هستی ام....
ترانه هم ندارد آن ترنم صدای تو
بهارهم نمی رسد به پای آن صفای تو
شمیم هرگلی که بادرساندت به هرکسی
هزار باغ گو بود به زیر آن قبای تو
قدم چو میزنی بدان ,که پای توبه دیده ها
چورقص آهوان کند هوائی غنای تو
دوای درد من توئی که کس نداند این نشان
نشان من بود همین , همیشه مبتلای تو
غزل غزل ترانه تو , بهای هر بهانه تو
نقش توئی نگار تو به هر لبی ثنای تو
به چشم خودمرابخوان که من غریب وبی کسم
بیا مرا صدا بزن شوم من آشنای تو
یگانه با تو می شود...... اگر فدا شود
همیشه این بود سوال که کی شوم فنای تو..