معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو ام


ای لنگر تسکین!


ای تکان های دل!


ای آرامش ساحل!


با تو ام


ای نور!


ای منشور!


ای تمام طیف های آفتابی!


ای کبودِ ارغوانی!


ای بنفشابی!


با تو ام ای شور ای دل شوره شیرین!


با تو ام


ای شادی غمگین!


با تو ام


ای غم!


غم مبهم!


ای نمی دانم!


هر چه هستی باش!


ای کاش…


نه،جز اینم آرزویی نیست:


هر چه هستی باش!


اما باش!




 
مکرر در دفترش نوشته بود،

شب است و باران می آید اما دنیایم چراغان است،

شب است و باران می آید اما دنیایم...........

با خنده به او گفتم: چراغان؟

دستانم را در دست گرفت و

من دیدم که اشک در چشم هایش حلقه زد

گفتم: باز تنها بودی؟

سری به علامت تأیید تکان داد

گفتم: امشب پنجرة اتاقت را باز بگذار
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
قطار می رود ٬ تو می روی ٬
تمام ایستگاه میرود و
من چقدر ساده ام که
سال های سال ٬
در انتظار تو در
کنار این قطار رفته
ایستاده ام و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال دلم خوب است آرام......
گوشه ای نشسته و رویاهاش را به خاک می سپارد....
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

"کاظم بهمنی"
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهـــــی آدم دلـــــش میخواهد کفش هایش را در بیاورد،
یواشکــــی نوکـــــ پا نوکــــــ پا از خودش دور شـــــــــود،
بعد بزند به چاکـــــــــــــــ ...
فرار کند از خودشـــــــــــ ...

__________________
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
و این منم... زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد...
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یاس ساده وغمناک آسمان
وناتوانی این دستهای سیمانی...
فروغ...
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
درست است که کلمه به سکوت و کارد به استخوانم رسیده ست...
اما هرگز
-هیچ دقیقه ی دوری-
به دریا دشنام نداده ام...
من فقط میبخشم
اما فراموش نمیکنم...
سید علی صالحی
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد..
به جویبار که در من جاری بود
به ابر ها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ
که با من از فصل های خشک گذر میکردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند
به مادرم
که در آینه زندگی میکرد و شکل پیری من بود...
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام حال همه ی ما خوبست
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی میگذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان...
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خواب های ما سال پربارانی بود...
میدانم همیشه هوای آنجا پر از هوای خوش باز نیامدن است
اما تو لااقل
گاهی... هرازگاهی...
حتی هر وهله
ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده بی پنجره
بی در بی دیوار...
هی بخند...
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت...
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز خانه ما می گذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد...
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ری را جان...
نامه هم باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم:
حال همه ی ما خوبست اما
توباور نکن...
سید علی صالحی
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
جای خالی تو فقط باچند کلمه ی ساده و کوتاه پرنمیشود
جای وسیع سینه ات که مرا
باهمه ی دنیا متفاوت کرد
با تمام درختان کاج.
حالا نبودن تو
فقط چند خط قرمز است
بایک تنفس تنگ بر گردن داغ مرداد.
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از نهایت شب حرف میزنم...
از نهایت شب
و از نهایت تاریکی...
اکر ب خانه ی من آمدی برای من ای مهربان
چراغی بیاور
و یک دریچه
ک از آن ب ازدحام کوچه های خوشبخت بنگرم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود...
گاهي دلم براي باورهاي گذشته ام تنگ ميشود....
گاه دلم براي پاكي هاي كودكانه ي قلبم مي گيرد....
گاهي دلم از رهگذراني كه در اين مسير بي انتها آمدند و رفتند، خسته مي شود....
گاهي دلم از راهزناني كه ناغافل دلم را مي شكنند مي گيرد....
... گاهي آرزو مي كنم اي كاش...
دلي نبود تا تنگ شود...
تا خسته شود... ...
تا بشكند.....
.................
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان ها دلگيرند

وقتی زير همين آسمانی



و من
حتی سايه ات را حس نمی کنم
شايد خورشيد من
ديگر نمی تابد!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است.
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است.
***
رخنه اي نيست در اين تاريكي:
در و ديوار بهم پيوسته.
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته.
***
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است.
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است.
***
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد.
مي كنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد.
***
نقش هايي كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هايي كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود.
***
دير گاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است.
جنبشي نيست در اين خاموشي:
دست ها، پاها در قير شب است.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بعضی آدمهــــــــــا یهـو میــان ...

یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن ...

... یهـو میشن همـــــــه ی دلخـوشیت ....

یهـو میشن دلیـل خنـــــــــــده هات...

یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت ...

...بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــــرن ....

یهـو گنــــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات ...

یهـو میشن دلیل همــــــــــه ی غصــــه هات و همــــــــه ی اشکات . .

یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفســت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی کسی حالش بده بهش نگید
ای بابا اینم می گذره ،
نگید درست می شه،
نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده.
... خنده اش نمیاد غصه داره. می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.
از انرژی مثبت و مثبت باش و
به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
وقتی کسی ناراحته اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید.
باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید.
تو چشم هاش نگاه کنید.
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.
بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله. دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.
اگه دلش خواست خودش حرف می زنه.....

 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]بن بست‌ها مرا می‌شناسند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و کابوس‌های مچاله را[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] روی صندلی‌های اتوبوس[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]معادله‌ی پیچیده‌ای نیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مرگ از گلوی قناری‌ها بیرون می‌ریزد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و از گلوی همه‌ی قربانی‌ها[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کم حرفی‌هایم را به دل نگیر! [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] مرگ با حنجره رابطه دارد[/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدمها

آدمها

آدمها بویشان را با خودشان می آورند
جا می گذارند و می روند...
آدمها می آیند و می روند ولی توی خوابهایمان می مانند.
آدمها وقتی می آیند موسیقی شان را هم با خودشان می آورند
و وقتی می روند با خودشان نمی برند...
جا نگذارید...
هر چه می آورید باخودتان ببرید...
به خواب آدم برنگردید...
آدمهای گیج سر به هوا.............
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي
خواهم آمد ، و پيامي خواهم آورد.


در رگ ها ، نور خواهم ريخت .
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب‌! سيب آوردم ،
سيب سرخ خورشيد.

خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را ، گوشواره اي ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ‌!
دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت .
جار خواهم زد: آي شبنم ، شبنم ، شبنم‌.
رهگذاري خواهد گفت : راستي را ، شب تاريكي است‌،
كهكشاني خواهم دادش .
روي پل دختركي بي پاست ، دب آكبر را بر گردن او
خواهم آويخت‌.
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چيد.
هر چه ديوار ، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت : كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را ، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشيد ، دل ها را با عشق،
سايه ها را با آب ، شاخه ها را با باد.


و بهم خواهم پيوست ، خواب كودك را با زمزمه
زنجره ها.
بادبادك ها ، به هوا خواهم برد.
گلدان ها ، آب خواهم داد.

خواهم آمد ، پيش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش
خواهم ريخت‌.
مادياني تشنه ، سطل شبنم را خواهد آورد.
خر فرتوتي در راه ، من مگس هايش را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر ديواري ، ميخكي خواهم كاشت‌.
پاي هر پنجره اي ، شعري خواهم خواند.
هر كلاغي را ، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت : چه شكوهي دارد غوك !
آشتي خواهم داد .
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت‌.


نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت‌.
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل سرسبد
مگر تو مي تواني لحظه اي اي خوب، بد باشي؟!
اگر حتّي طريق دل شکستن را بلد باشي
شبيه کودکي هايم پُرم از عشق و از رويا
مبادا آنکه بر احساس پاکم، دست رد باشي
برايت دسته ا ي گل با دلي سرسبز آوردم
به امّيدي که مثل گل هميشه سرسبد باشي
دلم همواره مي خواهد برويد بر لبت لبخند
اگر مي خواهي آن گونه که راضي مي شود باشي!
طلايي مي شوم با تو هميشه کيمياي من!
دعاي هر شبم اين است: با من تا ابد باشي!
*یدالله گودرزی (شهاب)
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میان لحظاتت همیشه به یاد داشته باش خدا هر لحظه حواسش به توست
پس نگران نباش
تنها توکل کن
و بگذار زندگی زیبا بگذرد
 

R@ha1

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهی
با نیم نگاه مرابخوابانی
اما نمی دانی
درانتظار نیمه ی دیگر
تا صبح
بیدار می مانم!
 
بالا