معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایـــــــــــا ، دخـلـَم با خرجـم نمیخواند ،

کم آورده ام ، صبری که داده بودی تمام شد ،

ولی دردم همچنان باقیست !!!

بدهکار قلبم شده ام ، میدانم شرمنده ام نمیکنی؛

باز هم صبـــــــر میخواهم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


این روزها
اگر خون هم گریه کنی
عمق همدردی دیگران با تو
یک کلمه است
آخـــــــــــی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
 

Eel aii

عضو جدید
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کسی دلش برایم نسوزد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تنهایی...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تنها اتفاق این روزهای من است...[/FONT]
 

Eel aii

عضو جدید
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زور نزن فکر کن

مردی قوی هیكل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب كار كند.
روز اول ، درخت برید ، رئیسش به او تبریك گفت و او را به ادامه كار تشویق كرد. روز بعد با انگیزه بیشتری كار كرد ، ولی 15 درخت برید.
روز سوم بیشتر كار كرد، اما فقط 10 درخت برید. به نظرش آمد كه ضعیف شده است . پیش رئیسش رفت ، غذر خواست و گفت :
"نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می كنم ، درخت كمتری می برم!"رئیس پرسید:
"آخرین بار كی تبرت را تیز كردی؟"
او گفت :
"برای این كار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم!"
نتیجه:
برای اینكه در دنیای رقابتی امروز ، همیشه حرفی برای گفتن داشته باشی ، باید برای به روز كردن خودت ، وقت بذاری ! و گرنه ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی حال مرا نمی پرسد
کسی یاد مرا نمی کند
کسی صدای مرا نمی شنود
خسته از رنگ دوستان حقیقی ام
در مجاز هم سایه ای بیش نیستم
آرزویم همه بی رنگـــــــی هاست
جانا
تو کسی را با این ویژگی می شناسیش
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

میخواهـــــم برایت تنــهایی را معنی کنـــــــم :


در ساحل کنار جاده نشسته ای ...

هوای سرد،

صدای باد،

انتــــــظار انتــــــظار انتــــــظار … … …

دستت می سوزد با سیگار !

به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدایی که قشنگ تر از باد باشد ...


تنهایــــــی
یعنـی ایـن ….
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی میــرسَد
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب
رآه خــــوآهم افتـــــآد
مَـــن کـــه غَریبـــــم
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو
بذارم کنار عشقو دیوونگی رو

چشامو رو اونی که میخوام ببندم
یه مدت با هیچی ، با هیشکی نخندم

یه مدت میخوام لنگ چیزی نباشم
هراسون و دلتنگ چیزی نباشم

بترسن همه آدما از منی که
قراره یه مدت بشم یکی دیگه

یکم فرصت و استراحت میخوام
یه شب خواب شیرین و راحت میخوام

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال
یه مدت جدا شم از این حس و حال
یه مدت جدا شم از این حس و حال

یکم فرصت و استراحت میخوام
یه شب خواب شیرین و راحت میخوام

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال
یه مدت جدا شم از این حس و حال
یه مدت جدا شم از این حس و حال

تو میدونی احوال خوبی ندارم
غروبم ، سکوتم ، گمم ، بی قرارم
واسه اینکه خورشید چشمام بتابه
یه مدت باید بی توقف ببارم

ببخشید که آروم نمیگیرم از عشق
گریزونم از خنده و سیرم از عشق
بهت قول میدم باز بشم مثله اول
بازم واسه تو با تو میمیرم از عشق

یکم فرصت و استراحت میخوام
یه شب خواب شیرین و راحت میخوام

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال
یه مدت جدا شم از این حس و حال
یه مدت جدا شم. از این حس و حال

یکم فرصت و استراحت میخوام
یه شب خواب شیرین و راحت میخوام

میخوام بچه شم باز تو این سن و سال
یه مدت جدا شم از این حس و حال
یه مدت جدا شم از این حس و حال
مسعود امامی
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقــــت ها
یـکی طوری میسوزونتت که هزار نــــــفر
نمیتونن خاموشت کنن...
بعضی وقــت هـا
یکی طوری خاموشت میکـنه که هزار نفر نمیتونن روشنت كنن...
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من گمان مي کردم

دل تو مال من است

چه خيالات خوشي!


ولي افسوس و دريغ!

قاتل جان من است


ياد من باشد اگر باز نگاري ديدم

نکنم هيچ نگاه

نکنم باز خطا


دور دل نيز حصاري بکشم

نغمه ي عشق فراموش کنم

همه را از دل خود مي رانم

از همه مي گذرم

به جز از عشق تو اي بلبل شيرين سخنم!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیا ادم هایی دارد که....
سکوت تو را در برابر ضعف ادبشان به پای نفهمی تو میگذارند
نه بزرگواریت...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اندوه که از حد بگذرد،

جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مزمن،

دیگر مـهـم نیست

بودن یا نبودن،

دوست داشتن یا نداشتن،

آنـچه اهمیت دارد

کشداری رخوتناک حسی است،

که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند،

در آن لحظه فقط در سکوت غرق می شوی،

و نگاه میکنی و نگاه ....!!!!!

 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
تَنهایے یعنی،

دوستات همه on باشـن

ولے نتونے با هیچ ڪـدوم درد دل ڪنے

مجبور میشے درداتو بنویسے،

تا شایـد همونا لایڪ ڪننـد !!

تنهایی یعنی فک کنن دورو اطرافت خیلی شلوغه ولی در اصل هیچکس نیست
هیچ چیز نیست
خودتیو خودت با ی عالمه از نبودنا....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی یعنی فک کنن دورو اطرافت خیلی شلوغه ولی در اصل هیچکس نیست
هیچ چیز نیست
خودتیو خودت با ی عالمه از نبودنا....

(( ســــاده )) که باشــــــــی
زود (( حـــــل )) می شــــــوی ...

می رونـــ ـد سر وقتـــ (( مسألــــــه )) ی بعــ ــدی !
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
همه ی کوچه های شهر رنگ تو را به دیوارهایشان زده اند
آسمان به عشق چشمان تو ستاره را روشن می کند
دست من به قلم نمی رود
گر رود جز از تو نوشتن برگی را خط خطی نمی کند
قلم من .. جز از تو نوشتن کاری را از بر نمی کند ..

قصه های من تمامشان برای توست
اگر گاهی در قصه هایم نگرانم
آن هم از دوری توست
تمام نوشته های من برای توست
کلام من نثار روح سبز تو ...
نثار روح سبز توست . . .


{ سید محمد مرکبیان }
 
  • Like
واکنش ها: A.8

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چنان دل کندم از دنیا

که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خود

که مرگ من تماشائیست

مرا در اوج می خواهی

تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز

مرا امروز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر هم

نمی گرید به حال من

همه از من گریزانند

تو هم بگریز از این تنها

فقط اسمی به جا ماند

ازآن چه بودم و هستم

دلم چون دفترم خالیست

قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم

به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن

چه راهی پیش رو دارم

رفیقان یک به یک رفتند

مرا با خود رها کردند

همه خود درد من بودند

گمان کردم که همدردند

شگفتا از عزیزانی

که هم آواز من بودند

به سوی اوج ویرانی

پل پرواز من بودند …
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها هر كسی مرا میبیند،
از حال و روز من میپرسد...
شك نكن
كه اگر هم از حالم بگویم،
هیچ كس نمیفهمد...
همین قدر بدان
كه بـــه طــــرز خیـلی خیـلی تلخی آرامــم...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها شده ایم عروسکی که دل پری دارد ولی همیشه به اجبار لبخند میزند



بیچاره عروسک ....


دلش می خواست زار زار بگرید ولی ؛


خنده را بر لبش دوخته بودند...
 
بالا