می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو
گردنگاه را
این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمها که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ
از برگ های سبز که در آبها دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ‚ کدام یک ؟
این چشمهای تو
این شعرهای من
♥.... رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت ... ♥ ♥... راهی بجز گریز برایم نمانده بود ...♥ ♥...... این عشق آتشین پر از درد بی امید ......♥ ♥..... در وادی گناه و جنونم کشانده بود ....♥ ♥... رفتم ، که داغ بوسه ی پر حسرت تو را ...♥ ♥...... با اشک های دیده ز لب شستشو دهم .....♥ ♥.... رفتم که نا تمام بمانم در این سرو د....♥ ♥........ رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم ........♥
♥...... رفتم مگو، مگو، که چرا رفت ، ننگ بود ......♥ ♥.... عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما ....♥ ♥.... از پرده ی خموشی و ظلمت، چو نور صبح ....♥ ♥...... بیرون فتاده بود به یکباره راز ما .....♥ ♥.... رفتم، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم ....♥ ♥..... در لابلای دامن شبرنگ زندگی .....♥ ♥...... رفتم،که در سیاهی یک گور بی نشان ......♥ ♥... فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی ...♥ ♥....... من از دو چشم روشن و گریان گریختم .......♥ ♥.... از خنده های وحشی طوفان گریختم ....♥ ♥......... از بستر وصال به آغوش سرد هج ر........♥ ♥...... آزرده از ملامت وجدان گریختم .......♥ ♥...... ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز .......♥ ♥.... دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر ....♥ ♥.... می خواستم که شعله شوم سر کشی کنم ....♥ ♥.... مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر ....♥ ♥.....روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش.....♥ ♥.....در دامن سکوت به تلخی گریستم.......♥ ♥.......نالان ز کرده ها وپشیمان زگفته ها........♥ ♥......دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم......♥
زندگی یعنی همین امروز همین حالا یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا زندگی یعنی نگاه تو کوک کردن قلبم با صدای تو دل دادن به آهنگ دل پاکت سرور و عشق در فضایی ساکت زندگی یعنی همین دم که از دلتنگم می دانی از این حسم عشق را می خوانی زندگی یعنی داشتن قلب پرستو در این وادی پست و ناهنجار تو در تو
در وجودم نهفته شدی... در بین دستانم... در قلبم... در گوشه چشمانم... در آسمان ایمانم...
در کجا نشسته ایی کنار ساحل آرامش من آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند
کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی در بی خوابی هایم در شبهایه بی قراریم... در متن تمام تنهاییم چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب
تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی در زیر پوست من چه لطیف میجهی... تو در فراسوی هر زمان در هر جای این مکان با منی... طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار تو خود منی...
تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر جاده قدم های تو را دلتنگ است …
نه براـے تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست نه براـے خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم متاسفم که چرا مزه ےعشـــــــق را از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم...!
چی نصیبت می شه / وقتی زجرم می دی من به تو دلبستم / کاشکی می فهمیدی چی نصیبت می شه / وقتی من داغونم وقتی که با گریه / به تو می فهمونم چی نصیبت می شه / وقتی من بی تابم وقتی که از غصه / تا سحر بی خوابم این حقیقت داره / من به تو دل بستم کاشکی می فهمیدی / چقد عاشق هستم می دونی بدحالم / دلم از غم خونه واسه تو درمونه / درد من آسونه داره عادت می شه / شبای شبگردی کاش می موندی پیشم / آرومم می کردی گریه مو می بینی / بی خیال رد می شی تو که انقد خوبی / پس چرا بد می شی چی نصیبت می شه / وقتی من جون می دم کاشکی عشقو یکبار / تو چشات می دیدم
به تو که نمی رسد، فقط حریف واژه ها می شوم ! گاهی، هوس می کنم، تمام کاغذهای سفید روی میز را، از نام تو پرکنم … تنگاتنگ هم، بی هیچ فاصله ای !! از بس، که خالــی ام از تو … از بس، که تو را کـم دارم … آخر مگرکاغذ هم، زندگی می شود ؟
تـــ ـــو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پــ ــاک کنم
چون تو پــ ـــاک هستي
مي توانم تو را خطـــ خطــ ــي کنم
که آن وقت در زندان خطــ هايم براي هميشه ماندگار ميشوي
و وقتي که نيستي بي رنگــ ــتي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ... گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود ... گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه قلبم میگیرد ... گاهی دلم از آنهایی که در این مسیر بی انتها آمدند و رفتند خسته می شود ... گاهی دلم از کسانی که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد ... . . . .....گاهی آرزو میکنم ای کاش ... دلی نبود تا تنگ شود ... تا خسته شود ... تا بشکند...
حالا که با هم یکی شدن دلامونو ‚
حالا که جاده ها افتادن به پامونو
یکی از اون بالا انگار داره می شنوه صدامونو ‚
بگمونم که اثر داره دعامونو
همسفر ای هم ستاره
راه بیافتیم که خودش داره هوامونو
دل اون سوخته برای گریه هامونو‚
خودش داره هوامونو
کلید بارون تو دستامونه...
میشیم روونه شونه به شونه...
میشه هر سنگ بیابون
برای ما یه نشونه
که بتونه مارو تا کنار دریا برسونه ...برسونه ...
همسفر ای همستاره
سر رو شونه های من بذار دوباره
وقتی برفا آب بشن
رودخونه سر رو شونه دریا میذاره