معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهر
پر است از خاطره های با تو بودن
باران که مے بارد
همه چیز
تازه مے شود
و من به زخم کهنهء نیمکتے فکر مےکنم
که بر تنش حک شده بود:
“دیگر نیستی..........”

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گریه کن ای دل به حال بی نوای بی کسی
همچو شمع آب شو در شعله های بی کسی

درد دل با کسی مگو ای دل بیا افسانه شو
هم صدا با شنوی با سوز نای بی کسی

عشق یعنی سوختن در آتش دلداگی
چشم دل دادن به دست نا خدای بی کسی




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست... بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی
صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مسعود جانم
روزهایم باز هم
در گذرند
بی تو
بی هیچ کس
تمام لحظه هایم را غم بی تو بودن ها پر کرده
نمی خواهم حالا که تو نیستی
کسی دیگری را روی صندلی خالیت نشسته ببینم.............




 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرقی ندارد ،
سقفی بالای سرم باشد یا نه !
وقتی ،
چهار دیواری دستانت ، مالِ من است ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺩِﻕ ﮐَــــﺮﺩَﻡ ..
ﭘُﺸﺖِ ﺧَﻨـــﺪﻩ ﻫﺂﯼِ ﺗَﻠﺨـــﯽ ﮐِﻪ ﻫﯿﭽـــﮕﺂﻩ ﮐَﺴﯽ
ﺑِﻪ ﺁﻥ ﺷَــﮏ ﻧَﮑـــﺮﺩ !
:smile:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش مرا یاد میکردی باز هم ابرهاي دلتگي آسمان دلم را احاطه كرده اند. باز هم اين چشمان خسته از انتظار هواي بهاري شدن دارند وباز هم دلم گرفته است
.آري؛ دلم از دوري يار و دلتنگي نبودنش سخت گرفته است و دلم شكسته .بغضهايم را از پي هم فرو ميبرم تا مبادا دلتگي ام بر من خنده زند كه مرا مغلوب خويش ساخته . اما تاكي و چگونه؟ دگر توان ندارم و بغضم راز دل پردردم را فاش مي كند.كاش بودي مهربانم تا سر در آغوشت آنقدر مي گريستم تا اضطراب و دلتنگي اين دل فروكش كند.كاش نوازش دستهاي مهربانت را بر سرم احساس مي كردم و كاش گرمي دستانت روح سردم را گرمي نشاط ميبخشيد . كاش مي آمدي و نقطه پاياني بر اين دلتنگيهايم ميگذاشتي . كاش مرا ياد ميكردي ...




 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
./ درد /. دارد وقتی همه چیز را میدانی! و ./فکر/. میکنند نمیدانی!
و غصه میخوری که میدانی ! و میخندند که نمیدانی...!!!!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری می شكند
دلم می خواهد فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند

فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می آید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
كاش می شد پرواز كنم
پروازی بی انتهاتا رسیدن به ابدییت...
كاش می شد در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بغض كهنه ای گلویم را می فشارد
به گوشه ای پناه می برم
كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم ...
آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست
ترس از گم شدن نیست...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداحافظ...
آخرین کلامی که از تو شنیدم
و باز قصه‌ی تلخ جاده و آن راه بلند...
که تو را از خلوت من می ربود
آسمان می گریست
شیشه ها می گریستند
و من مبهوت رفتنت
در پس شیشه های مه آلود
بغض دردناکم را بلعیدم
دیوانه وار خندیدم
و تو را بدرقه کردم...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماهي هاي شوق

در تنگ نفسهايم مي ميرند

و من
...
تهي تر از خشک چشمه اي در کوير

لبريز از هر چه آرزوست

خواب دريا مي بينم ...

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
چـنـد وقـتـیـسـت بـه جـاے یـک جـرعـه آب ِ خـوش،


"بـغـض" از گـلـویـمـان پـایـیـن مـے رود،



ایـهـالـنّـاس ...


دل را لـگـد نـکـنـیـد !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب باز شب توست

امشب باز شب از تو گفتن است

و شبی است غرق سکوت

و من در این سکوت

تو را می بینم

تو را می شنوم

و تو را می خوانم

و من این سکوت را می پرستم

سکوتی که پر از صدای توست...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو رفته ای وُ شهر



به گِل نشسته از هجومِ سرما

.
کاش لااقل



خورشید را نمی بُردی!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی هایم که یکی دوتا نیست...

بخواهی بشماری تا فردا طول می کشد.!

تو که می دانی فردای من و تو

چقدر دیر میاید.

اما دست از من و دلتنگی هایم برندار

میدانی با آنها چه کاخ آرزوها ساخته ام...؟! :cry:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد !!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود . . .!


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مسعود من...............
اندکی شبیه دریا شده ام
همین دریایی که در حوض خانه ی همسایه است
دهانم طعم آبی گرفته
پاهایم جلبک بسته
و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده
باز هم نیستی
کاش بیایی
سر بر شانه ات بگذارم
و عریان ترین حرف هایم را
شبیه هق هق پرنده های پر شکسته
یادت بیاورم
هیچ لازم نیست دلهره ی آیینه از روییدن باد را به رخم بکشی
من آن قدر طعم گس آیینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام ...
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم !

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمـــی دانم چــــرا ؟!
این روزهــــا
در جـــواب هـــركــــه از حـــالم مـــی پرســــد
تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "
چشمـــــانم
خیس مــــی شـــــود ... !

 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 ​
یـــــاد گــــرفتـــه امــــــ

انــــســــان مــــدرنـــــی بــــــاشمــــــ..

و هــــــر بار که دلــــــتنگ میــــــشومــــــ

بــــه جــــــای بــــغـــض و اشــــــکـــــ..

تنهـــــا به ایــــن جملــــه اکــتفا کنــــم کـــه



هــــــوای بد ایــــــن روزهــــــا


آدم را افســــــرده میــــــکنــــــد...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خود خدا خراب تر از آنم
که کسی شمعدانی های شعرم را بچیند
و در ایوان بن بست ماه بکارد
دلم حالا برای خنده هات تنگ شده..........
مسعود جان
خیلی دلم تنگ توست..............
 
بالا