!!! نغمــــــه هــــــای درد !!!

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام روی خیالم خوابیده ای...


خوب می دانی

خیالم برایت تخت است ...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بس كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام

همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد

گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام

حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود

تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام

تا به كنار من بودي بود به جا قرار دل

رفتي ورفت راحت از خاطر آرميده ام

تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام

چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون

اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام

يا ز ره وفا بيا يا ز دل رهي برو

سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی اگر گُل نبود، کتاب و شکوفه نبود

آن وقت پروانه کجا به دنيا می‌آمد، کجامی‌مُرد؟
اينجا چقدر تاريک است

نفسهايت را يکی‌يکی می‌شماری

بعدچوب‌ْخطِ خالی،

يک ديوار و هزار سال ستاره‌ی دور ...!

حالا چشمهايت را ببندو بشمار!

چه می‌دانم

ستاره‌ها را بشمار، خودِ اعدادِ خاموشِ ثانيه را تاصدهزار!

يک ساعت مانده به اين اتفاق

داشتم چمدانم را می‌بستم.

روی چهارپايه نشستم

گفتند: بايست!

گفتم: چشم.

بعدبی‌گناهیِ دريا به گردنِ من افتاد!

تو دستم را بگير

خودم برخواهمخاست،

دارد چشمهايم به روشنايی عادت می‌کنند!

يک‌وقتی به تاريکی بَد نگويی،

من يکی ... مسافرِ اين راه نبوده‌ام.

آدم يک جايی بالاخره: تَرَق!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرفهايي تازه، شايدم تكراري
و نمي دانم ها، آخرين واژه اين مرد شده
صحبتش جمله پر از درد شده.
و چه اميد دراز بهر فرداهايش،
در دلش ليك غمي پنهان است.
گاه مي انديشد
كه چه سان پير شده،
و در اين بازي ايام چه بد، پير زمينگير شده
گاه با لبخندي ـ پوزخندي ـ شايد
مي رود در رويا، ياد ايام قديم.
و در انديشه خود باز جواني بيند،
خرم از شادي ايام و پر از بي باكي،
غرق دوران جواني، روزگار كامراني.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

هنوز پاره‌ای از آسمانِما آبی بود
که ابری عجيب آمد وُ
ناگهان باريدن گرفت.


شنيده‌ايمکه آب
روشنايیِ کاملِ دريا و کبوتر است،
اين باورِ اقبالِ آينه را
ماهم به فالِ سکوت وُ
شکستنِ شبِ آن هميشه گرفتيم،
اما چه رگباری ...!
چهرگبار پُرگویِ بی‌فرصتی
که نوبت از خوابِ گريه گرفته بود.


باورشدشوار است
اما پيادگانی که بی سرپناه
از پیِ‌ آن چراغِ شکسته آمده بودند
می‌گفتند ما
هنوز همه‌ی آوازهايمان را نخوانده‌ايم
همه‌ی ورق‌پاره‌هایگُل وُ
گِشنيزِ نيامده را بازی نکرده‌ايم
دروازه‌های دريا دور وُ
ماخسته و اين تلفنِ بی‌پير هم
که زنگی نمی‌زند.
ما بغضمان گرفته است
می‌خواهيم هم باد بيايد و هم آسمان،‌ آبی وُ
هم اين خشتِ تشنه
در خوابِآب از آينه بگويد.
دارم دُرست می‌گويم
حرفم را پس خواهم گرفت،
با شمانبودم
شما را نمی‌دانم
اما آنجا پرنده‌ای‌ست
که هی مرا پناه گلبرگِستاره‌ای خاموش می‌خواند،
ستاره‌ای خاموش
با چراغِ شکسته‌اش در دست
کهاز دروازه‌های بی‌گُل و گِشنيزِ آسمان می‌گذرد.


هی ... هی بازیِ بهنوبت‌نشسته‌ی بی‌پايان!
پس کی؟
پس فرصتِ ترانه‌بازیِ باران و بوسه کی خواهدرسيد؟!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت :دوستت دارم...

هر چی گشتم مثه تو پیدا نشد...

گفتم :خوب گشتی؟؟؟

گفت :اره

گفتم :اگه دوستم داشتی نمی گشتی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي روم اما نمی پرسم ز خويش

ره كجا؟
منزل كجا؟
مقصود چيست؟

بوسه مي بخشم ولي خود غافلم

كاين دل ديوانه را معبود كيست؟

آه...
آری ...
اين منم اما چه سود

او كه در من بود، ديگر نيست ،
نيست

مي خروشم زير لب ديوانه وار

او كه در من بود ، آخر كيست؟
كيست؟...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید
از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد
مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود،
از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.
او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند
راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد
تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:
«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است،
اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.
اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى . . .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز بهم گفت :میخوام همدمم بشی .

آخه من اینجا خیلی تنهام….

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی
تنهام..

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور?جایی که هیچ مزاحمی نباشه.
وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام…

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من
اینجاخیلی تنهام…

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی
تنهام…..

یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه
میدونی من اینجا خیلی تنهام…

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی
تنهام…..

حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این
خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه
من
تـــنهــــــایــــ تـــنهــــامـــــ ـ ــ ــ ـ
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را غرق خون ستم ساختند
مرا هم به بند جفا می برند

اسارت که دیگر ندارد کتک
مرا با زدن ها چرا می برند


به اینان بگو ای پدر جان مرا
چرا می زنند و کجا می برند

گهم بر روی خارها می کشند
گهم با سر نیزه ها می برند

به طعنی جگرهای ما خون کنند
به قهری دل ما ز جا می برند

به اطفال پاسخ ز سیلی دهند
زمانی که نام تو را می برند
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلي که شکست ديگه شکسته
اشکي که چکيد ديگه چکيده
من ميگم خدا من ميگم خدا
دل شکسته رو درمون نميشه کرد
اشک چکيده رو پنهون نميشه کرد
حرف من اينه حرف من اينه

مرغي که پريد ديگه پريده
تني که لرزيد ديگه لرزيده
اي خدا اي خدا اي خدا
غم چه سنگينه
از دلم ميگي نگو نگو نگو دلم شکسته
از دستام نگو ببين ببين ببين هر دوتاش بسته
از دلم ميگي نگو نگو نگو دلم شکسته
از دستام نگو ببين ببين ببين هر دوتاش بسته
با دست بسته
دل شکسته
تنهاي تنها غمگين غمگين

دلي که شکست ديگه شکسته
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش يكي سر حرفاش بود

كاش يكي مرد بود

ولي....

دلم تنهاس

شكستش

كلي غم دارم

بيخيال

كي منو دوست داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هيچكي..................


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای خداحافظی نیا ؛
اگر می خواهی بروی ، بی خبر برو ...
می گویند آدم ها تا چیزی را به چشم نبینند ، باور نمی کنند ...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
[SIZE=-0]ماهـ هـا گذشتهـ استـ ..[/SIZE]
[SIZE=-0]مـــ ن کهـ دستانمـ را بارها شُستهـ امـ ![/SIZE]
[SIZE=-0]پسـ چرا [/SIZE]
[SIZE=-0]عطـر دَستانتـ هنوز رویـ ِ دستـ هایـ ِ سردمـ باقیستـ !؟[/SIZE]
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
کف پایم زخمی است

ودلم زخمی تر

لحظه ای صبر نما

تادلم را که به پایت افتاد،

از زمین بردارم.

سهم من از این عشق - چه تفاوت دارد - سهم این عشق کجاست؟

تو که ما را به تمنای وصال آزردی،

از چه آخر به دل ما غم هجران دادی؟

در دلت چیست؟ بگو

عشق ما یا غم او

درد ما یا تب او

تو ندانی که چه دردیست غم دل به زبان آوردن.

ما که دیگر رفتیم؛

ولی از عشق سخن با دل دیوانه نگو،

که دلت از سنگ است و دل دیوانه از شیشه

او که عاشق بشود،

نکند فهم که سنگ از شیشه چه بدش می آید.

عاقبت سنگ زد و شیشه شکست.

کودکی این را گفت؛

و دل من بشکست.

با خدا من گفتم درد دل از غم تو

و خدا گفت به من،

بنده کوچک من،

دل او از سنگ است.

پس تو بیهوده نکوش

دل او از سنگ است.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو رفته ای!
و نیمکت پارک
هرروز جـــــــــــــــای خـــــــــــــالی تو را
به رخم میکشد ...




 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همه سعی ام و کردم، که دیگه تورو نخوام
که مث خودت بشم، مهم نباشی تو برام
به تو قول دادم دیگه، حتی بهت فکر نکنم
با خودم قرار گذاشتم، دیگه دیدنت نیام
اما انگار نمیشه، من که نمیشه باورم
واسه داشتنت هنوز از همه دیوونه ترم










 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي ممنون، انقدر آسون، منو داغون كردي
واسه احساسي كه داشتم، دلمو خون كردي


تو كه هيچ حسي به اين قصه نداشتي واسه چي؟
منو به محبت دو روزه مهمون كردي؟

همه عالم ميدونستن كه بري ميميرم

اما رفتي و همه عالمو حيرون كردي

خيلي ممنون واسه هرچي كه آوردي به سرم

خيلي ممنون ولي من هيچوقت ازت نميگذرم

من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا

با همين سر به هواييت منو ويروون كردي
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگر نمی گویند :ماه بالای سر تنهاییست

پس امشب

ماهِ آسمان ِ دلم ...خوب نگاه کن که
در عبور پروانه ها ، رویا هایت جان می گیرندُ
حتی در قلب پاییز هم ، گلهای خاطره ات خندان می شکفندُ
گنجشک های خیال ، آوازه خوان به زیارت باغچه ی یاد ت می آیندُ
امید لالایی می خواند و گلهای یَاس سر بردامانش بخواب می روند
ولی با همه ی اینها من از باغ دوری تورنج می چینم
اگر خوب نگاه کنی می بینی
زیر چتر نگاهت

.
..
...
تمام تنهاییم را آورده ام
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
جای خالی ات...

بوی عطرت...

در نبودنت غوغا میکنند!

سردی خانه ام از نبود آتش نیست.سردی تو آتش وجودم را خاموش کرد..

از دور گرمی دستت لذتی داشت..

نزدیکتر که آمدی،از آتشت یخ زدم.....!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مــــاه را

بیشــــتر از همه دوست می داشتی

و حالا
ماه هر شب
تـــو را به یاد مـــن می آورد
می خواهم فراموشت کنم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گه می دونسنتی قطره ی بارون هنگام جدا شدن از ابر چه حسی داشت !
اگه می دونستی یه بندر هنگام رفتن کشتی ها چقدر تنها میشد !
اگه می دونستی درخت کاج هنگام پر کشیدن پرنده ها چقدر غمگین می شد !
اگه می دونستی با رفتنت چه آتیشی به جونم کشیدی اینقدر راحت نمی گفتی : خداحافظ …
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خَستــــه ام!!!!

امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم...

خُــــدایـــا روزِگــــارت بـَــد تـــا کـــرد بــــا مـَــن و اِحســاسَــمــ...!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی که:


چو خورشيد زنم سوی تو پر

چون ماه،شبی می کشم از پنجره سر

اندوه که خورشيد شدی


تنگ غروب


افسوس،که مهتاب شدی

وقت سحر!!!!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آواز بلبل امروز

آواز هر روزی نیست

دیروز برای گل می خواند

امروز به یاد گل !
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز






اگر اين رود بداند
که من چقدر باشمع
از چَم و خَمِ اين شبِ خسته گذشته‌ام
به خدا عصبانی می‌شود
می‌رود ماه را از آسمان می‌چيند.


اگر اين ماه بداند
که من چقدر بی‌آسمان و ستاره زيسته‌ام
يعنی زندگی کرده‌ام ...،
اگر اين پرستو بداند
که من چقدر ترا دوست می‌دارم
به خدا زمين از رفتنِ اين همه دايره باز ... باز می‌ماند!


چه دير آمدی حالایِ صدهزار ساله‌ی من!
من اين نيستم که بوده‌ام
او که من بود آن همه سال
رفته زير سايه‌ی آن بيدِ بی‌نشان مُرده است.

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر نیستی!
حوصله ات از این همه نبودن سر نمیرود؟؟؟؟؟؟؟؟
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه شبی ست....؟!!
چه شبی ست امشب؟!
کلمه ها و واژه ها خسته از دستم فرار می کنند
در و تخته باز هم با هم جور در نیامده اند
سازها ناکوک شده اند
و....اما....روزگار
همچنان میتازد!
جگرم از ته اعماقش میسوزد از درون
از تیکه های پاره شده اش ناله سر میدهد
تو را می خواند
و تو گفتی یک کلام:امیدوار باش!
بودم و هستم ولی....
روزگار همچنان میتازد!
چشم ها گریان
دل ها منتظر ندایی از اعماق وجود فرا خواهد خواند
بخشیدمت
حال بالهایت را بتکان موسم پرواز است....
سری تکان می دهم
از خیال بیرون آمدهو زمزمه میکنم:
پرواز سکوتیست برای شکستن بغض فریاد!......
لکن می خندم که روزگار همچنان میتازد!!
 

Similar threads

بالا