دوست داشتم صادقانه بنویسم
دوست داشتم بنویسم ....
مطالبه خودتون رو وقت دلتنگیتون بنویسید....
و خداوند به بنده اش گفت من در تمام لحظات زندگی کنارت هستم.....
روزی آن بنده برگشت و به پشت سر نگاه کرد جاهایی را دید که دو رد پا را میدید ولی جاهای بیشتری را هم دید که تنها یک جای پا وجود داشت افسرده و غمگین شد و گفت خدایا عهد کرده بودی که هیچگاه مرا ترک نمیکنی و تنهایم نمیگذاری اما من در طول بیشتر لحظات تنها بودم...
و خداوند فرمود آنجاهایی که یک ردپا را میبینی جاهایی بودند که من تو را در آغوش خود گرفته بودم.......
عزیزم به این فکر نکن که تنهایی چون تنها تر از اون چیزی میشی که خواهی بود سعی کن بیشتر وقتت را با هر چیزی که دوست داری پر کنی چون وقتی رو که میتونی صرف چهره زیبای مادر و پدرت کنی اگر درنیابی تمام عمر حسرتش رو خواهی خورد ول کن دوستانت رو چون بیشترشون تورو فقط برای خوشی خودشون میخوان نه خوشی تو!!
به من دوستش بده که با من بگرید مابقی مگسان را خودم خواهم یافت!!!
ما رو ببین و عبرت بگیر و هروقت در تنهایی به پای ما رسیدی بیا تا گپ بزنیم
دنیا زیبا تر از آنست که بخواهی با افکار مشوش زیباییهای آن را بر خود تباه کنی
از کردها که اهل ساز و بزم هستند بعیده خدائیش!!