معماری با مصالحی از جنس دل

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میدانی هرگاه دلت گرفت
به اسمان نگاه کن
نه منتی سرت میگذارد
نه توقع دارد از تو
بشوی انگونه که میخواهد تا تو را دوستر بدارد
بلکه همانگونه که هستی
تو را میخواهد و برایت عزیز هستی
گاهی اوقات قبل دادن هر قولی ببین
چقدر توانمندیش را داری
جلوی ایینه برو و در چشمانت بنگر
اگر برق اراده را دیدی انوقت
به کسی قول بده
a.m
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
::لحظه هاي ناب::

عمر ما چون تندبادي رفت و گويي خواب بود

وآن بناي آرزوها خانه يي بر آب بود

وه چه شب ها دولت بيدار بر در حلقه زد

ليکن از نا هوشياري بخت ما در خواب بود

از دل گوري شنيدم پند قارون را که گفت

در کف دنيا پرستان سيم و زر سيماب بود


روشني ها در پريشاني بود دل بد مکن

هر کجا ويرانه يي ديدم پر از مهتاب بود

گفت با من مردم چشمم که قحط مردميست


جست و جو کردم بسي اين کيميا ناياب بود

موج بنيان کن شو و درياي طوفان خيز باش

مرگ بر آن کس که عمري رفت و خود مرداب بود

دولت شب ها و توفيق دعا از دست رفت

لحظه ي معراج ما آن لحظه ي ناب بود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همیشه شکستن بدترین درد نیست
بدترین درد
شکسته شدن از جانب
کسی هست که
هرگز فکرش را هم نمیکنی
a.m
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز

دنگ .... دنگ
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي درپي زنگ
زهر اين فکر که اين دم گذر است
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من
لحظه ام پر شده از لذت
يا
به زنگار غمي آلوده است
ليک چون بايد اين دم گذرد
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است

دنگ ... دنگ
لحظه ها مي گذرد
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست که هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين
است که يک پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است

تند بر مي خيزم
تا به ديوار همين لحظه که در آن همه چيز
رنگ لذت دارد آويزم
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي
خنده ي لحظه ي پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پيکر او مي ماند
نقش انگشتانم

دنگ...
فرصتي از
کف رفت
قصه اي گشت تمام
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا که جان گيرد در فکر دوام
اين دوامي که درون رگ من ريخته زهر
وارهانيده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فکر زوال

پرده اي مي گذرد
پرده اي مي آيد
مي رود نقش پي نقش دگر
رنگ مي لغزد بر رنگ
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آن که مست آمد ودستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانمبه چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد
تنه اي بر در اينخانه ي تنها زد و رفت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم که میگیرد فقط مینویسم
بی اینکه مخاطبی داشته باشم
شاید هم مخاطبم همین دلم باشد
که بی دلیل میتپد
سالها میشود هی به دلم میگویم شبها
دیگر نمیخواهد بتپی وقتی کسی را نداری تنهایتت حرفهایت را بفهمد
به دلم میگویم نتپد فقط نمیدانم چرا
هر بار به امید ندیدن فردا که به خواب میروم
بباز این فردا لعنتی سراغم میاید
نمیدانم چرا این اشهد های شبانه هرگز کارساز نیست و
من باز هم فردا را میبینم و هر روز ناامیدتر از وز قبل
بعضی لحظات حتی در روز هم که چشمانم را بر هم میگذارم
اشهدم را میخوانم تا شاید دیگر چشمانم این دنیا و ادمهایش را نبیند ولی باز هم میبیند
اصلا ادمها ببخشید که با نفس کشیدنم هوایتان را الوده میکنم
a.m
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهــــــی دلم برای خودم تنگ میشود..

گاهـــی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود..

گاهــــــــــی دلم برای پاكیهای كودكانه ی قلبم میگیرد..

گاهی دلم از رهگذرانی كه در این مسیـر بی انتها؛

آمدند و رفتند، خسته میشود..

گاهـــــــی دلم از راهزنانی كه ناغافل دلم را میشكنند میگیرد..

گاهــــــــی آرزو میكنم ای كاش..

دلــــــی نبود تا تنگ شود..

تا خسته شود..تا بشكند..!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته هایم...
نوشته هایم در هیچ بازاری فروش ندارد
پیرمردی دوره گرد
دستهایش را برای گرفتن ستاره دراز کرده
شاید او
همان کسی است که نوشته هایم را میخواند

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
خوب است که
وقتی نفست بالا نمی آید

کسی حرفهای بغض شده در گلویت را
جایی نوشته باشد....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تنهایم را در اغوش میگیرم
ارام در ایینه مینگرم
خط اشکهای گونهام را فقط ایینه میبیند
ارام تمام واژگان احمقانه را میسرایم
اما هرگز نمیخواهم
کسی را از بودنم ناراحت و غمگین ببینم
تنها دلم که میگیرد دیگر به هیچ چیز فکر نمیکنم
تنها راه ارام کردن دلم نانوشته ا نیست
a.m
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز







وقتی روزگار مرا فراموش میکند
دیگر امیدی برای آینده نیست
زندگی را به دست فراموشی می سپارم
زیرا که زندگی مرا سالهاست فراموش کرده است
شادیها را در تاریکی دفن کرده ام
تا بتوان در کنار غم ها به آرامش برسم
چراغ سیاه تنهایی را در اتاقم نهاده ام
و تاریکی و تنهایی فضای اتاقم را پوشانده است
سالهاست که دیگر صدای خودم تنهای صدای ماندگار گشته
زمزمه های لرزان و اشکهای ریزان
دیگر حتی نعره هایم نیز شنیده نمی شوند
به انتظار نشسته ام اما از انتظار نیز خسته شده ام
مرگ نیز مرا لایق بردن نمی داند
به کجا پناه ببرم؟؟؟



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شعار زیبایست
پناه بردن به خدا
ولی یادمان رفته
زمانی میشود این شعار را حس کرد که
واقعا با قلبمان به ان رسیده باشیم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
... چه قدر خوب میشد اگر
... یك بار​
... فقط یك بار​
... آسمان به زمین بیاید​
... تا وقتی​
... اشك میریزم​
: نگویند

مگر آسمان به زمین آمده ؟؟؟؟​

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب اینجاست همین حوالی ِگنگ

همین بن بست ِ متروک

همین نزدیکی ِ اشک

همین گوشهءِ غربت!

غم اینجاست همین زمان ِ ناجور

همین لحظهءِ دلتنگــــ

همین کبودی ِ آه

همین سنگینی ِ بغض!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه دلتنگ ميشوم، دلتنگ تر از همه دلتنگــــــــــــــــــــ ــــــــــــي ها،

گوشه اي مي نشينم و حسرت هــــا را مي شمارم و
باختنها و صداي شكستن هـــــا را،
نمي دانم من كدام اميد را نا اميــــــــــــــــــــــ ـد كرده ام
و كدام خواهـــــــــــش را نشنيدم و
به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونم چرا دلم گرفته.

نمیدونم چرا دنیا پره از نامردی.
نمیدونم چرا بارون تند تند میباره.
نمیدونم چرا خستم.
نمیدونم چرا مرگمو ارزو میکنم.
نمیدونم کجام" گم شدم.
نمیدونم چی بگم" چه کار کنم.
نمیدونم چرا بغض گلومو گرفته .
نمیدونم....
اصلا نمیدونمم چرا این روزا من نفهم شدم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتایــــﮯ هســتـــــــ

ڪ بایــد لـــــم بدﮯ یه گــــوشه

و جــریان زندگیــت رو فقـــط مــــرور کنـــــﮯ…

بعــدشم بگـــﮯ:”به سلامتــــــــﮯ خــــودم ڪ اینقـــدر تحمـــل داشتـــم"

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگران نباش
حال دلم خوب است !!!
…نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو …
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته ،
و رویاهایش را به خاک می سپارد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشود که دنیا

با تمام وسعتش برایم تنگ میشود . . .
دلتنگم . . .


دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد . . .
دلتنگ کسی که دلتنگیهایم را ندید . . .

دلتنگ خودم . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســـــــــــــــــاکت که می مانی...

میگذارند به حساب جواب نداشتنت!


عـــــــــــــــــــمراً بفهمند داری جان میکنی


تا حرمــــــــــــــــــــــ ــــــــــتهـا را نگه داری !

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برو...
تردید نکن!!!
نفس های آخر است!
نترس!!!
برو...
احساسم اگر نمیرد...
بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست!
برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود...
پس راحت برو..............


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سر انجام برسانی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یه همراه واقعیست که سخترین شرایط همدم تو باشد.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگترین احساس زندگی است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کـاش آسـمان حرف کــویر را می فهمیـد

و اشـک خود را نثـار گـونه های خشـک او میکرد

کـاش واژه حقیـقت آنقـدر با لبـها صمیـمی بود

که بـرای بیـان کردنـش به شهـامت نیـازی نبود

کـاش دلهـا آنقـدر خالـص بودند که دعاها،

قبل از پایـین آمدن دستها مستجـاب میشد

کـاش شـمع،حقیـقت محبت را در تـقلای بـال پرسـوز پـروانه می دیـد

و او را بـاور می کـرد

کـاش مهتـاب، با کـوچه های تاریـک شب آشـنا تر بود

کـاش بهار آنقـدر مـهربان بود

که داغ را بدسـت خـزان نمی سـپرد

کـاش فـریاد آنقـدر بی صدا بود

که حـرمت سـکوت را نمی شـکست

کـاش در قامـوس غصـه ها، شـکوه لبـخند در معـنی داغ اشـک گـم نمی شد
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام

**********
گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
**********
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست

:w05:
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این کیف و کتاب ها را نبین توی دستم
و آرام نشستنم را توی این کافه نبین
انگشت های جوهری ام را نبین
و چند شعر چاب شده ام را...
خیلی هم کوچک نیستم
پاش بیفتد بطری هم می شکنم
شیشه ی مغازه را هم همینطور
تازه می توانم با یک دوریالی
زنگ بزنم به خانه ی شما
این ضامن دار را هم گذاشته ام به وقتش
«نامردی...نامردی می آورد»
در ضمن یک کار دیگر هم بلدم
حواست باشد
می توانم گریه کنم...
 
بالا