معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نبودن که ...!
همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی .
میتوانی همین جا پشت تمــــــام بغض هایت ...
گم شده باشی ...!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم.
کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم.

مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند.

مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو هديه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.
دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.
دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود.
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،دوباره من و يک دنيا خاطره...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

با
تو از نابترين لحظه سخن خواهم گفت

دوستت خواهم داشت

هيچ ميداني چيست؟

لحظه اي نيست که در خاطر من ياد تو نيست...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم
فریبت می دهند

دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
و نوری که تاریکی می دهد
از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
از دوستی که برایت
هدیه
دو بال برای پریدن می آورد
و بعد پرواز را با منفور ترین کلمات دنیا معنی می کند
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم دلم می گیرد!!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من با تو می رسم به تماشای یک غزل...



همه می گویند تکراریست
حـرفــهــایــت...
احـســاســـت...
نـــوشــتــه ات...
تــنــهــایــی ات...
دوست داشتنت...
عــشــقـــت......

مدتهاست رخنه کرده در تار و پودم...


درد دارد ترک کردنش...
باید بستری شوم
برای آغوشت...
می پذیری ام آیا؟؟؟؟؟؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصلن من به دَرک؛

دل ِ خیابان‌های شهر
تنگ شده برای رد پایت!

....برگرد!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
براي آدم برفي


چشم نگذار

و گرنه
آب كه نمي شود ، هيچ

تا يك عمر هم

خيره به

رد پاهايت مي ماند ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهايي همين است

تکرار نامنظم من بي تو

بي آنکه بداني براي تو نفس مي کشم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها سکوت میکنم. عمیق... به احترام تنهایی....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فـرهنـگ لـغـتهــا نـيـاز بـه ويــرايــش دارند

بـراي مـعني دلـتـنـگي احتيـاج بــه ايــنهــمـه کـلمه نــيـســت

دلتنـگي يــعنـــي
تـــو...
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]

تظاهر به بی تفاوتی،
[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]

تظاهر به بی خیـــــالی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش "[/FONT]
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگه چه خوبــــــــــم اگه بــــــــــــد

اگه دلــــــم حرفی نزد

اگه زمونم بـــــدی کرد

نتـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــرس

با تــــــو میمونم

اگرچه تو نیستی
:(
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی؟
چرا؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســــر زده بيــــــا …

کمــــــے آشفتــــگي بــــد نـيست …

آن وقــــــت …

تکــــــاندن ِ شانــــــه هاے ِ پُـر غُـبــــــار

و مُرتب کردن ِ موهــــــاے ِ پريـشــــــانت ،

بهانـــــــہ اے مـےشود براے ِ زندگـــــــے . . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چه پوچ و احمقانه
با اشکهایم مرورت میکنم
و در میان شوری اشک
شیرینی خاطرات لبخند تورا میچشم
نمیدانم تا کجا رمق خواهم داشت
تا تو را با وقاحت برای خود بخواهم . . .
و امیدی گستاخانه به بودنت تا ابد . . .
اما
همواره دوستت دارم
دل افسار گسیخته . . .
و عقل متحیر از این لجاجت . . .
مرا در آغوش کش
و با بوسه هایت مرگ را به کامم بفشان
تا آرام گیرم . ..
مرگ را می خواهم . . .
بغض های شبانه روزی
توان نفس زدن را از من گرفته اند
میبینی ؟
ریشه دوانده ای . . .
محکم و استوار . . .
که حتی طوفان نفرت نیز تو را از جای نخواهد کند
دوستت دارم . . .
دوستت دارم . . .
دوستت دارم . . .






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كاش مي دانستي عشق من معجزه نيست عشق من رنگ حقيقت دارد اشك هايم به تمناي نگاه

تو فقط مي بارد كاش مي دانستي دختري هست كه احساس تو را مي فهمد دختري از تب عشق تو

دلش مي گيرد دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد كاش مي دانستي تو فقط مال مني تو فقط مال

همين قلب پر از احساس مني شب من با تو سحر خواهد شد تو نمي داني من چه قدر عشق تو را

مي خواهم تو صدا كن من را تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و
با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است…!
اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم
میخواهم لج کنم، با خودم، با تو، با همه ی دنیا…!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی…؟؟!
خسته ام … از تو … از خودم…از همه ی زندگی …
میخواهم بکشم کنار ! از تو … از خودم… از همه ی زندگی!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قول داده ام
گاهے،هراز گاهے
فانوس یادت را بے چراغ و چلچله
روشن کنم
خیالت راحت، من ھمان منم
هنوز هم در این شبهاے
بے خواب و بے خاطرہ
میان این کوچه هاے تاریک پرسہ میزنم
اما به هیچ
ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد
خیالت راحت…

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.png [/h]
گاهى بایدبغضت رابخورى واشکت را نگه داری که مبادا دل کسى بلرزد…
حتى درتنهایى خودت حق اشک ریختن ندارى چراکه قرمزى چشمهایت دل میشکند!!





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر دوستت دارم
اما هرگز نمیدانی چه دردی میکشم
چه میدانی هر شب اشک میهمان خانه چشمانم هست
و هر لحظه به تمنای داشتنت با دنیایم معامله میکنم
چه میدانی گاهی انقدر دلم برایت تنگ میشود که
غم میشود همیشگی بر دلم
کاش میفهمیدی دلیل ماندنم و بودنم تنها تو هستی
چقدر غم دارم و چقدر درد
اما باز وقتی تو را میبینم لبخند میزنم
تا تو شاد باشی
تا دوباره با شادی در اغوشم بکشی و بگویی دوستت دارم
 
  • Like
واکنش ها: imah

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خدایا … دیگر زمینت بوی زندگی نمیدهد… خدایا... کودکان گل فروش را می بینی؟
مردان خانه به دوش...
دخترکان تن فروش...
مادران سیاه پوش...
واعظان دین فروش...
محرابهای فرش پوش...
پسران کلیه فروش ...
زبانهای عشق فروش...
انسانهای آدم فروش...
همه را می بینی....
میخواهم یک تکه از آسمانت را بخرم دیگر زمینت بوی زندگی نمي دهد.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زخمی عمیق بر پهلویماست،

روزگار نمک می پاشد و من پیچ و تاب می خورم

و همگان گمان می کنند که
من مستم و می رقصم . . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقش درخت خشک را بازی میکنم ..

نمیدانم چشم انتظار بهار باشم ..

یا هیزم شکن ..
 

madar2

عضو جدید
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند​
مثل آسمانی که امشب می بارد....​
و اینک باران​
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند​
و چشمانم را نوازش می دهد​
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم​
شاید​

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به حرمت تمام عاشقانه ها








بمان و عاشقی کن








شاید حال دلم خوب شود








کسی چه می داند !!!
 
بالا