معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده

یک ... آه ! ... خداحافظ یک فاجعه ی ساده

خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد

یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـت کـه مـی گـیـرد...

در لـحـظـه هـایـی کـه ثـانـیـه هـا...

مـیـخ مـی کـوبـنـد در سـرت !

اشـک هـایـی هـسـتـنـد...

کـه در عـیـن سـادگـی...

یـک دفـعـه...

نـصـف شـبـی عـجـیـب آدم را آرام مـی کـنـنـد !

و چـه دردی دارد وقـتـی...

عـادت مـی کـنـی بـه طـعـم شـورِ ایـن
[SUP]آرامـش [/SUP]!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اِنــسانــْ هــایِ زیـــآدی اِحــسآسـِ تَنـــهــآیی

مـیـ کُنَــــند
آنــْ هــآ کَــسی را گُمـْ نکــردهـ انــدْ
فَــــقَـــط...

خـودشــانــْ رآ هَنـــوز پیــدآ

نکــردهـ انــــْد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مــیــرومــ امــا...

در نــبــودنــمــ

اگــر لــحــظــهـ ای، حــتــی بــرای ثــانــیــه ای هــرچــنــد کــوتــاه ...

دلـتــنــگــمــ شــدی ...

بــهــ خــاطــراتــمــان قَــســمــ...!!!

نــگــذر از "او" کــهــ مــرا از "تُــــــو" و نــگــاهــتــ را از "مــن" گــرفــتــ ...!
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید ... !
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که ...
راهشان را گـــــم می کنند !
نـــــــه میتوانی خبری دهی... !!!
و نــــــــه خبری بگیری...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیگــــــر نهــــــ بحثــــــ میـــــ کنمــــــ
نهــــــ توضیــــــحــــ میخواهــــــم , نهــــ توضیــــــحــــ می دهـــم
نه دنبــــــال دلیــــــل میگــــــردم
فقطــــــ میـــبینمــــ ,سکــــوتــــــ میـــ کنـــم و فاصلـــــه میـــ گیــــرم ...
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته‌است
به ایوان می‌روم و انگشتانم را بر پوست کشیدهٔ شب می‌کشم
چراغ‌های رابطه تاریکند
چراغ‌های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک‌ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی‌ست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی ..!

 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میخواهمــــــ برایت تنهایـــ ــ ـی را معنی کنمــــــ : در ساحل کنار جاده نشسته ای ... هوای سرد، صدای باد، انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … … دستت می سوزد با سیگار ! به خودت می آیی، یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند، نه دستی که شانه هایت را بگیرد، نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ... تنهایـــ ــ ـی یعنی این …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور باشـــی و تــپــــــنده …
بهتر است از این که …
نزدیـــک باشی و زننـــــــده …
این مفــــــهوم را که در رگ هـــایت جاری کنی …
دیگر تنـــــــــها نخواهی بود …

 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدم ها زود پشیمان میشوند… !
گاهی از گفته هایشان،
گاهی از نگفته هایشان…
گاهی از گفتن نگفتنی هایشان…
و گاهــــــــــــــــی هم از نگفتن گفتنی هایشـــــــان…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد …
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند …
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه …
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن … !

 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،به قـدر یـک ذره ،یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شودو توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم…!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این تهوع های ناگزیر

تمام شدنی نیست...

مانند غم هایمان

دوست داشتن هایمان

شکست هایمان

دلم برای خودم تنگ است ...

گم شده ام

پیدایم کن تا کمی بغض گریه کنم.
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هر ثانیه می‌گذرد
چیزی از تو را با خود می‌برد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه می‌برد
و تنها یک چیز راهمیشه فراموش می‌کند ..
حس « دوست داشتن ِ » تو را ..

آنتوان دوسنت اگزوپری
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مداد رنگی هایم را می خواهم !

بگذار روی دقیقه های بی رنگت نقاشی کنم
مثل آن روزها که گل های سرخ و بنفشه را
میان دفتر مشقت می کاشتم ،
و عطرشان تمام کلاس را پر می کرد ...
ببین دست هایم هنوز بوی گل می دهند ؛
دفتر مشقت را کجا پنهان کرده ای ؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش دنیا

یک بارهم که شده

بازیش رابه ما می باخت

مگرچه لذتی دارد

این بردهای تکراری برایش؟!

کلاغ جان قصه من به سررسید...

سوارشو!

توراهم تا خانه ات می رسانم!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

من

خسته

تنها

افسرده

گیر افتاده بین روزمرگی های لعنتی

و چیزی که دیگران از من تو ذهنشون ساختن

شاد

شنگول

عاشق خل وچل بازی

سرزنده

سرزنده

سرزنده

چه قدر سخته غرق جمعیت بودن در عین تنهایی . .
 
بالا