معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک جای دنج میخواهد
آرام و بی تَنِش

جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی!
تا آدم گاهی آنجا آرام بگیرد
مثلا آغوش تو !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در میان وسوسه ی نامردمان

تو به طواف مردم چشم من بیا

و مرا تکرار کن

در خطوط زلال اشک هایت .....

که روی زمین پاک شعر

به نماز شکسته ی من مرهم نهاده است.....

نترس از سرخی گناه ِ بینمان!

من
تو را

با اشک های پایان دعایم

شاعرانه غسل خواهم داد.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تورو با تمام خوبی و بدی
تو
رو با هرچی که هستی دوست دارم
توی لحظه های بیداری و خواب
توی هوشیاری و مستی دوست دارم
حتی وقتی میگی دوستم نداری
تو رو با یه دنیا غصه دوست دارم
حتی وقتایی که شیرین نمیشی
من
تو رو قصه به قصه دوست دارم
تو رو با تموم شادی و غمت
حالا از همیشه بیشتر میخوامت
تو رو تا وقتی نفس تو سینه هست
تو رو تا لحظه ی آخر میخوامت
تو رو حتی وقتی بی محبتی
حتی وقتی مثل سنگی دوست دارم
دیگه تنهام نمیذاری وقتی که
من
تو رو به این قشنگی دوست دارم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو ای طوفان غرور ، توای بادهای سهمگین زندگی غوغا کنید.
و به سختی بر پیکر آرزوهای من تازیانه و شلاق بزنید
تو ای طوفان عشق ، هر آنچه می خواهی تازیانه بر پیکرم بزن
تو ای باد سهمناک عشق ، دل مرا مثل تخته پاره ای در دریا های بزرگ
مغروق کن و به ناله هایش هنگام مرگ توجه کن
تو ای آتش سوزان ، قلب و دلم را بسوزان و اعتنائی
به زنده زنه سوختنشان نکنبی رحم شوید ای همه ، ای بادها ،
ای آتش ، ای طوفان!ای طوفان ، به باد فرمان بده به ساحل قلبم برسد
و این ساحل کوچک را جستجو کندمبادا در آن اثری از عشق و محبت بیاید
آری غوغا کنیدتا دلم از آنچه عشق برایش بوجود آورده برخود بلرزاند و به تنگ آیدو دیگر خود را به هیچ محبتی ، به هیچ عشقی تسلیم ننماید.





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن ابر
دل بی چتر مرا مهمان کن . . .




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تــــو هــــم شــــده ای انقــــلاب زنــــدگــــی مــــن

حــــالا هــــر آنچــــه در زنــــدگــــی مــــن اســــت تــــاریــــخ دار شــــده

قبــــل از "تــــو" ....

بعــــد از "تــــو"....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برای كسی تنگ است كه زیبایی روح را می ستاید

مهربانی را دوست دارد

گذشت را می فهمد

سادگی را زیور می داند

وفا را گوهر

دلم برای كسی تنگ است كه چشمان خیس از اشك را می بوسد

و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشان می دهد

كسی كه به خاطرم آفتابی می شود...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در لابه لای اشکهایت زیستن
در هق هق ملال آور گریه هایت جدایی
در آرامش سوزناک رویاهایت مرگ
در سرخی عطشناک لبانت شوختن
و در روشنی چشمانت صبح را فریاد زدم
اما صدایی جز صدای عشق نشنیدم........





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم…

که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود…

و من …

روبه روی
تو

می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از تَمام رمز و راز هاے عِشق

جُز هَمین
سِه حرف

جز هَمین سِه حَرف ساده ی
میان تهے

چیز دیگرے
سَرم نمے شَود

مَن سَرم نمی شَود

ولے ..

راستے

دلَم که مے شَود !
 
  • Like
واکنش ها: imah

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره بغض، دوباره شب

سکوت خیس چشم هادوباره من،

دوباره توبدون لمس دست هاسوای من،

سوای تودوباره این دوباره هادوباره می شود دلم

خراب این دوباره هااگر که نیست دست تو در این سکوت خیس شب

ولی دل خراب من خوش است به این دوباره ها

بیا که دست گرم تودوای این دوباره هاست

دوباره اشک دوباره غم دوباره اوج دردهاست





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همین جا درون شعرهایم بمان

تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد

به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛

من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها

شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان

تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم.
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل شــکــســته ام
هـَـمـچـون مــادَری کـه لـبـاس ورزشـی بچـَـش
بـوی سـیـگــار مـیـده ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گویی من و تو را ،
در دو انتهای ریسمان عاشقی ،
به هم و در هم ، تنیده و بافته اند ….
شیرازه ی کتاب عشق منی تو ؛
از ازل ………تا…….. به ابد


 
  • Like
واکنش ها: imah

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سیصد و شصت و پنجمین روزی است که

نه نامه ای بسته شد به پای پرنده ای

و نه پرنده ای نشست لب پنجره اتاقـــِـ زیر شیربانی ...

نکند فراموشکار شده ای ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد !!..

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چشم هایم را می بندم

بازی دستانت دیوانه ام می کنند

رها نمی شوم از تو

رها نمی شوم از این حس مشترک

شعله میشوی در لبهایم

داغ می شوم

داغترین فصل بودنم

آرام

.
.
.



آرام

به جهنمت پا میگذارم ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
✿ツ یــادَم مــی آیَـــد گــفـتــه بــــودی :

ســـاده و کـــوتـــاه نــــویـــسی را دوسـتـــــ داری

ســــاده و کـــوتـــاه

فـقَـط دو کـلـمــــه :

بَــــرگـرد . . .

دلــتـنـگَـــم . . . !✿
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بهترین شعرهایم را رو تن تو نقاشی کرده بودم
نمیدانستم یکی دیگر
می آید ، می خواند ...
و عاشقت می شود...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در زیر بارانـ

حتیـ بهـ درخواستـ چتر همـ
جوابـ رد میـ دهمـ
،

میـ خواهمـ
تنهاییـ ام
را

به رخـ اینـ
هوایـ دو نفرهـ بکشانمـ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم ،
که در آن دلی می خواند :
من تو را ،
او را ،
کسی را دوست می دارم !





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگي را به بهانه خواب

خواب را به بهانه درد

درد را به بهانه تو

فراموش کردم

حال خود قضاوت کن که

از من چه ماند

جز تويي که وقت و بي وقت من را

انکار مي کني
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها
جاي خالي "
تـو " را با عروسکي پر مي کنم
همانند توست
مرا "
دوست ندارد "
احساس ندارد !
اما هر چه هست "
دل شـکـســتـن " بلد نيست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به من تکیه کن تکیه کن تکیه کن که خاصیت عشق را میشناسم
به من تکیه کن مثه شبنم به برگ
تو را بهتر از برگ ها میشناسم
به من شک نکن شک نکن شک نکن
که من صحت اعتماد توام
لطیفی تو تکرار ابریشمی
که وقت سرودن به یاد توام
تو از اوج فواره ها آمدی
تو با یک قبیله صدا آمدی
تو از عطر نارنج زاران خورشید
تو از قله ها از هوا آمدی
تو را روی گلبرگ ها مینویسم
در آغاز در ابتدا مینویسم
در آغاز دفتر چه مشق هایم
تو را گرچه من بود ما مینویسم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه تقدیر بدیست !

من اینجا بی تو می سازم

و تو، آنجا با او می سازی...!!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
من برای پنهان کردن تو

صادقانه به همه دروغ می گویم

و وقتی زیباترین لحظه سال تحویل می شود

شوق چشمانم را گور می کنم

من روی صفحات خالی دفترم

بدون فاصله تو را می نویسم

و هر روز شعرهایم را به صندوق دلتنگی ام پست می کنم

خوب می دانم تا وقتی سرم به آسمان است و نگاهم به زمین

از تو جز یک نگاه کهنه چیز دیگری ندارم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باور کن

"عین"، "شین" و "قاف"

جدا از هم که باشند

هیچ خاصیتی ندارند!

اما در کنار هم ، معجزه می آفرینند.

درست مثل من و تو !!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر چیزی ازمن باقی نمانده استدیگر حرفی هم نمانده
من مانده ام وحیرت دقایق
من مانده ام وشکایت خاطرات
دیگر زمان رفتن است
فرصت برای بودنمان دیر شده است
همین الان یا که شایدفردا
دیگر جایم را خالی میکنم
 
بالا