معماری با مصالحی از جنس دل

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد،
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم! [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حسین پناهی[/FONT]
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما بدهکاریم به یکدیگر ؛
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و به تمام دوستت دارم های نا گفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند …[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و ما آنها را بلعیدیم ، تا نشان دهیم منطقی هستیم !!! [/FONT]
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!

تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…

بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون

می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …

دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ

بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:

خـــوبــی رفیـــق؟؟!!

بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـ♥ــم برای باران تنگ شده است

دلـ♥ــم برای صدای قطره هایش تنگ شده است
دلـ♥ــم تنگ است برای پرسه در زیر باران .
بارانی که به من آموخت رسم زندگی را
دلـ♥ــم تنگ است برای صدای غرش آسمان برای ابرهای سیاه سرگردان
در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دلــ♥ـــ های پر از غم
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری
این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دلــ♥ـــ است
نمی داند درد دلـــ♥ــــش را به چه کسی بگوید
پس ای باران
ببار که درد دلـــ♥ـــم را به تو بگویم بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم
ببار تا خالی شوم
ببار تا خالی شوم
ببار تا خالی شوم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــــ ـه مـن مـجوز چـاپ نمـی دهـند ،...! ....
مـی گـویـند ، داسـتانـی کـه نـوشـته ای قـابـل بــاور نیـست !
امـا ... مـن فـقط خـاطـراتمـ را نـوشـته ام.


 

پیوست ها

  • 7cx61gzilcwlcbeao7e1.jpg
    7cx61gzilcwlcbeao7e1.jpg
    46.3 کیلوبایت · بازدیدها: 0

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـــــــــــــــــــیزم نــــــــــــــــــــــــ بودم امـــــــــــــــــــــــ ا ......!!!
ســــــــــــــــــــــــ ـوختم در زمــــــــــــــــــــستا ن ....
نــــــــــــبود .......!!!!!!!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم

دوتامون خسته دردیم , رو قلبامون ترک داریم

من و تو کوه دردیم و یه گوشه زخمی افتادیم

داریم جون میکنیم انگار , رو زخمامون نمک داریم

تموم زندگیمون سوخت , تموم لحظه هامون مرد

هوای عاشقیمون و هوای بی کسیمون برد

من و تو مال هم بودیم , من و تو جـــــون هم بودیم

خوره افتاد به جون ما , تموم جونمون و خــــــــورد

من و تو توی این دنیا اسیر دست تقدیریم

همش دلهره داریم و با این زندگی درگیریم

نفس که میکشیم انگار دارن شکنجمون میدن

داریم آهسته آهسته تو این تنهایی میمیریم

شدیم مثل یه دیواری که کم کم داره میریزه


هوای خونمون سرده مثل غروب پاییزه

تقاص چی و ما داریم به کی , واسه چی پس میدیم

آخه واسه ما این روزا چرا انقدر غم انگیـــــــــــــــــــــ زه

من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم

دوتامون خسته ی دردیم , رو قلبامون ترک داریم

من و تو کوه دردیم و یه گوشه زخمی افتادیم

داریم جون میکنیم انگار , رو زخمامون نمک داریم
:cry:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خالی ام از حرف


پُرم از دلتنگی

تشویش هجرت باران

خسته ام از اندیشه ..دلگیرم از سوالات بی انتها

آلوده ام به روزمرگی

دورم از عشق

بی میلم به گفتن یا نگفتن

حنجره را رغبتی به فریاد نیست

تلخم ..نا پاکم ..مبهوتم ..دل چرکینم ..خشمناکم

از خود فرسنگها فاصله دارم ..فاصله ای که کم نمی شود

در عذابم ..در تب و تابم ..در التهابم

خسته ام ...خسته ام از تکرار ..از تکرار لبخند بی ریشه ! میان

این درد تا درد بعدی ..

فرسوده ام ..رنجورم ..خسته ام ..خسته ام ..

کجاست بارانی از عطوفتِ بی منت تا نمناکم کند ...

کجاست دستی تا بگیرد دستم از روی مِهر...

کجاست آن در که به نور باز شود ..

کجاست باران

کجاست

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تازگی ها خواب می بینمــــــ
رفته ایی !

در بیداری باور نکرده ام که ، رفتـــــــــه ایی !


چشمانم از خوابــــــــ گریزان استــــــــ ...

! ...

...
...
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،

اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این مدت کنار من بودی

کنار دلتنگی دفاترم
در گلدان چینی اتاقم
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم...


مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را،
از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!

تازه همین گیره ی روسری یادگار تو،
همصحبت تمام دقایق تنهایی من است...
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپس ‌انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رنگ مهتاب نبود
رنگ شب بود و سکوت
که گره های ترک خورده ی عشق
روی تابوت زمان نقش شدند
من نتوانستم که گره ها را باز کنم
چون مرا در قفس دیگری از عشق بینداخت به دام
و تو آزاد و رها ، در تپش پنجره ها غرق شدی ، رنگ تقصیر نداشت
دست خلاق هنرمند جهان قصه ی ما را روی یک بام کشید

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای سفر به گذشته ...





نیازی به ماشین زمان ندارم


من خـستــه


با یـک نخ سیـــــــــــــــــــگار و چند پـُـکـــ عمیق


هر روز به گــذشتــه سفر میکنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طبیبان بر سر بالین من اهسته می گفتند

که امشب تا سحر این عاشق دلخسته می میرد.

زه هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد چه سنگین می رود این مرده از بس ارزو دارد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شايد شبي دگر
در خواب چشمها
واندرغم نهايت هجر دستها
با لشگري به قدرت سيل اشك ها
ويران كنم
............سر شاخه ي واژه ي تلخ
رفتن ......نيامدن.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

 
بالا