معماری با مصالحی از جنس دل

Autumn girl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به گمانم یادت پنجره ی احساسم را میکوبد ، چرا که در دلم هوای دلتنگی به پاست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزهای دل تنگی تنگ شده!!
 
♥ فَقـَط ♥

♥ بـَـرآے چیـבَטּِ لَبــآنَتـــ پــآهــآیَم رآ بُلَنـב مےڪُنـَم ♥

♥ هیـچ میـوِهـ اے آنقـَבر شیـریـטּ نیستــــ ♥
 
هـیــــــس ๘

๘ פــَـפּآس تَـنـهــــآیـے اَمـ, رآ بــآ פֿــآطِــرآتــــِ بــآتــُפּ بـــُפּבَטּ پـَـرتـــ ڪـَــرבهـ اَمـ, ๘

๘ بـِگــُـو ڪَـســے פـــَـرفــے نَــزَنــב ๘

๘ بـِگــُـذآر لـَפـظـــﮧ اے آرآمـ, بِـگـیــــرَمـ,
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق یگانه ام
گریه نکن
اشک هایت می خراشد روحم را
در دنیا چیزی ندارم
جز چشم های تو و غم های خویش



 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است.

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!!

آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند
و قلب ها را در سینه ...

ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهیست
و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.

هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟

و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود
و وقتی دریا مختصر می شود
و وقتی قلب خلاصه می شود
و آدم، قانع.

این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد
و این تنگ بلورین، تنگ و سخت خواهد شد
و این آب ته خواهد کشید.

تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.

کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی
و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش ...

بگذریم ...
دریا و اقیانوس به کنار
نامنتها و بی نهایت پیشکش
کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می کردی
این آب مانده است و بو گرفته است

و تو می دانی آب هم که بماند می گندد
آب هم که بماند لجن می بندد
و حیف از این ماهی که در گل و لای، بلولد
و حیف از این قلب که در غلط بغلتد!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده
[SIZE=-0][/SIZE]
جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی

او رفته بود.تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز
[SIZE=-0][/SIZE]
بود برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود تنهایی مردو من تنها تر شدم....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی خنده بیخ گلویم را می‌گیرد

آخرش هیچ‌ کس نفهمید ناخوشی من چیست

همه گول خوردند.............
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها من

خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکنند.........
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه آخر قصه یکی راهی شده رفته
یکی مبهوته و یاد روزای رفته می‌افته
نه اون که میره می‌خواد و نه اینکه مونده می‌خنده
شاید این جوری قسمت بود، چی میشه بی تو آینده
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از هیاهوی درونم تهی میشم
سکوت میکنم.....
سکوت......
بی رمق به ساعت چشم میدوزم
تیک تاک.....تیک تاک.....
این صدای مرگ منه...
دارم هر ثانیه بارها میمیرم....
ثانیه....!
چه مقیاس حجیمیِ در بُعد تنهایی من....
تازه یک ثانیه گذشت....
فقط یکی....!
کلاف تنهایی م هر ثانیه پیچیده تر دور خودش می تنه
بباف.....
بباف حلاج زمان....
بباف که شاید زیر حجم این کلاف گم شم
شاید دیگه نبینم که تازه...
تازه یک ثانیه از بی تو بودنم گذشته.....
تیک تاک...تیک تاک.....
این صدای
مرگ منه.......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها خورشید را تاریک می بینم

و مرگ را چون اتفاقی نیک می بینم

چندی ست کابوسم درختانی ست افتاده

و زیستن را شاخه ای باریک می بینم

در جان ِ اشیا زندگی و مرگ را با هم

یک جمع ِ غیر قابل تفکیک می بینم


گندیدگی را در تن ِ یک میوه ی تازه

پوسیدگی را در لباسی شیک می بینم

من مرگ را هنگام ِ نقاشی ِ یک کودک

در رنگهای تند ِ یک ماژیک می بینم

این روزها من مرگ را مثل سلاحی گرم

بر گردن ام آماده ی شلیک می بینم

حس میکنم از ترس ِ مردن زنده می مانم

این روزها من
مرگ را نزدیک می بینم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام

اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده
چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترند

و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند

باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم

و این یعنی [SUP]تنهایی[/SUP]



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیچاره تنهایی

این عروس نگون بخت
آه و اشک را دوست ندارد
اما همنشین همیشگی اش
چشم امیدش به دلی ناامید

و شکستن سکوتش
میداند عادت ، دشمن است
اما عقل کجا و دلتنگی کجا !
دل ناامید امیدوار میرود
و باز تنهایی میماند و تنهایی . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یخ میزندگاهی ، دراین سرمای تنهایی

شبم قندیل میبندد از این یخهای تنهایی
قلم آهسته می راند بر این خط بلند ، اما
گمانم یاد می گیرد ز من انشای تنهایی . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایـن روزهـایـم بـه تـظـاهر مـی گـذرد...
تـظـاهـر بـه بـی تـفـاوتـی
بـه بـی خـیـالـی
بـه شـادی
بـه ایـنـکـه مـهـم نـیـسـت،
امـا چـه سـخـت مـی کـاهـد از جـانـم ایـن نـمـایـش .. .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنــــوز هـــم كــسي نمـــيداند ؛

چـــوپـــان قــصه هـــا دروغ ميگــــفـــــت . ..

تــــا تنــــهايي هايـــــش بشكنـــــــــد . .

آي مـــــــــردم

گـــــــــرگ گوســـفندهـــاي مــرا هــــم خــــــــورد...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم ها لالت می کنند ؛
بعد هی می پرسند ،
چرا حرف نمی زنی ؟!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست !!!




آری لالم کرده است
سکوت تنها دارایی من است
این روزها..........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه “تنهایی” ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد . . .
 
بالا