معماری با مصالحی از جنس دل

honey2009

کاربر بیش فعال
من عاشقانه هایم را

روی همین دیوار مجازی می نویسم !


از لج تـو . . .



از لج خـودم . . .


که حاضر نبودیم یک بار


این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من عاشقانه هایم را

روی همین دیوار مجازی می نویسم !


از لج تـو . . .



از لج خـودم . . .


که حاضر نبودیم یک بار


این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
روز*های عجیبی* را میگذرانم
روز*هایی* که دلم می*خواهد ساعت*ها پشت پنجره بنشینم ، خیابان را نگاه کنم ، بدون اینکه انتظار کوچکترین اتفاقی* را داشته باشم
دلم سکوت می*خواهد ، سکوت محض ، مثل وقتی* که به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن ، همه چیز تاریک و تاریک تر میشود ، ساکت و ساکت تر
دلم حتی نوشتن هم نمی*خواهد ، وقتی* چیزی برای فکر کردن نداری، چیزی هم برای نوشتن نداری
نمیخواهم بخوابم. کابوس*های شبانه ، جز ترس از شب ، ترس از خواب، ترس از بالشم ، چیزی برای من به همراه ندارند.پشت پلک*های بیداری ، هیچ حادثه*ای در کمین نیست
دلم آغوش نمی*خواهد ، آغوش*های دروغین ، آغوش*های موقتی ، آغوش*های خیالی.فکر کردن به آغوش کسی* که نیست ،یعنی* خیانت به احساس ، یعنی* دروغ گویی به غرایز انسانی*
آیینه*ها را نمی خواهم.درگیر خودت که باشی*، هیچ چیزی تو را یادِ خودت نمی**اندازد. غریبه*ها دیدن ندارند
روزهای عجیبی* است
در حجمِ بی* انتهایِ تنهایی**هایم ، می*خواهم هنوز تنهاتر از این باشم . کسی* که در من رخنه کرده ، باید مرا ترک کند ، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم. به هیچ چیز جز اتفاق*هایی* که قرار نیست بیفتند

__________________
 

honey2009

کاربر بیش فعال


صــبر
هيـــچ وقــــت​
انتــخاب نــيســت​
اجبــار اســت...اجــبـــار..​
مـــن از يــــــــــــادت نمـيکاهـــم​
تــــــــــــو را هر لحظه چــــــــــــون احساس نيــــــــــــما
چــــــــــــشم در راهــــــــــــم…
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


صــبر
هيـــچ وقــــت​
انتــخاب نــيســت​
اجبــار اســت...اجــبـــار..​
مـــن از يــــــــــــادت نمـيکاهـــم​
تــــــــــــو را هر لحظه چــــــــــــون احساس نيــــــــــــما
چــــــــــــشم در راهــــــــــــم…
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طــــوفانی ام می کــــنی
با چشم هایی
که آرام تـــر از آرامش است
دیشب دلتنگت شدم و رفتم سراغ آسمـان ،
اما هرچه گشتم اثری از مـاه نبود که نبود ،
گفتم بیایم سـراغ خودت ؛
احوال مهتابیت چطور است ؟
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بـدی های مــَن ؟
چه خبــر از تمام صبــرهایت در بـرابـر ناملایمتی هـای مــَن ؟
چقــدر نیامده انتظار خبــر دارم ...
چه کنــم ؟ دلـــم برای تمام نامهربانی هـایت لک زده ...
میدانــم خسته ی راهـی ، ببخش ؛
سفــره ی دلــم را پهـن کردم دوباره ،
باز هم مخاطب شدی ...
و به مقصد رسیدی
این بــار بدون مــَن ؛
امــا مــَن همچنان رد پـاهای تــو را دنبال می کنم ،
نــه بــرای رسیدن به تــو ، نـــه ؛
می خــواهم بــی مــَن بودن هایت را بشمــارم ...
 

honey2009

کاربر بیش فعال
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ،
ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ،
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ،
ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ،
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ....
پشت آن پنجره روبه افق ،
پشت دروازه تردید و خیال ،
لابه لای تن عریانی بید ،
من دراندیشه آنم که تو را وقت دلتنگی خود دارم و بس….
 

honey2009

کاربر بیش فعال
هنگامی که
دست هایم را
به وسعت
همه ات
بــــاز می کنم

آنگاه
هیچ را بغل می کنم

و
این است همه ی
.
.
.
سهم من از تــ ــ ـــو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنگامی که
دست هایم را
به وسعت
همه ات
بــــاز می کنم

آنگاه
هیچ را بغل می کنم

و
این است همه ی
.
.
.
سهم من از تــ ــ ـــو
من از مرگ نمی هراسم
این را خوب می دانی بانو
نه از مرگ و نه از رها شدن از این تن
من از بی تو بودن می ترسم بانو
تو که نباشی ،مرگ همین حوالی ست
تو که نباشی ،چه کسی این تن خسته را نوازش می کند
حالا گیرم مرگ هم آمد
تو که نباشی مرگ قاصد خوشی ست برای لحظات تنهایم
من ، این وا نهاده در خیل آدمیان شهوت زده
من ،من تنها در میان خیل تن ها
به مرگ نمی اندیشم ،وقتی دستانت سایه بان سر تب دار من است
به مرگ نمی اندیشم
وقتی تو،با نگاهت حلاوت باران را به من می بخشی
بانو
ساده بگویمت ، این دلتنگی نه بهانه توست،که برای توست
این آشفتگی برای موهای رهای توست
که جانم را به بند کشیده است
بانو
ای تعبیر خوابهای تمام سالهایم
بانو
ای حکایت عاشقانه ی دیدار پروانه ها در یک صبح بهاری
بانو
ای آمده در نگاه منتظرم
من به مرگ نمی اندیشم
حتی اگر در جانم لانه کرده باشد
به تو می اندیشم
به تو ای تبسم آشنای همیشگی
به تو ای لمس مهربانی و تکلم بی قراری در یک بغض نگران
و خوب می دانم
اگر چه مرگ آشناست
اما
در آغوش تو ،حلاوتی دیگر دارد ملاقاتش
 

honey2009

کاربر بیش فعال
مـــــن اگــر عــروســـ تــــــــــو باشـم...
دیـــگـر هــــــــــیچ لبــاسـیــــ برازنـــــده ی انـــدام مـــــن نـخـواهــــد بــــود!
آغــــــــــــــوشــــ تـو تـــمامــ قــد مــن را در بــــــر خواهــــد گرفتـــــ...


نـــه حـــریریـــــــ نـه یراقیــــــــ نــه دکمـــــهـ ای...


و نــــه هــــیـــچ و هـــــــــــــــیـــــچ!



آنچــــه هــــــستـ تمـــــامـــ مـــردانـــگــــــی تــــو استــــــــــــ


کـــــه


تــــن پــــوشـــــ و نگـــــیـــنـــ زنــــــانـــــگـــــــی مــــنــــــــــ اســـــــــتـــــــــ.....!
 

nayyerr

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدایا کفر نمی گویم پریشانم نمی دانم چه می خواهی تو از جانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آن کس که

انسان است و از احساس سرشار . :gol:
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر همه نقطه ضعفم را فهمیدند
از من که چیزی میخواهند ، جان تو را قسم میخورند …
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز


کاش دهخدا می‌دانست
دلتنگی …
اشک ….
فاصله ….
بی وفایی….
تعریفش فقط دو حرف است “تـــو
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز

دوباره نم نم بارون، صدای شرشر ناودون
دل بازم بیقراره
دوباره رنگ چشاتو، خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره
شبامو و خواب نوازش، دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش…
ستایش تو و چشمات، دلم هنوز تو رو میخواد
دل باز پر زده واسه عطر نفس هات
اتاقم عطر تو داره، دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره
یه عکس و درد دلامو، میریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره
صدای باد و کوچه، داره تو خونه میپیچه
قلبم اروم نمیشه
بغل گرفتمت انگار، دوباره خواب و تکرار
باز نبودی من تکیه دادم به دیوار
ستایش یعنی دیوونگی هام، شبیه حس خوب تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم
چقدر این لحظه ها رو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی
چقدر خوبه چقدر خووبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمیتونم تو رو تنها بزارم

 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

یه مُشت گُل میارمـــ سرِ خاکــِ تو...


که تو حس کنی دُنیا توو مشتمهــــ...
 

Harvard_eng

کاربر بیش فعال
دلم تنگ شده خودم هم نمی دونم واسه کی و واسه چی فقط میدونم حوصله ندارم افکارم به هم ریخته دیگه تمرکز ندارم
خدایا تو حتما می دونی چرا حال دلم خوب نیست پس به دادام برس!
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌ پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی
عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد ؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بار اول که گفتی دوستم داری .... باور نکردم
بار دوم که گفتی دوستم داری ... بازم باور نکردم
بار سوم که قسم خوردی .... باورم شد
اما وقتی تنهام گذاشتی.....
دیدم که سر کارم گذاشتی و حق داشتم که باورت نکنم
اما منو بد جوری عاشق کردی و تنهام گذاشتی
برنگرد،
که بر نمی گردی تو هیچوقت
نمی خواهم داشته باشمت،نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هایم، کمی قدم بزن
تا ببینمت ، اخه دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...

یه روز بهم گفت میخوام باهات دوست بشم
آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم …. فکر خوبیه ….. منم خیلی تنهام
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم ....اخه میدونی من اینجا
خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم…. فکر خوبیه ...منم خیلی تنهام
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور...جایی که هیچ مزاحمی نباشه
وقتی همه چیز حل شد
تو هم بیا اونجا… آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم…. فکر خوبیه ….منم خیلی تنهام
یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم
آخه میدونی ...من اینجا خیلی تنهام
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم ....فکر خوبیه....منم خیلی تنهام
یه روز دیگه تو نامه برام نوشت
من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم
آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم ...فکر خوبیه ....منم خیلی تنهام
حالا دیگه اون تنها نیست....
و از این بابت خوشحالم... وچیزی که بیشتر از اون خوشحالم میکنه اینه که هنوز
نمیدونه که من...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی که دیگر نبود،
من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت،
من در انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم.

وقتی که او تمام کرد،
من شروع کردم.

وقتی او تمام شد،
من آغاز شدم.

" و چه سخت است تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگی کردن،
مثل تنها مردن! "
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود

تو در كنار من بشيني محال بود


هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود

چشمان مهربان تو پاك و زلال بود


پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري

با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود


نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو

پرواز چشمهاي تومحتاج بال بود


سيب درخت بي ثمر آرزوي من

يك عمر مانده بود ولي كال كال بود


گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت

گفتي مجال نيست وليكن مجال بود


يك عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود


چيزي شبيه جام بلور دلي غريب

حالا شكست واي صداي وصال بود


شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

اما نه با خيال تو بودم حلال بود
[/FONT]
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو در رویای مه آلود من

آرام ... آرام ... می آمدی ...

شعر می خواندی

لبخند می زدی !

و از چشمان تو ستاره آغاز می شد !

چونان که اشک از چشمان من ...!
 
بالا