!!! نغمــــــه هــــــای درد !!!

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرد من
هستی من
تو خود میدانی چگونه قلبم را تسخیر کرده ای
ذره ذره عاشقم کردی
ذره ذره در لا به لای دریچه های قلبم رخنه کردی
همین حالا که مینویسم چقدر دلتنگتم
دلتنگ نگاه کردنت
دلتنگ بوییدنت
اما تو همین جایی
درست وسط نیمکره های قلب من
امشب تا صبح در آغوش تو می خوابم
و حرفهای دلم را در گوش تو همچون لالایی زمزمه میکنم
آغوش گرمت را برویم باز کن
آغوشت امن ترین جای دنیاست برای من
من مال توام فقط مال تو
تو مال منی فقط مال من
دوستت دارم فرشته ی زمینی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز هم باران آمد


مثل آن روزهای خوب


آن روزهای پر از تو


که غبار خاطرات در تابوت حسرت دفنشان کرد


چه زود


امروز هم باران آمد

و من امروز هم از دست دادم

مثل دیروز و دیروز و دیروز

چه بی رحم تا میکند روزگار

امروز هم باران آمد درست مثل دیروز

اما چشمان من امروز از آسمان بیشتر گریست
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر بدانی چقدر آسمان دلتنگ است.اگر بدانی چقدر دل آسمان منتظر جاری شدن تو بر گونه های ملتهب خود است.
اینگونه ابر بی باران نمی شوی...
ببار ای مهربان وپولک های نقره ای محبت را نثارم کن.
همت کن و دلتنگی ها را درمانگری کن تا این دل شکسته به سامان شود.
ای زلال می دانم که از جنس بلور اشک هستی و از ذوب شدن برف دلها
سر چشمه می گیری...
بیا
بیا و با آمدنت عطر گل های یاس و یاسمن را بیاور،بیا و با خودت هفت رنگ
رنگین کمان زیبا را بیاور...
بیا و با خودت حجم بزرک خاطره ها را زنده کن و دل های پر از غم را با مهرت آشنا کن
آن روز که تو می آیی روزی است به یاد ماندنی...
پس بیا
بیا...
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
... اين بغض عصيانگر خفه خواهد ساخت مرا ...
پرواز را از همان كودكي آموخته بودم
اما فرصتش پيش نيامد كه پرواز را تجربه كنم و ترس دارم كه
اين بغض عصيانگر خفه خواهد ساخت مرا ...
چرا دروغ ؟ چرا ريا ؟ مگر دروغ ،‌عشق هم مي آفريند ؟ هميشه پنداشت من اين بوده است كه عشق زائيده سادگيست و ميوده درخت شيطاني دروغ ، نفرت است و بس ، ‌فاصله است و دوري ،‌ فرار است ،‌فرار از خود ،‌فرار از او ،‌فرار از همه و زنداني كردن خويش درون غار تاريك تنهايي روح !



.... اين بغض عصيانگر خفه خواهد ساخت مرا...
همواره در مسير عبور خويش از زندگي تصور نمودم كه اين ايستگاه ،‌خود خود عشق است ولي همانند دونده‌‌اي كه يك كفشش از پا در مي آيد لنگ زدم ،‌ماندم و ديدم كه درخت دروغ حتي يك برگ هم براي سايه به من هديه نكرد ! پس كفش به پا كردم و دوباره دويدم و مرا همواره اين انديشه ياري مي داد كه :
« عشق مي ورزم و اميد كه اين فن شريف چو هنرهاي دگر موجب حرمان نشود »
و من دانسته بودم كه تنها پاهاي من بايد بدوند پس دويدم وپيوسته اين فكر به من اميد مي داد كه « بهترين چيز رسيدن به نگاهيست كه از حادثه عشق تر است »
اكنون كه از آخرين ايستگاههاي هفت شهر آرزو مي گذرم مي انديشم كه اين بغض عصيانگر خفه خواهد ساخت مرا ...
كه چرا تني كه همه اشتياق است براي سرسپردن ،‌ يك نفس در ايستگاهي تازه نكرد !
و هر ايستگاه بغضي شد نشكسته و اكنون مي انديشم كه
واي به ايستگاه آخر !
آيا اين بغض شكسته خواهد شد يا كه
اين بغض عصيانگر خفه خواهد ساخت مرا ؟!........

 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
يلدا که مي شود غزلم ضجّه مي زند

بر دفتري سياه ، قلم ضجه مي زند

يک دختر غريب غزل پوش مي رسد

تا صبحِ صبح در بغلم ضجه ميزند

يک دختر غريب نه ! او که آشناست

در من ، هميشه ،از ازلم ضجه مي زند

شايد خداي من شود ، اي واي کفر شد

دارد مفاعلن فعلم ضجه مي زند

در کوچه هاي شعر عزي لات مي شود

حس حسادت هبلم ضجه مي زند

چيزي نشد ! نترس ! فقط چشم سرد تو

يلدا که مي شود غزلم ضجه مي زند ...

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آموخته ام که وقتي عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان مي شود.

آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشقش شويم .

آموخته ام که اين عشق است که زخم ها را شفا ميدهد ، نه زمان .

آموخته ام که تنها کسي مرا شاد ميکند ، که بمن ميگويد « تو مرا شاد کردي »

آموخته ام که گاهي مهربان بودن بسيار مهمتر از درست بودن است .

آموخته ام که مهم بودن خوبست ولي خوب بودن مهمتر است .

آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت

آموخته ام که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .

آموخته ام که زندگي جديست ولي ما نياز به «دوستي» داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم .

اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي براي

فهميدنش.

آموخته ام که زير پوست سخت همه افراد کسي وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.

آموخته ام که خدا همه چيز را در يک روز نيافريد ، پس من چگونه ميتوانم همه چيز را در يک روز بدست آورم .

آموخته ام که چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد.

آموخته ام که وقتي با کسي روبرو ميشويم ، انتظار لبخندي از سوي ما دارد.

آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که ميتوان با آن نگاه را وسعت بخشيد .

آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاري ندارد.

آموخته ام که به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست .

آموخته ام که خوشبختي جستن آن است نه پيدا کردن آن .

و آموخته ام که قطره درياست ، اگر با درياست .

و آموخته ام که عشق ، مهرباني ، گذشت ، صداقت وبلند نظري خصلت انسانهاي انسان است.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز ، هرگز عشقم را به باد ندادم

هرگز حس غريب با تو نفس كشيدن را بر ديوار تنهاي اتاقم قاب نكردم

من عاشق بودم اين يك حقيقت بود

حقيقت هميشه مصلوب است

من عاشق بودم

اين يك راز بود
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تـداوم عشـق و دوستـی...

راز اول : يکديگر را مثل هم دوست نداشته باشيد .

راز دوم : حداقل روزي يکبار جمله معجزه آساي دوستت دارم را به او بگوييد .

راز سوم : با هم بودنتان را به خاطره تبديل کنيد .

راز چهارم : هرگز فراموش نکنيد که ساده ترين چيزها در زندگي ممکن است با ارزش ترين چيزها باشد .

راز پنجم : مي توانيد تنها با 1000 تومان شبي را در کنار هم بگذرانيد در حاليکه ارزش آن بيش از 100 هزار

تومان باشد .

راز ششم : هرگز درباره يکديگر قضاوت نکرده يا از هم انتقاد نکنيد .

راز هفتم : به يکديگر احترام گذاشته و مدافع و طرفدار هم باشيد .

راز هشتم : هنگام غم و شادي در کنار هم باشيد .

راز نهم : محل مناسبي را پيدا کنيد و ماهي يک بار باهم به آن محل برويد و با يکديگر خلوت کنيد .

راز دهم : هميشه از او بپرسيد که روزش را چگونه گذرانده و البته به حرفهايش هم گوش بدهيد !

راز دهم : حتما با يکديگر زير باران قدم بزنيد و صداي ترنم باران را با تمام وجود بشنويد .

راز يازدهم : در گوش يکديگر حرفهاي دلنشين زمزمه کنيد و با هم صادق باشيد .

راز دوازدهم : دروني ترين رازهايتان را براي يکديگر فاش کنيد. (البته نه همه آن ها را !)

راز سيزدهم : اجازه ندهيد که اشتباهات کوچک به اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير تبديل شوند .

راز چهاردهم : زيباترين کلمات را براي صدا کردن يکديگر به کار ببريد .

و آخرين راز اينکه ؛ گاهي اوقات با يکديگر مثل دوران کودکي بازي کنيد و هرگز ، هرگز اجازه ندهيد زندگي شما

هيجان خود را از دست بدهد .

دوستان همراهم ؛ اگر به رغم مسايلي که با آن دست به گريبان هستيد ، حداقل به نيمي از اين نکته ها

عمل کنيد ، بي شک در تداوم بخشيدن به زندگي مشترکتان موفق خواهيد شد.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب دوباره دلم بی صدا شکست

امشب دلم باز بی صدا شکست

امشب دوباره دلم بی صدا شکست

با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست

تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو

پرواز کرد و چون مرغی رها شکست

یک عمر من شکستم و با درد ساختم

اما کسی نگفت چرا بینوا شکست

ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه

کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند

اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست

باز به داد دلم رسی........ای کاش

امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بوسه ای که به دیگری میدهی به گوش من خواهد رسید زیرا غارهای عمیق کلمات تو را به جانب من پژواک میدهند .غبار کوره راهها، بوی گامهای تو را نگاه میدارد . من آنهارا دنبال میکنم ،حس میکنم...

ابرها رنگ میزنند ،شکل خواهند گرفت،به سان او که بدان عشق میورزی. من با رقص ابرها آشِنام صدای آنها را میفهمم .....آنها ا زشرمساری آب میشوند و تو میپنداری ابرها برای تو عصری شاعرانه آفریدند ... نه آنها به حال من میگریند


تو باید نهان کنی بوسیدن او را در روده های خاک و آنگاه که صورت او را بالا میگیری صورت مرا خواهی دید، خیس اشکها ....

خدا روا نمیداند آفتاب را برای حیات تو ،آنگاه که با من گام برنداری ،خدا شادی را برای تو نمیخواهد اگر که من نلرزم در آبهای نگاه تو، او میخواهد که تو باشی در کنار گیسوان گرد آمده ی من،

و نام من از زبان تو در قطره ها فرو ببارد،هر چند ازنام دیگری سخن گفته باشی ، من خود را در گلوی تو میخکوب خواهم کرد، تا آنگاه که دل نگران شوی ،کین بورزی،آواز خوانی وفغان کنی

فقط از برای من باشد

گفتی میخواهمت تا بمیرم لیک نیستی و باد مرا لمس میکند و برف مرا می پوشاندو از غروب خون میبارد و آسمان نیز با خود هیاهو آورده است او نیز میغرد،میدانم که دیگر حتی صدای آسمان را هم نمیشنوی!!!!!!!!!

اگر که تو بِرَوی از کنار من، دیگر چه چیز همانند گودی دستانت پذیرای اشکهای من خواهد شد. میگریم تا استخوان هایم از هم بپاشد و غبارش به روی صورت تو....و آن عشق کذایی.... افشان شود و من باز چشم به راهم تا تو را بیابم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تازه از را رسیده بودم
پر از غربت سالهایی که با خویش زمزمه می کردم
پر از خستگی هایی که بر دوش می کشیدم
آسمان صاف و بی نهایت بود
و چشمان خسته من پر از حس دلواپسی
جاده ها پر از حس همیشگی
و من خسته تر از آن که انتظاری تازه را تاب بیاورم
درامتداد جاده گام بر می داشتم
طنین گامهای سنگینم
دلواپسی های جاده را تشدید می کرد
به خود نهیب می زدم که شاید این همه انتظار مقصدی باشد
اما هیچ چیز نبود تا این همه انتظار را نوید دهد
گونه های آسمان پر از سرخی شعرم بود
و جاده ها پر از فریاد خاموشی که مرا می آزارد
باید می رفتم
به پایان این همه انتظار می رسیدم...
تازه از راه رسیده ام
با کوله باری از عشق
به دور دست ها می نگرم...
هنوز هم باید رفت...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز


ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه لحظه چشماتو ببند
شاید منو یادت بیاد

همونکه بهش گفتی یه روز
جای تو هیچکس نمیاد
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
و ناگهـــــــــــــــان روزي

در همين نزديكي به پايان خواهم رسيد

آه ... ! اي روزهاي رفته

چه اندازه من پرم

از اندوه فرداهاي نامعلوم

.
.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست من نيست گاهي وقتا روزم آفتابي نميشه

حتي با معجزه ي عشق آسمون آبي نميشه

دست من نيست گاهي وقتا تلخ و بي حوصله مي شم

بين ما بين من و تو من خودم فاصله مي شم

دست من نيست...دست من نيست

يه شبايي باد و بارون ميزنه به برگ و بارم

اون شبا هواي آشتي حتي با خودم ندارم

يه روزاي ابر تيره منو ميبره از اينجا

مي بره اونوره ديروز گم مي شم اون دور دورا

مي دونم گاهي بلور قلبتو مي شکنه حرفام

صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگي هام

با گذشت به من نگاه کن تو که مي بيني چه تنهام

رو نگردون از من اي خوب اگه بدترين دنيام

وقتي که دور مي شم از تو اي هواي مهربوني

غمو تو چشات مي بينم اما اي کاش که بدوني

من گمشده.....من بد....با همه سرگشتگي هام

تو را از هميشه بيشتر

بيشتر از هميشه مي خوام
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر به خانه*ی من آمدی برایم مداد بیاور

مداد سیاه


می*خواهم روی چهره*ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم


یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!


یک مدادپاک کن بده برای محو لب*ها


نمی*خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!


شخم بزنم وجودم را ... بدون این*ها راحت*تر به بهشت می*روم گویا!


یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد


و بی*واسطه کمی بیاندیشم!


نخ و سوزن هم بده، برای زبانم


می*خواهم ... بدوزمش ... اینگونه فریادم بی صداتر است!


قیچی یادت نرود، می*خواهم هر روز اندیشه* هایم را سانسور کنم!


پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزم!


مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند


تا آرمان*هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.


می*دانی که؟ باید واقع*بین بود !


صداخفه *کن هم اگر گیر آوردی بگیر!


می*خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،


برچسب فاحشه می*زنندم


بغضم را در گلو خفه کنم!


یک کپی از هویتم را هم می*خواهم


برای وقتی که ...... به قصد ارشاد،


فحش و تحقیر تقدیمم می*کنند، به یاد بیاورم که کیستم!


ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می*فروختند


برایم بخر ... تا در غذا بریزم


ترجیح می*دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !


سر آخر اگر پولی برایت ماند


برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،


بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:



من یک انسانم

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديوانـ ـ ــه كسـ ـ ــي اسـ ـت
كه معشـ ـ ــوق را
در مجـ ـ ــاورت
آغـ ـ ــــوش ديگـ ـ ــري
ببينـ ـ ــد و بـ ـ ــاز برايـ ـش
بنويسـ ـ ــد !
مـ ـن اگـ ـر
ديوانـ* ـ ــه نبـ ـ ــودم ،
اينجـ ـ ــا نبـ ـ ــودم !
ميـ ـان ايـ ـن همـ ـ ـه
دل سـ ـ ــنگ ...
مثـ ـ ــل تـ ـ ــو ...!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب دوباره تو این سكوت و تنهایی دلم هوات رو كرده
امشب دوباره غم نبودنت منو دیونه كرده...

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
آنروز ..

تازه فهمیدم ..

در چه بلندایی آشیانه داشتم...

وقتی از چشمهایت افتادم...

هنوز دست و پای دلم درد می کند ..

چقدر شکستن سخت است ...

وقتی تو داری نگاه می کنی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگن امشب شب عاشقاست
میگن امشب همه عاشقا کنار هم هستن
اما عشق من کنارم نیست
حتی اونی هم که ادعای عاشقی میکرد
امشب منو گذاشته و رفته
من بازم تنهام...تنهای تنها

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



به قلبم نشستی نگفتم چرا ، دلم را شکستی نگفتم چرا ، یکی خواب شبهای من را ربود ، چو دیدم تو هستی نگفتم چرا؟
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز زنده ام و هنوز نفس میکشم..

دلم می تپه...

هنوز دروازه های انتظار را هر روز هر لحظه نگاه می کنم..

شاید از تو خبری بیاد..

هنوز چه باور کنی یا نه...

پنجره ی پلک هام باز می شه مگر از هوای دیدنت یا بودنت حسی در این اتاق تنهایی نوبشه..

نمی دونی چقدر سخته انتظار..

و از انتظار سخت تر...

اثبات اینکه منتظر هستی..

شاید قشنگی عاشق بودن به همینه..

هر دم ناز کشیدن و هر دم اثبات وجود خودت برای دیگری...

دلتنگ تو هستم..

کاش....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز


چقدر سخت است

سخت ترین روزهای عمرت باشد

دیوانه شده باشی

از دیوانگی بزنی زیر خنده

همه فکر کنند چقدر خوشحالی!

و اشک هایت را فقط تاریکی ببیند

و آبی که صورتت را می شوید

و خدایت

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
ولی این بار كه تاول پاهایم خشك شود

دوباره عاشقت می شوم

دوباره راه می افتم

دوباره گم می شوم ...


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا!
تو ميداني كه من دلواپس فرداي خود هستم مبادا گم كنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم كنم اهداف زيبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبت هايت
دلم بين اميد و نا اميدي ميزند پر
ميكند فرياد: خداوندا مرا مگذار تنها،
لحظه اي حتي
...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو چه تلخي... زهرت


چقدر كشنده است...


با اينحال هر بار كه از جامت مي نوشم مي گويم اينبار


بار آخر است...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطار می رود ...

تو می روی ...

تمام ایستگاه ... می رود

و من چقدر ساده ام !

که سالهای سال

در انتظار تو ...

کنار این قطار رفته ایستاده ام


و همچنان ...

به نرده های ایستگاه رفته ...

تکیه داده ام ...​

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز


یک نفر ..... یک جایی..... تمام رویاهایش لبخند تو است و زمانی که به تو فکر میکند احساس میکند که زندگی واقعا با ارزش است پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت را به خاطر داشته باش یک نفر ..... یک جایی..... در حال فکر کردن به تو است
 

Similar threads

بالا