معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی که هیچ چیز نداری
وقتی که دستهایت
ویرانه‌هایی هستند بی هیچ انتظاری
حتی بی هیچ حسرتی
دیگر چه بیم آنکه تورا آفتاب و ماه ننوازد؟
وقتی میعادی نباشد، رفتن چرا؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرگ فواره

در نی‌نی چشمانم چو فواره‌ای روئيد
بالا رفت
بالاتر
آرام اوج گرفت
آرامتر مرد
و صدای تعزيه‌خوان در لابلای آبها
و شرشرها
کودکی خموش بود
کاش در آسمان فواره‌ها عروسی بود
تا دامنش را خيس کنند
و چشمانش را
از اشک شادی لبريز
من هرگز مرگ فواره‌ها را دوست ندارم
چرا کسی به فکر فواره‌ها نيست
مگر مرگ فواره‌ها غم‌انگيز نيست
هر برخواستن افتادنيست
اين جبر است اختيار نيست
خط بطلان می‌کشم بر گفته‌ام
اين تقدير است شوخی نيست.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زبانم را مهر سکوت و خاموشی بسته
چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیند
نمی دانم راه می روم یا بی راهه
اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند
چقدر سرد و تاریک است
چقدر بی روح
زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد
جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فصــــــــــل عــــوض ميـــــــ شــــــــود........
جـــــــايــــــ آلــــــــو را خرمـــــالــــــــو ميــــــگــــيـــرد
جــــــايــــــ دلــــــــــــــــــتــــ ـنــــــــگــــــــيـــــ ــــ... را دلتنگيــــ
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گفته بودی : که چرا محو تماشای منی ؟
آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی ..


{ فریدون مشیری }
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتار عاشقانه ی زن را بایــد از دلتنگـیش فهمید


از شـــوق و بی تابیـش برای دیدار


از حس کودکانه اش برای آغــــــــوش


از خجالتش برای بوسـه گرفتن


زن بـی دلیل بهانه نمیگیرد


شاید بهانه ی دستانِ گرمـت را دارد


که دستانش را بگیری …..!
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز

ی وقتایی دلمون یچیزای آرومو میخواد که داشته باشیم واسه خودمون
که هر موقع دلمون تنگ شد بریم سراغش...
که هر موقع خوشحال بودیم بریم پیشش...
که تموم لحظه هامون پر کنیم با وجودش ...
.
.

ولی .....
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی…!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم
خریده ام…
تو هر چه میخواهی‌ مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی‌ احساس…….
نمیــــــــفروشــــــــــم​..!
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدم ها مثل کتابند برگرفته از مطالب جالب
از روی بعضی ها
باید مشق نوشت
از روی بعضی ها
باید جریمه نوشت
بعضی ها را
باید چند بار خواند تا معنی شان را فهمید …
و
بعضی ها را
باید نخوانده کنار گذاشت …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک “به من چه” پاسخ میگیری
“به کسی چه” که چقدر تنهایی …؟
 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کاش می شد آدم گاهی
به اندازه‌ی نیاز، بمیرد…
بعد بلند شود
آهسته آهسته
خاک‌هایش را بتکاند
گردهایش بماند
اگر دلش خواست،
برگردد به زندگی…
دلش نخواست،
بخوابد تا ابد
کاش می‌شد گاهی آدم
به اندازه‌ی نیاز
بمیرد…!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من گاهی اوقات مجبورم

به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم


چقدر خیالش آسوده است


چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست....

 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خیلی تند رفت!
کودکی هایم
با آن دوچرخه قراضه اش
کاش همیشه
پنچر می ماند…
 
  • Like
واکنش ها: A.8

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به احترام همه ی پدرا که با همه ی بداخلاقیشون واسه بهتر زندگی کردن ما همه کار میکنن. به احترام اون پدر که کمرشو خم کرد تا بچه اش بتونه راست راست راه بره.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقتا باید یقه ی احساستو بگیری...
بزنی تو گوشش...
با تمام قدرت سرش داد بزنی...
بگی خفه شو....
بسه دیگه....!!!
تا الان هر چی کشیدم....
هر چقدر سوختم....
بخاطر تو بود...!!

 

(رها)

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آدمی که میخواهد برود ،

میرود ...

داد نمیزند که من دارم میروم ...

آدمی که رفتنش را داد میزند ؛

نمیخواهد برود ...

داد میزند که نگذارند برود ...
[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل استــــــ دیگر

خســـته ميشود... بــــی حوصله میشود

از روزگار ، از آدمــــــها ، از خودشــــ ،از اينــــ قابها ، از اثباتـــــــ

از توضيحــــ ...

از کلماتی که رابطه ها را به تلخی میکشد

از اينــــــ همه مهـــربانی كردنــــــ و نا مهربانی دیدنـــــــ

سلام تصـــنعی شنيدن

از سنگـــــ صبـــور بودنـــــ و آخر همــــ مُهر سنگ بودنـــــ خوردنـــــ

از زهــــــر حرف هایی

که تا آخـــــــر عمر آدمـــــ را می آزارد ...

كــمـــــ آورده‌امــــ

خسته‌امـــــ

از اينـــــ همه خواستنـــــ ها و نشدنــــ ها

از اينـــــ كه ديگر توانـــــ قـــــــــوی ماندنـــــ نیستــــ

آرامشــــ میخواهمــــ ...

قــرار می خواهمــــ ...
 

a bahare68

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من فقط يک غزل از تو خواسته بودم .... .... اين همه مثنوي نا سروده به چه کار دنياي خسته من مي آيد ........ من باران مي خواستم ...... تو دلت ابري هم حتي نبود ...... من بودم ......... تو نبودي …..... مثل هميشه قصه ها ........ و آنکه زير گنبد کبود قدم ميزد ........هنوزمهربان تر از همه بود ....[/FONT]
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کاش کمی بی سر وصدا میرفتی..
  این جماعت دل داری بلد نیست..
              هر روز در گوشم میگویند..
                  اگر دوستت داشت نمی رفت..
                          اگر دوستت داشت نمی رفت.. 
 
بالا