رویایی جاودانه
بدن سردم را در آغوش تو پنهان کرده ام...
هق هق گریه هایم بی امان است...
اشک هایم با زبان بی زبانی می خواهند...
زجر دوري ات (مسافت بینمان) را به رخ گونه هایم بکشند...
اما من, این لحظات را دوست دارم...
این لحظه ها به رویاي شیرین نمی ماند...
بازوان قدرمند تو که مردانه مرا در برگرفته به رویا نمی ماند...
نفس هاي گرم تو که صورتم را نوازش می دهد به رویا نمی ماند...
عطر حضورت...صداي دلنشینت... نه هیچ کدام به رویا نمی ماند...
این آغوش گرم، امن، دلنشین واقعیت محض است
که به اتبات می رساند من همه هستی ام مطلق به توست و به تو تعهد دارم...
نگارم!
من حق ندارم شمارش معکوس خوشبختی ام را بشمارم...
من اشتباه نکرده ام... هرگز!
تو عاشقانه دوستم داري...
نازنین فاطمه جمشیدی
