هم بودن
بعد منو میگی هل کرده بودم، یهو گفتم سلام دستکشام و نیگاااااااااا :surprised:
اونا هم زدن زیره خنده :w15:

به عمرم اینقد خجالت نکشیده بودم فک کن دوتا دستکش زرد آشپزخونه تا بالای آرنج واسه برف بازی...:w05:

بی ادبا تا مدتها، منو که میدیدن واسم میخندیدن :w00:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوتی بی مزه یادم اومد بیشتر خاطرس تا سوتی


دو سال پیش برف اومده بود من و خواهرزادم خونه تنها بودیم من پیشنهاد دادم بریم رو پشت بوم آدم برفی بسازیم.

خواهر زادم دستکشاشو آورد هی به من پز می داد، منم رفتم دستکشام و بیارم ولی شانس بدم یه لنگش نبود هر چی گشتم دیگه دستکش پیدا نکردم داشتم فک میکردم چیکار کنم که روی خواهرزادم و کم کنم، رفتم تو آشپزخونه یهو چشم افتاد به یه جفت دستکش زرد .

خوشحال و خندون دستم کردم پریدم رو پشت بوم در پشت بوم باز بود همینجوری که داشتم میخندیدم و خواهرزادمو صدا میکردم یهو اینجوری شدم :redface:

همسایمون با خانومش در آغوش هم بودن
بعد منو میگی هل کرده بودم، یهو گفتم سلام دستکشام و نیگاااااااااا :surprised:
اونا هم زدن زیره خنده :w15:

به عمرم اینقد خجالت نکشیده بودم فک کن دوتا دستکش زرد آشپزخونه تا بالای آرنج واسه برف بازی...:w05:

بی ادبا تا مدتها، منو که میدیدن واسم میخندیدن :w00:
اتفاقا خیلی باحل بود:biggrin::D
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلاس سوم ابتدایی بودم تازه تو جو روسری سرکردن و اینا یه روز داشتم تو خونه tvنگا میکردم یهو پسر دوست بابام سرزده اومد تو(مامانم تو حیاط بوده درو واسش باز کرده)منم سرلخت(خدامرگم!!) خواستم جیغ بزنم گفتم بده خلاصه:whistle: همونجوری دراز کشیدم اونم اومد تو سلام کرد نشست منم بعد 10 دقیقه رفتم روسری مو سرم کردم اومدم ادامه برنامه کودکمو دیدم(تو دلش کلی خندیده):biggrin::D;)
 

mohamad javid

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلاس سوم ابتدایی بودم تازه تو جو روسری سرکردن و اینا یه روز داشتم تو خونه tvنگا میکردم یهو پسر دوست بابام سرزده اومد تو(مامانم تو حیاط بوده درو واسش باز کرده)منم سرلخت(خدامرگم!!) خواستم جیغ بزنم گفتم بده خلاصه:whistle: همونجوری دراز کشیدم اونم اومد تو سلام کرد نشست منم بعد 10 دقیقه رفتم روسری مو سرم کردم اومدم ادامه برنامه کودکمو دیدم(تو دلش کلی خندیده):biggrin::D;)
بیا دیگه از سوتی هات تعریف نکن از بس که خندیدم دارم از دل درد می میرم:biggrin::biggrin:;)
 

manelee

عضو جدید
زمان دانشجويي ما گروهمون 40 نفر بود كه همه هميشه با هم بوديم و سر همه چيز دنگ ميذاشتيم يه خانمي هم از همكلاسيا نماينده گروه بود و بسيار مصمم در امر گرفتن دنگها .
پدر يكي از دوستان به رحمت خدا رفت و 10 يا 12 روز بعد كه به دانشكده برگشت موقع جمع آوري دنگها بود نماينده گروه با جديت تمام دنگ تاج و سبدهاي گل - اتوبوس و همه هزينه هاي ديگه اي كه براي مراسم پدر ايشون هزينه شده بود تا ريال آخر از بنده خدا گرفت و هر بار هم بهش تاكيد ميكرد ببين اين هزينه جزوه هاست و اينم هزينه هايي كه براي مرحوم پدر فلاني شده.................
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
من چند روزه قبل ميخواستم چيزي از يكي از پسرهاي كلاسمون بپرسم كه اسمش سپهره...ميخواستم فاميليش رو صدا كنم كه به جاي فاميلي بهش ميگم آقاي سپهري....اوه اوه نميدونين چقدر قرمز كردم!!!!!
 

Nima_r

عضو جدید
يه سوتي از يكي از دوستام تعريف ميكنم. يه روز اين بنده خدا ميره خونه مادر بزرگش. بعد نميدونم چي ميشه سر از بالاكن در مياره. از بالاكن حياط خونه همسايه رو نگاه ميكرده كه يه خانم محترم رو اونجا زيارت ميكنه. از اون بالا حي صدا در مياورده ولي دختره توجهي نميكرده. اين جريان در حدود يكي دو ساعتي طول ميكشه. بعد مامانبزرگش مياد بالاكن ميگه داري چي كار ميكني. اين دوست ما هم ميگه دارم هوا ميخورم. بعد چشم مامان بزرگش به دختر همسايه ميافته ميگه: ميبيني اين بنده خدا كره، بيچاره چيزي نميشنوه.:w15:
 

tur

عضو جدید
يكي از دوستان دبيرستانم خداي سوتي بود يه بار دبير مرد فيزيك داشتيم اومد سر كلاس اين بنده خدا قدش بلند بود ما يه جراغ از اونايي كه حالت فنر داره بالا بايين ميره داشتيم تو كلاسمون اين و اورده بوديم بايين معلم كفت جرا اين لامب و مياريد بايين همش كور ميشيدا !! دوستم كفت اقا ما كارمونه از صبح تا شب هي ميكشيم بايين هي ميكشيم بالا( البته با عرض معذرت):redface:
 

Similar threads

بالا