معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســـــــــــــــــــخته شنیدن حرفایی که حقت نیست ســـــــــخته خیلی سخته ...............
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اجبار عجیبی ست ،
خوابت بیاید ؛ یک دنیا
اما ؛
از درد تنهایی بیدار باشی !
از سکوت نافرجام !
شاید از حبس نفس !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساکت نیستم

لب هایم هم نسوخته است

تنها تمام ِ من تــاول زده از آشی که نخورده ام …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه اینکه دل خوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردددددددم،
سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...
برای " زنده ماندن" خودم را به "کوچه ی علی چپ" زده ام ...!
روحم بزرگ نیــــست! دردم عمیــق است ...
می خندم که جای زخــم ها را نبینی!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم
آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد
از حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم ،
چرا می گویند :
دیوانگان ، همیشه خندانند !
من خودم گاه گاهی ...
گریه میكنم ....!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می ترسم از خودم , از خودی که رامــش کرده ام
آرام شده است .. آسه میرود .. آسه می آید
می ترسم از روز انفجار
روزی که از تمام اعتبارها بگذرم
خودم را جدی بگیرم و جاده را
آنقدر خیالم از رفتنی بودنم راحت باشد
که به آبروی جا مانده از خودم هم رحم نکنم ...
میترسم از شب های آرامم ... می ترسم
از این همه که نیستم .. می ترسم از آن روی خودم
که سگ نیست اما بالا که بیاید , به هیچ سکوتی قناعت نمی کند
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند...
حرف می زنند
راه می روند
نفس می کشند
ولی چیزی حس نمی کنند
فقط فکر میکنند و فکر می کنند و فکر می کنند...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انـدوه که از حــد بگــذرد
جايش را مي‌دهد به يک بي‌‌اعتنايي مـزمـن
ديـگر مـهـم نـيـســت
بـودن يا نـبـودن ...
دوست داشتن يا نـداشتن ...
ديگر حسي نداری ...
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق مي شـوی
و فقط نـگـاه ميکـنی
نـگــــــــــاه !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخت است با گریه بنویسی دردهایت را
اما بگویند ؛
چه زیبا مینویسی
و لبخندی ساده و .
من در خویشتـنم ،
باز هم ؛
همه ام را سکوت فرا میگیرد ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
نمی دانم چه می خواهم خدایا، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من، چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم،
به کنجی می خزم آرام و خاموش
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از سکـــوتــم بتـــرس ...!
وقتــي که ساکـــت مي شوم ...
لابـد همــه ي درد دل هايــم را بــرده ام پيش خــــدا ...
بيشتر که گوش دهــي ..
از همــه ي سکوتـــم .. از همــه ي بودنــم ..
يک "آه" مي شنـــوي ...
و بايد بترســي ..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به سقف
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند
...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذشته که حالم را گرفته است !



آینده که حالی برای رسیدنش ندارم !




و حال هم حالم را به هم میزند
چه زندگی شیرینی!..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی یعنی وقتی‌ پرستار گفت : همراه بیمار … ولی کسی‌ نبود جواب بده !

آهسته گفتم : ببخشید کسی‌ همراه من نیست …
من تنهـــــــــــام ..
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
``````
به اندازه این سالها
بزرگ می شوم
ولی دلم نمی دانم چه مشکلی دارد
روز به روز کوچکتر می شود!
...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نَـبیـن کـه می خنــدم !
من یکـی..
بـــاور کــردم..
کـــارم از “گـــــریــه” گـذشتـه !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تاوان حرفهايي كه نميتوانيم بگوييم تارهاي سفيدي ست لا به لاي موهايمان !
 

holooooooo

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند ....
اما ....
من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد ....
این روزها من خدای سکوت شده ام ....
خفقان گرفته ام
تا
آرامش اهالی ِ دنیا خط خطی نشود!


این نتو خیلی دوست دارم...
كوچ پرندگان به من آموخت وقتي هواي رابطه سرد است ، بايد رفت .. !!


اما خیلی از وقتا باید موند
 
آخرین ویرایش:

SunYar Architect

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چرا بايد زندگي را در نگاه يک آينه ديد ؟

سردي نگاهش و بي پروايي در سخنش مرا به اين باور مي دارد


که او را نيز بايد ترک کرد
من چه زود رازهاي پنهان قلبم را با او در ميان گذاردم

چه زود اشکهايم را برايش ريختم

و چه زود به او اعتماد کردم

شيفته ء نگاه همدرد او شدم وعاشقانه دست مهربان دوستي را به سوي او دراز کردم


صادقانه و بي پروا گفتم

ان چه را که نبايد مي گفتم .

وقتي به خط ممتدي که آن را زندگي مي نامند مي انديشم


مي فهمم که بايد شکست


در تمامي ثانيه ها

 

SunYar Architect

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]باید می‌دانستم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]مرگی که همیشه در خواب‌هایم ناتمام می‌ماند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ربطی به ستاره‌ها ندارد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]تو کم کم فراموش می‌شوی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و کمی از من هر شب[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در خوابی که تو برایم دیده‌ای[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]می‌میرد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

SunYar Architect

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]وقتی به پایان “من و تو” اندیشیدی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان “ما” نیست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]آغاز دنیایی است بی “ما[/FONT][FONT=&quot]”[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و دنیا بدون “ما[/FONT][FONT=&quot] ”[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]پر است از هزاران “من و تو” ی تنها[/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

SunYar Architect

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مي دانم که عشق و سد مثل هم اند اگر بگذاری ترک کوچکي ايجاد که فقط باريکه اي از آن بگذرد اندک اندک تمام ديوارها فرو ميريزد

و لحظه اي مي رسد که در آن هيچ کس نمي تواند جلو جريان آب را بگيرد.

اگر ديوارها فرو بريزند عشق همه چيز را در اختيار مي گيرد.ديگر برايش مهم نيست که ممکن چيست و نا ممکن چيست.


برايش مهم نيست که مي توانيم يا نمي توانيم

معشوقمان را در کنار خود داشته باشيم يا نداشته باشيم.




 
بالا