معماری با مصالحی از جنس دل

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا!
من دلم امشب پره از غم...
بیا بنشین کنارم حرفها دارم...
خدایا!
من خودم رو ،
من تو رو
لای کدوم دفتر
کجای این مسیر سربه سر درد و عذاب آور
گمت کردم
که کم آوردم این روزا؟؟
فراموشم شده حتی
تموم روزهایی رو که بارون کوچه مونو آب می پاشید تا لبخند تو رد شه...
فراموشم شد از اول برای چی منو اینجا فرستادی...
فراموشم شد اوج آسمان را پر کشیدن،کار پای بسته بر تاراج دنیا نیست...
فراموشم شد اینجا جای من... ما... نیست
خدایا!
من دلم امشب پره
میگه تو رو می خواد
...
اگه داری کنارم راه میای امشب
چرا پس گونه هام خیسه؟؟
اگه درمانی و مرهم
چرا پس این همه قلبم پر از درده؟؟!
اگه آرامش طوفان تویی،پس من چرا انقدر آشوبم؟
خودت رو
نه!!
خودم رو من کجا پیدا کنم امشب
که فردا با سرِ بالا بگم خوبم؟؟؟!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها حسابے خالے ام..
خالے از شور
شعف
شوق
شادے
خالے از امید
انگیزه
خالے از زندگے...
خالے از....
خالے..
این روزها خالے ام
یک خالے ِ پُر از درد...!!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه

بدی هاش یادت میره

نامردیش یادت میره

بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره

وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره

فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه..
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام پروانه‌ها قاصدک بودند
به هر قاصدکی
راز چشمان تو را گفتم
پروانه شد
تمام پروانه‌ها
ادای چشمان تو را
در می‌آورند
چون بغض مرا دوست دارند
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حال این روز های من :


ولي بعضي حـرفارو، نه ميشه گفت، نه ميشـه خورد! ميمونه سردل!
ميشـــه دلتنگــــي! ميشــــه بغـــــض! ميشــــه سكـــوت!
ميشـــه همـــون وقتايــــي كه خـــودتم نمـــي دونــي چــتـه...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی باید دروغ را راست پنداشت

و گاهی راست را دروغ !

بی فریب خوردن ،زندگی سخت است...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزهایم به "تظاهر" میگذرد تظاهر به بی‌تفاوتی ، به بی‌خیالی ، به اینکه مهم نیست . . .
وچه سخت می‌کاهد از جانم این نمایش لــعــنــتــی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش معماری افکار و دلها کمی تغییر میکرد
کاش یاد میگرفتیم
قبل از دادن امید به قلبی
قبل از دادن دستی به دستی که همیشه سرد بوده
حداقل پای حرفمان با عمل بایستیم
وگرنه حرف را همه بلدند که بزنند
کاشیاد میگرفتیم به کسی درد ندهیم
کاش یاد میگرفتیم لبخند کسی را از لبانش محو نکنیم
کاش یاد میگرفتیم وقتی دلتنگ عزیزی میشویم جای اینکه بگوییم او باید سراغمان بیاید خودمان سراغش را بگیریم
کاش یاد میگرفتیم حقیقی کسی را دوست بداریم
کاش میفهمیدیم انکه میگوییم دوست دارم عروسک بی احساس نیست بلکه انسانی هست که دل دارد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق
چه واژه ی غریبیست
وقتی دیگر کسی
عاشق کسی نیست
وقتی دیگر عشقها هر کدامشان
دروغ شده
چقدر بی تاب شده ام
در این دنیا
که عشق را
بازی میگیرند
کسانی که
حتی نمیدانند
عشق چیست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!

اگــــــــر هرکســــــــــــی

تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش

سخـــــن میگــــــفت ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشه ای در دست خسته از تازیانه های غم
دانه دانه گندم ها را می چینم از او
غم ها رونما می خواهند
قلبم پینه بسته از پیچش های بی امان زندگی
که حتی خوشه ای غم از من دریغ می کند
آه که تاب خستگی هم ندارم
راه درویی به رویم باز نیست
آیا سهم من دانه ای غم بود و بس؟
ناله ای از جنس بی کس بود و بس؟
رویی از جنس خجالت در قفس؟
این بود عدالت بی هوای هم نفس
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به کدامین جرم زبانم را بریدند
به کدامین سود
به کدامین سود روحم را خریدند
به کدامین رسم لباسم را دریدند
من که در پیچ و خم غصه ی پر غصه خود
تک و تنها و غریبی بودم
تو چرا بند و اسارت را
سکوت و بغض شب ها
ترس از بی خانمانی
آه و ماتم را
در تقدیرم نشاندی
تو ای زندگی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی که چگونه دلم خسته و تنها ماند
چگونه اشک هایم راه به جاده ای بی انتها برده اند
دیدی که چه شد؟
دست هایم بی رمق و قلبم تنها
وجودم شکست و تنها شدم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این کنج اتاقم چه آرام کز کرده ام
سوز سردی موهای دستم را بلند کرده
می لرزم و خود را تنگ در آغوش می گیرم
گوش به حرف های دلی می دهم که هیچ گوشی بدهکارش نیست
این روزها خیلی کلافه شده
خیلی بی تابی می کند
می خواهد که گاهی تنها باشد، از غصه ها شاکی است
دیگر از دست این مهمان همیشگی به ستوه آمده است
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
کاش میدانستی

ﭼﻪ ﺣﺲ ﺗﻠﺨﯽ ﺍﺳﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ

ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻧﺪ

ﻭ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ ﺳﺖ

ﻟﺒﺖ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ

ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ

ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺒﺎﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ....
تورو خدا نباررررررر....



 
بالا